سارا شریعتی
به مناسبت رونمایی از" منهای فقر" علامه حکیمی. 9 بهمن 1392
در جمعیت خیریه غدیر. مسجد رسول اکرم -کرج
با سلام و تشکر
از این دعوت که فرصتی فراهم اورد تا درباره فقر حرف بزنیم، به آن بیاندیشیم، نسبت
به آن واکنش نشان دهیم و حساسیت برانگیزانیم.
این دومین
باریست که به مناسبت رونمایی از "منهای فقر" علامه حکیمی، "علیه
نابرابری" صحبت می کنم. این فرصت را و البته این بحث را مدیون نهیب ایشان
هستیم که با انتشار کتابشان، توجه مجدد به پدیده ی فقر و ضرورت مبارزه با آن را به
جامعه ی فکری و دینی ما یاد اوری کردند و در حوزه ی اندیشه به بحث گذاشتند. در
صحبت قبلی ام به موقعیت فقر به عنوان یک مساله ی اجتماعی اشاره داشتم و اینکه چطور
در دهه های اخیر با ظهور "خود"، ظهور "فرد"،
ظهور"من"، "دیگری" رنگ باخت و مبارزه با فقر، به توجه به فقرا
تبدیل شد. در اینجا می خواهم اشاره ای داشته باشم به نسبت فقر و دین. و اینکه چرا
وجود فقر، امروز چالشی برای دین است. در نتیجه موضوع بحثم نسبت دین و فقر است.
مقصودم از دین در این نسبت و در مطالعه ی نقش آن در ایران، واقعیتی است که در
جامعه ی ما به نام دین خوانده میشود، - دین واقعا موجود - و نه حقیقت دین در متون
دینی. از این رو در بخش اول بحثم به رابطه ی ادیان ابراهیمی و دین با تکیه بر
پیامشان می پردازم و در بخش دوم به نقشی که امروز دین در جامعه ی ما ایفا میکند. و
از این نظر دفاع میکنم که یکی از وجوه ممتاز سیاست و توسعه ی سرمایه دارانه در جامعه
ی ما، نقشی است که دین در توزیع و توجیه ثروت ایفا میکند.
اجازه دهید صحبتم را با خاطره ای شروع کنم.
تازه به ایران
آمده بودم. به تهران. به کلان شهر تهران. تهران که روزی در بیلبوردهای خیابانی،
"شهر اخلاق" نامیده بودند، تهران، پایتخت جمهوری ای که به نام اسلام خوانده میشد، تهران پس از انقلاب. در چهار راه های شهر، با جمع کودکانی برخوردم
که کار می کردند. فال و گل و آدامس می فروختند یا شیشه های ماشین را می شستند، یا
روزنامه و اسپند دود میکردند... پیش از آن هم در همان روز بازگشت، در فرودگاه، با
کودکی برخورد کرده بودم که به من قران کوچکی داد. تشکر کردم و در جیب گذاشتم. به
من یادآوری کردند که باید پولش را بپردازم. کودکی که برای خرج زندگی، قران می
فروخت، همت عالی، البته! از این تصویر، با آن پیشینه، برآشفتم! از این واقعیت ی که
فاتحانه خودنمایی می کرد و شکست همه ی آرمانهای جوانی ما را به رخم می کشید. مگر
نه اینکه نسل ما، جوانی اش را گذاشت برای مبارزه با این واقعیت؟ برای مبارزه با
فقر، نابرابری و ظلمی که پایه های خودش را بر جامعه طبقاتی و نابرابر استوار کرده
بود. برآشفتم. در همان حال، دوستی تذکر داد: عادت می کنی. عادی می شود. چنان عادی
که دیگر حتی نمی بینیش. نپذیرفتم! عادت نمی کردم! اما او بود که درست می گفت. واقعیت
سخت، قویتر از تصمیم من بود. رفتم به دانشگاه. مشغول شدم. درگیر مسائلی دیگر.
درگیر نظریات و منابعش. سیاست و بگیر و ببندهایش. دین و باید و نبایدهایش. زیست
زنانه ام و محدودیت هایش. در این پرونده های همه باز و جنجالی، فقر، فقر خاموش اما
آشکار، آرام، آرام رنگ میباخت و جز به شکل تئوریک، نظری یا مناسبتی، در مواردی و
در حاشیه، درگیرم نمی کرد. بارها از رفتار خودم
غافلگیر شدم، وقتی دیدم از کنار نمادهای آشکار فقر، فقر مطلق و سیاه می
گذرم و نمی بینم.
ماجرای من اما،
به نظر می رسد، ماجرای بسیاری ست. بسیاری از ما. از مایی که روزی علیه دیکتاتوری
واقعیت، بیعدالتی و نابرابرهایش قد علم کرده بودیم و امروز بعد از گذشت نزدیک به
چهار دهه دوباره می دیدیم که همه آنچه با آن مبارزه می کردیم، دوباره بازگشته است.
این ماجرای شکست بود. شکست آرمانها. شکست انقلاب و وعدههایش. مگر نه اینکه این
انقلاب را انقلاب مستضعفان نامیده بودند؟ و حالا، استضعاف و فقر انباشته، فقر مولد
دیگر محرومیتها و آسیب ها، در عریان ترین چهره ی خود، هر روز عیانتر می شد و
جسورتر. این ماجرای شکست بود که علامه حکیمی در "منهای فقر" روایت میکرد.
آنجا که نوشت: "اگر انقلاب ها برای برانداختن ریشه ی ظلم است، باید در نخستین
گام، در جهت بر طرف کردن ظلم، از مظلومترینها باشد... وگرنه قیام هایی خواهد بود
در جهت جا به جایی قدرت و ثروت". آنجا که می گفت: "سرمایهداری، انقلاب
را تخلیهی ایدئولوژیک کرد و اگر برخی از آنان پیش از پیروزی به انقلاب کمک کردند،
پس از انقلاب هزاران بار بردند..." یا اینکه
"در این انقلاب، کشور را از طاغوت سیاسی گرفتیم اما به دامن طاغوت اقتصادی
افتاد". "منهای فقر" علامه حکیمی برای من، روایت شکست بود.
برخی از مورخان
میگفتند: این تحلیل درستی نیست. فقر همیشه و همه جا بوده و هست. مختص به جامعه و
زمانه ما نیست. فقر همراه جامعهی انسانی و پدیدهای طبیعی است. و با این تحلیل،
فقر را همذات جوامع انسانی دانستند و بدان ابدیت بخشیدند. جامعه شناسی اما نگاه
دیگری به پدیده ی فقر داشت. جامعه شناسی، فقر تاریخی و ابدی مورخان را، نه یک
پدیدهی طبیعی که یک محصول اجتماعی میدانست. چرا که به گفتهی علامه حکیمی
"فقر ذاتی نیست، فقر و محرومیت ها عرضی و تحمیلی است و از سوی اغنیا و عملکرد حاکمیتهای کذاب به
محرومان تحمیل می شد". جامعهشناسی با رد طبیعی بودن فقر، امکان مبارزه با آن
را فراهم میساخت و بر این تاکید میکرد که این جامعهی نابرابر را ما ساختهایم
پس ما هم میتوانیم تغییرش دهیم. از طرفی نگاه اجتماعی به فقر، وجه مشخصهی دیگری
هم در فقر موجود در جامعهی ما، شناسایی میکرد و آن نقش دین بود. این فقر و البته
این ثروت در جامعهای وجود دارد و قدرت مییابد که با دین نامگذاری شده، هم فقرش
توجیه دینی میشود و هم ثروتش توزیع دینی. هم سرمایه گذاریاش با ادبیات دینی،
خدمتگزاری به مردم نامیده میشود، هم مواجهه با فقرش با ادبیات دینی، توصیه میشود.
در نتیجه به نظر من، اگر مارکس در جامعه ی صنعتی، از سرمایه ی اقتصادی بحث میکرد،
اگر بوردیو در اروپا سیاست را یک ماورا- سرمایه با نوعی خودمختاری شناسایی میکند،
در جامعه ی ما این دین است که چنین نقش فراگیری را ایفا میکند در نتیجه وجود فقر در سیمای چالشی برای دین ظاهر می شود.
دیروز یکی از دانشجویانم از من پرسید
که شما که می گویید اصلی ترین مساله ی جامعه ی ما دین است، پس چرا بر فقر تکیه میکنید؟
به او گفتم: چون فقر صورت مساله است اما نباید از این واقعیت غافل شویم که در
جامعهی ما همه چیز به دین ختم می شود. چرا فقر چالشی برای دین است؟ و چرا در
تحلیل فقر موجود نقش دین را برجسته میکنیم؟ چون دین است که به به تعبیر گرامشی،
ایدهی برابری و برادری را ایجاد میکند. دین است که تاکید میکند انسان ها طبیعت
واحدی دارند و انسان به عنوان مخلوق خدا، پسر خدا، برادر و برابر با دیگر انسان
هاست. دین است که میگوید ما همه فرزندان یک خداییم، همه فرزندان اسماعیل و اسحاق
و در نتیجه همه با هم برابریم. دین است که با طرح
ایده ی برابری طبیعی انسان، نابرابری موجود اجتماعی را غیر طبیعی میخواند.
در عین حال به گفته ی گرامشی، دین تاکید میکند که این همه متعلق به این جهان نیست
و در جهانی دیگر تحقق می یابد، بدین ترتیب در میان انسان ها افکار برابری، برادری
و آزادی نطفه می بندد، آن هم در میان اقشاری که که خود را با یکدیگر برابر نمی
بینند و برادر نمی دانند و در نسبتشان با
دیگر انسان ها، خود را آزاد نمی بینند. از این رو گرامشی از دین به عنوان بزگترین
"اتوپیا" و بزرگترین متافیزیکی که در تاریخ ظهور کرده است، نام می برد.
ادیان اما این ایده ی برادری، برابری را نه یک اتوپیا که "وعده ی خدا"
می دانند وتاکید دارند که پیامبران برای ابلاغ این دعوت مبعوث شده اند. از طرف
دیگر، دین است که در برابر واقعیت موجود، نظم حاکم، از واقعیت و نظمی دیگر خبر
میدهد. دین با تکیه بر این ایده، که این جهان، این دنیا، این واقعیت، ابدی و ازلی
نیست، و با تعیین جهت ادیان به سمت واقعیتی دیگر، ایده ی مقابله و مبارزه با نظم
موجود را تقویت میکند. همه ی پیامبران، در برابر نظم موجود جامعه ی خودشان قد علم
کردند. ابراهیم در برابر بت پرستان، موسی در برابر فرعون، عیسی در برابر رومیان و
محمد در برابر قریش... و به این معنا، دین،
همان، امید است. امید فردایی دیگر،
واقعیتی آرمانی.
اما فقرهم به عنوان یک واقعیت، تکذیب دین است و در برابر
آن. فقر در قرآن هم همین است: آیا تکذیب کننده ی دین را دیده ای؟ تکذیب کننده ی دین کیست؟ کسی که یتیم را از خود
می راند. کسی که فقیر را اطعام نمی کند. می بینید؟ از فعل دیده اید و نه شنیده اید
استفاده میشود و بر معیار عملی و نه گفتاری تاکید می شود. کسی که فقیر را اطعام
نمیکند، کسی که یتیم را از خود می راند. در نتیجه تاکید دارد که تکذیب کننده ی
دین، کسی نیست که در گفتار، دین را نفی میکند بلکه کسی ست که در عمل اجتماعی
نیازمند را از خود می راند. این تکذیب کنندگان دین از نظر قران چه کسانی هستند؟
دینداران. نمازگزارانی که ریا میکنند و مانع خیرند. پس وای بر نماز گزاران! و
روایاتی از این دست که " وقتی فقر وارد می شود، دین خارج می شود"،
"معاش که نداری، معاد هم نداری"... اینها همه حجتی هستند بر تقابل فقر و
دین. بر تکذیب دین بوسیله فقر. اخلاق اقتصادی همه ی ادیان ابراهیمی نیز بر مبارزه
با فقر شکل گرفته و با ارزش هایی چون احسان، تعاون و همبستگی پیوند خورده است. در
یهودیت عشریه، در مسیحیت، احسان و در اسلام زکات از مهمترین دستورات دینی است. و
اینها همه نشاندهنده ی اهمیت مبارزه با
فقر و کاهش شکاف های طبقاتی در ادیان ابراهیمی است.
گاه اشاره می شود که این تفسیر مادی است و در برخی از متون
دینی، فقر به عنوان یک ارزش ستایش شده است که اشاره ی درستی است اما باید توجه کرد
که میان فقر اجباری که محصول نابرابری های اجتماعی است و ادیان در تقابل با آن
قرار می گیرند با فقر انتخابی به عنوان انتخاب ساده زیستی و عدم تعلق به مالکیت
دنیوی، تمایز وجود دارد و ادیان این دو را
کاملا از هم تفکیک میکنند. به عنوان نمونه در مسیحیت فقر به عنوان یک سوگند برای
انتخاب زیست زاهدانه مطرح است و در عین حال مبارزه با آن در حکم یک دستور دینی است
و در اسلام نیز انتخاب فقر به معنای زیست ساده و بدون تعلق مادی همواره با مبارزه
با فقر اجتماعی همراه بوده است. در نتیجه می توان گفت که وجود و تشدید فقر به عنوان محصول نابرابری های
اجتماعی در یک جامعه، آن جامعه را به عنوان جامعه ای دینی تکذیب میکند، همه ی
ادعاهای دینی را بی اعتبار می سازد، پسوند اسلامیت را به پرسش میکشد. مگر با
یادآوری آن آموزه ها، می توان ادعا کرد که جامعه ای که چهار راههایش را کودکان کار
و فقر و خیابانی تصرف کرده اند، و نمادهای
فقر و ثروت چنین آشکار در برابر همند، یک جامعه ی اسلامی ست؟
با این وصف می توان پرسید که موقعیت دین واقعا موجود، در
مبارزه با فقر چیست؟ چرا در جامعه ما، دین تکذیب فقر نیست و چرا نزدیک به چهار دهه
از عمر حکومت دینی، فقر امروز نه تنها از این جامعه رخت نبسته است بلکه به گفته ی
اقتصاددانان و برخی از مسئولین تشدید نیز شده است. اگر بخواهیم از همان استدلالاتی
که دین را در برابر فقر قرار میداد استفاده کنیم، می توان گفت که دین امروز در
جامعه ما با واقعیت و نظم موجود یکی گرفته شده است. کارکرد اعتراضی و انتقادیش به
نفع کارکرد تائیدی و مشروعیت بخشش کاهش یافته است. تغییر جایگاه و تغییر نقش داده
است. از یک نهاد اجتماعی به یک ابر نهاد اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی... بدل
شده است. در وضعیتی که دین در همه ی حوزه های زندگی، از بخش فرهنگی گرفته تا حوزه
ی اقتصادی و کار و پول و بانک، حضور دارد و در معرفی و طرح و توضیح و توجیه آن، از
ادبیات دینی استفاده میشود، تشخیص دین و غیر دین به یک چالش بدل شده است. وقتی دین از نقش ناظر و منتقد، به مجری، تغییر
نقش دهد، دیگر به سختی می تواند در موقعیت انتقادی نیز قرار گیرد و پذیرفته شود.
در این حال اولویت دین دیگر ساخت جامعه ی "منهای فقر" نیست. از این روست
که می بینیم سیاست دینی مبارزه با فقر، به سازماندهی امداد و صدقات، تقلیل یافته و
در حال حاضر بر مبارزه با تکدی گری، متمرکز شده است. بیلبوردها ی شهر را در مبارزه
با تکدی گری ببینید و طرح ها ی پیشنهادی برای مبارزه با آن را. این طرح ها مشخصا "طرح های جمع آوری"
است. جمع آوری متکدیان، که در خیابان و در
مترو سد معبر میکنند.... اما پیش از مبارزه با تکدی گری باید پرسید در چه جامعه ای
تکدی گری به وجود می آید؟ در جامعه ای که عدالت دیگر یک حق نیست. در جامعه ای که
عدالت یک حق نیست، باید گدایی اش کرد! در جامعه ای که عدالت یک حق نیست و در سیمای
رحم و ترحم مذهبی تصور میشود، باید ترحم برانگیخت! در حالی که عدالت به عنوان یک
حق از خلال یک جنبش اعتراضی مطالبه می شود.
نتیجه می گیرم: وجود فقر مطلق، به عنوان اولین عامل جرم و
جنایت و فساد در جامعه ی ما، چالشی برای دین است. فقر امروز نه صرفا در برابر ثروت
بلکه در برابر دین است که قد علم میکند. به این معنا که برای مبارزه با فقر، به
سراغ ثروت رفتن کافی نیست و نمی توان در نقد نظام و سیاست سرمایه از نقش و جایگاهی
که دین در توزیع و توجیه ثروت دارد صرف نظر کرد و از این روست که در متن دین،
روایتی دیگر واقعیت دین را به نام حقیقت آن به چالش می خواند. سیاست و دین، مبارزه
با فقر را رها کرده اما مردم تملکش کرده اند. وظایفی که در دیگر کشورها اغلب از
وظایف دولت است، مردم به عهده گرفته اند و در غیبت سازمان های صنفی حمایت از کار و
کارگران و اقشار مختلف اجتماعی جامعه، اجتماعات خود را سازمان داده اند: سازمان
های مردم نهاد، غیر دولتی، انجمن های نیکوکاری، جمعیت های امداد، مراکز کارآفرینی،
خانه های کودک، مجالس زنان برای تامین خرج تحصیل، جهیزیه عروس یا کمک عمل جراحی
کارگری که پول مداوا ندارد.
اینجاست
که "تعاون" و "همبستگی" مدنی به یک پروژه ی نجات بدل می شود و
ارتقا می یابد. پروژه ی ساخت "جامعه ی منهای فقر". پروژه ی نجات آرمان
خواهی ما. آیا این کافیست؟ تا این حد، کم
توقع شده ایم؟ بیشک خیر. اما لازم است. شرط لازم برای مقابله با استیصال...اگر
نخواهیم صرفا درعالم ذهن، فتوحات کنیم!