Monday 22 December 2014

تشیع، امر نزدیکی که از آن غافلیم

متن سخنرانی دکتر سارا شریعتی در کنفرانس جامعه‌شناسی تشیع- آذر1392
 
 یکی از مواردی که همواره علوم اجتماعی ما را در معرض اتهام قرار میدهد و موقعیت این علوم را در سلسله بندی علمی شکننده کرده است، «ناکارآمدی» این علوم است. اغلب مطرح می شود که علوم اجتماعی، کتابی اند. به مسائل جامعهٔ ایران ربطی ندارند و نظریاتی که می خوانیم به مسائل ما مربوط نمی شود. جدا از ارزیابی درستی و نادرستی این بحث، می توان در مواردی پذیرفت که ما نسبت به «امر نزدیک» بی‌توجهیم. یا اصلا نمی بینیمش چون خیلی نزدیک است یا چون زیاد می بینیمش، به چشممان نمی آید و اصولا ترجیح میدهیم به «امر دور» بپردازیم که کم هزینه تر هم است.
دین و مشخصا تشیع یکی از مصادیق این امر نزدیک است. امر نزدیکی که بدان بی‌توجهیم. در جامعه‌ای زندگی می کنیم که دین رسمی دارد و دین رسمی آن اسلام و تشیع است و اکثریت ساکنان آن شیعیان امامی هستند. در این جامعه، دین با همهٔ حوزه‌های زندگی، از سیاست و فرهنگ گرفته تا اوفات فراغت و روزمرگی پیوند خورده است. در نتیجه طبیعی است که در چنین جامعه‌ای کسی که به جامعه‌شناسی دین می پردازد، جدا از تعلقات اعتقادی اش، دیندار یا بی‌دینی اش، از دین جامعهٔ خود و از تشیع و اسلام شروع کند. کاری که اغلب جامعه‌شناسان کلاسیک دین انجام دادند. مارکس به مساله یهود پرداخت. وبر به پروتستانتیسم و دورکیم نظام آموزشی کاتولیک رایج در فرانسه را مورد نقد و تحلیل قرار داد. در جامعهٔ علمی ما اما این اتفاق نمی‌افتد و جامعه شناسی دین ما، به جز استثنائاتی، رصد کردن، تحلیل و نقد تشیع زیسته را در دستور کار خود ندارد. و این کاستی مطالعات اجتماعی ما و همچنین ضرورت پرداخت به آن است.
 
 
موقعیت "جدید" اسلام و تشیع در مطالعات اجتماعی
 
از سوی دیگر موقعیت تشیع امروز به نسبت گذشته تغییر کرده است و تشیع نه تنها به عنوان یک مذهب، که حتی به عنوان یک واقعیت سیاسی، در هر دوشکل "نهضت" و "نظام" در ادبیات علوم اجتماعی مطرح شده است و دیگر در محدودهٔ ایران مورد بحث نیست. این "موقعیت جدید " کدام است؟ جایگاه مطالعات شیعی در متن مطالعات اجتماعی اسلام چیست؟
انقلاب ایران نقطه عطفی در چرخش مطالعات اسلام شناسی به سمت علوم انسانی بود. هر چند، الغا خلافت اسلامی در ترکیه (۱۹۲۴)، شکل گیری اخوان المسلمین در مصر(۱۹۲۹)، تشکیل اولین جمهوری اسلامی در پاکستان (۱۹۴۷) و تحولات افغانستان، در حضور سیاسی اسلام نقش مهمی داشتند اما مشخصا انقلاب ایران که به عنوان "انقلاب مذهبی" و "انقلاب اسلامی" شناخته شد، بود، علوم انسانی را متوجه اسلام به عنوان یک واقعیت سیاسی کرد. این تحولات وجه سیاسی اسلام را بارز نمود و از این دوره اثار مهمی در خصوص نسبت اسلام و قدرت سیاسی انتشار یافت. علی عبدالرازق، سید قطب، رشید رضا، مودودی...با مواضعی مختلف در این خصوص نوشتند و چشم اندازهای جدیدی را در مباحث سیاسی اسلام گشودند. 
پیش از انقلاب، مطالعات در خصوص اسلام و جوامع اسلامی در محدودهٔ آنچه در غرب تحت عنوان "اسلام شناسی" خوانده میشد، محصور بود. اسلام شناسی حوزه‌ای گسترده بود که بیش از ۱۴ قرن تاریخ اسلام، بخش مهمی از کشورهای جهان و هر نوع فعالیتی که تحت لوای اسلام انجام میشد، در قلمروی تحقیقش قرار داشت. اسلام شناسی، به حوزهٔ شرق شناسی تعلق داشت و خصوصا در کشورهایی که سابقهٔ روابط طولانی با مستعمرات اسلامی داشتند، شکوفا شد. استعمار اروپایی از آثار این شرق شناسان که به تعبیر عبدالمک، نویسندهٔ "شرق شناسی در بحران" دانشی "ذات گرا"، "تاریخی گرا" و"متن گرا" بود، استفاده می کرد. شرق شناسان و اسلام شناسان، اجتماع علمی بسته‌ای را در متن جامعهٔ آکادمیک و در متن جریانات روشنفکری تشکیل داده بودند، که به دلیل تخصصی بودن دانششان، با فضای فکری جامعه و علوم رایج در آکادمی کمتر در ارتباط بود. آلمان، روسیه، انگلیس، فرانسه سنت دیرینه‌ای در اسلام شناسی داشتند. گلدزیهر، پطروشفسکی، مونتگمری وات، لویی گارده، لوئی ماسینیون و شاگردانش و خصوصا هانری کربن سلسله‌ای از شاخص‌ترین اسلام شناسان غرب بودند که آثارشان همچنان به عنوان کلاسیکهای این رشته شناخته می شود. در آمریکا که پیشینهٔ استعماری در جوامع اسلامی نداشت، شرق شناسی متاخر بود و در شرایط مبارزه علیه کمونیسم و جنگ سرد، بوجود آمد. برنارد لوئیس یکی از چهره‌های شناخته شدهٔ شرق شناسی آمریکا بود. اسلام شناسی از مجموعه علوم انسانی جدا بود، چرا که به تعبیر برهان غلیون، "علمی خاص گرا " برای "جوامعی خاص" بود. در همایش جامعه شناسی اسلام، در بروکسل، ژاک برک بدین مطلب اشاره دارد و می گوید: "اسلام شناسی علی رغم غنای نظری و جذابیتش هیچ نقشی در رشد علوم انسانی مدرن نداشته است. در نمونه فرانسه، انسانشناسی فرانسوی دورکیمی به اورانتاها بیشتر توجه میکند تا کابیل‌های الجزایر و برای لوی استروس، سرخپوستان آمازون جالبترند تا قبایل مسلمان شمال آفریقا". اگر اصحاب علوم انسانی به حوزهٔ اسلام بی‌توجه بودند، اسلام شناسان نیز به رویکردهای اجتماعی بی‌توجه بودند و استثنای نمونه هایی چون آثار پطروشفسکی، ماکسیم رودنسون و ژاک برک که به نگاه اجتماعی نزدیکتر بود اغلب مطالعات اسلام شناختی بر مطالعات متنی و تاریخی مبتنی بود و کمتر به عوامل سیاسی، اجتماعی و اقتصادی جوامع اسلامی توجه داشت.
اما موقعیت جدید اسلام در نیمه دوم قرن بیستم، به‌عنوان یک نیروی سیاسی، (در شکل رادیکالیسم سیاسی -اخوان المسلمین در مصر، جماعت اسلامی در پاکستان و در اشکال حکومتی - پاکستان، ایران...)، به عنوان یک منبع هویتی (مشخصاً در میان جوانان، زنان ومهاجران) و سرانجام به عنوان یکی از مهم‌ترین پراکندگی‌های جمعیتی در آمریکا و اروپا، رابطه اسلام و علوم اجتماعی را بسیار متحول و صورت مسأله را کاملاً دگرگون کرد. در بسیاری از مراکز دانشگاهی اروپا کرسی "مطالعات اسلامی" ایجاد شد و همچنین نهادهای مطالعاتی جهت تدوین"علوم اجتماعی اسلام" بوجود آمد. از این دوره ما با رکود اسلام شناسی کلاسیک و برعکس رشد مطالعات علوم انسانی روبرو هستیم. این بار اسلام، نه با رویکردی تاریخی و به عنوان یک دین، بلکه همچون یک واقعیت سیاسی مورد توجه قرار گرفت و اغلب آثاری که از این دوره به بعد در غرب انتشار یافتند، وجهی کاملا سیاسی داشتند و به منظور تلاش برای فهم بیشتر تحولات و حوادث سیاسی در جوامع مسلمان، در رابطه اشان با قدرت برای مخاطبانی عام تولید می شدند.
در مطالعات علمی اسلام که در غرب انتشار یافت، اغلب پژوهش‌ها به اسلام اکثریت اختصاص داشت و مطالعهٔ علمی تشیع در عین حال که به گفتهٔ امیر معزی، یکی از متخصصان این حوزه، بیش از یک قرن است که تاریخ دارد، اما از طرفی در اقلیت بود و از سویی بیشتر بر جریاناتی چون فاطمیه که به قدرت رسیده بودند و اسماعیلیه که در شکل گیری سنتی صوفیانه و فلسفی نقش بسیار داشتند، متمرکز بود و تشیع امامی ناشناخته مانده بود. با ظهور سلسله صفوی و به رسمیت شناخته شدن تشیع امامی به عنوان دین رسمی، توجهات به سمت امامیه جلب شد و از نخستین نشانه‌های آن را می توان در نوشته‌های کنت دو گوبینو یافت. در عین حال در قرن بیستم عواملی چون فتوای معروف شیخ شلتوت و طرح تشیع به عنوان پنجمین مذهب فقهی اسلام نیز موثر بود. در اروپا نیز نمی توان از نقش موثر لویی ماسینیون در معرفی حضرت فاطمه، سلمان و حلاج، و همچنین سلسله ایی از شاگردانش خصوصا هانری کربن و اثر چهار جلدی وی تحت عنوان در اسلام ایرانی که همچنان به عنوان یک اثر کلاسیک در این زمینه شناخته می شود، در معرفی تشیع غافل ماند. اما در اثر عظیم کربن، تشیع به یک "امام شناسی" و امامت به یک گرایش عرفانی - باطنی تقلیل می یافت. عدالت به عنوان رکن اول تشیع اغماض شد و وجوه اجتماعی و سیاسی تاریخ تشیع نیز در سایه ماند، چرا که آنچه باعث نزدیکی کربن به تشیع گشت، قرابتی بود که میان آموزه‌های شیعی و تصوف می یافت و آثار وی بیش از آنکه متمرکز بر اسلام یا حتی تشیع باشد، بازنمایی وجه معناگرایانه (گنوستیک) شیعی بود. اما به گفتهٔ ژان پییر دیگر، وقتی انقلاب ایران رخ داد، هیچ بخشی در این چهار جلد، به ما در فهم نقش دین در جریانات سیاسی کمک نمی کرد. و انگار کربن "تشیعی دیگر" را مورد مطالعه قرار داده بود و ما در حوادث سیاسی ایران با تشیعی دیگر روبرو بودیم. انگار دو تشیع وجود داشت.
در ایران نیز می توان از آثار شریعتی به عنوان نمونهٔ نادری از رویکرد اجتماعی به تشیع نام برد. تمرکز اثار شریعتی به تشیع مربوط به دورهٔ چهارم زندگی وی و فعالیتهایش درارشاد است. در این دوره شریعتی تقریبا به بخش مهمی از آرای شیعی می پردازد و نمودهای تاریخی و اجتماعی این آموزه‌ها را مورد نقد و تحلیل قرار میدهد. در "امت و امامت" شریعتی به امامت می پردازد. در "انتظار مذهب اعتراض"، موعودگرایی شیعی را مورد تحلیل قرار می دهد و در "تشیع علوی و تشیع صفوی" به عزاداری‌ها و در "تخصص" به روحانیت .... برخی از این آثار به عنوان آثاری در جهت اصلاح ینی و با رویکردی اعتقادی و ایمانی نگاشته شده اند. برخی اما با رویکردی اجتماعی به تحلیل شرایط تاریخی، طبقاتی، اجتماعی‌ای که به برساخت این موقعیت انجامیده می پردازند. می‌توان گفت که بر خلاف کربن، تاکید شریعتی بر اصل "عدالت" است و اشاره دارد که "توحید الهی، در جامعه‌ای که بر شرک طبقاتی استوار است، لفظی است که تنها به کار "نفاق" می آید."
 
ایران قطب مطالعهٔ شیعی؟ یافته‌ای مورد تردید
از دهه هفتاد به بعد اما دو تحول بوجود آمد. از سویی مطالعهٔ تشیع از محدودهٔ ایران فراتر رفت و جوامع شیعی با تنوعات فرهنگی خود مورد توجه قرار گرفت و از سویی دیگر تشیع نه الزاما به عنوان یک مذهب بلکه به عنوان یک واقعیت سیاسی مطرح شد. وجود جماعتهای شیعی در بسیاری از کشورهای منطقه و همچنین در اروپا و آمریکا اصطلاحاتی را چون "جهان‌های شیعی"، "دیاسپورای شیعی"، "تشیع جهانی شده"، "پولینزی شیعی" بوجود آورد که بر تعدد، تنوع و نمودهای جغرافیایی و ملی تشیع تکیه می کرد و اصطلاحاتی چون "هلال شیعی"، "فاکتور شیعی"، "امر شیعی"... تشیع را به عنوان یک عامل سیاسی در روابط قدرت در محور ایران، لبنان، عراق و سوریهٔ علوی بازنمایی نمودند. اما به نظر می رسید این تحقیقات، از طرفی متن محور و از سوی دیگر سیاست محورند و غایب بزرگ همچنان واقعیت زیستی شیعیان است.
در خصوص مطالعات اجتماعی تشیع، انتظار می رفت ایران، به عنوان کشوری که در آن تشیع دین رسمی است و یکی از مهمترین کانون‌های مرجعیت شیعی در ایران قرار دارد بتواند نقش تولید کننده را ایفا کند. با این حال در این حوزه از طرفی با پراکندگی جزایر مطالعاتی روبروییم و از سویی با نگاهی به جمع آثاری که در خصوص تشیع انتشار یافته اند، به نظر می رسد توجه به وجوه تاریخی، کلامی و فقهی غالب است و مطالعات اجتماعی و جامعه شناختی، از کمترین سهم برخوردارند. از این رو ضرورت دارد جامعه شناسی تشیع به عنوان یکی از گرایشات جامعه شناسی دین، طرح و حوزه‌های تحقیق آن شناسایی گردد.
 
جامعه شناسی تشیع در متن جامعه شناسی دین و جامعه شناسی اسلام.
تعریف جامعه شناسی اسلام و تشیع، از تعریف جامعه شناسی دین جدا نیست. جامعه شناسی دین به عنوان گرایشی در جامعه شناسی است که موضوع مطالعهٔ خود را رابطهٔ متقابل میان "آموزه ها"ی یک دین و "صورتها"ی عینی و تجربی این آموزه‌ها در جامعه قرار داده است. به این معنا که جدا از وجوه اعتقادی یک دین که در متون مقدس و باورها نمود می یابد، جامعه شناسی دین، به پیروان یک دین، تاثیر آموزه‌های دینی در زیست اجتماعی شان، کارکرد این آموزه‌ها و تحول این کارکردها در موقعیت‌های متفاوت و همچنین نهادها و مناسک جمعی می پردازد. با لحاظ کردن دو عامل آموزه‌های دینی و اشکال اجتماعی‌ای که زیست دینی بوجود می آورد، جامعه شناسی دین، از سوئی به تبع رویکرد مارکسی، نقش محرکهای اجتماعی در دین، شرایط اقتصادی و منافع مادی را مورد بررسی قرار میدهد و از سوئی به تبع رویکرد وبری، بر تاثیر اجتماعی باورهای دینی تاکید میکند و بدین ترتیب از تقلیل گرائی‌های مرسوم در تحلیل‌های علی یکجانبه پرهیز می نماید. در این رویکرد به تعبیر ماکس وبر آنچه مورد مطالعه قرار می گیرد" نحوه تبدیل ایده‌ها به نیروهای موثر تاریخی" است. در نتیجه در اتخاذ رویکردی جامعه شناختی به تشیع، ضرورتا می بایست با توجه به آموزه‌های این مذهب، به سراغ حاملان این آموزه‌ها رفت. شیعیان چه کسانی هستند؟ آموزه‌های شیعی در دوره‌های متفاوت تاریخی و در پراکندگی جغرافیایی و فرهنگی شیعیان، چه کارکردهایی داشته و چه نهادهای اجتماعی را بوجود آورده است؟ تشیع زیست شده در میان عموم مردم، مولد چه اشکال ی است.
در عین حال توجه به این نکته نیز ضروریست که جامعه شناسی تشیع، از جامعه شناسی اسلام نیز جدا نیست. از تشیع نمی توان و نباید استثنایی اعتثادی و اجتماعی ساخت بلکه این مجموعه در متن مجموعهٔ بزرگ جوامع شرقی و اسلامی می تواند مورد تحلیل قرار گیرد.
 
شیعه یا تشیع؟ جدالی ترمینولوژیک
اما در پرداختن به «جامعه­شناسی تشیع» به سه نکته می بایست توجه کرد. اول اینکه چرا از واژه تشیع استفاده کرده‌ایم؟ شاید بهتر باشد به جای "تشیع" از ترم "شیعه" صحبت کنیم. چون تشیع یک مکتب است و وقتی می‌خواهیم از حاملان یک دین صحبت کنیم باید از انسانی که گوشت و پوست و استخوان دارد یعنی شیعه حرف بزنید و نه از مکتبی به نام تشیع. این جدال ترمینولوژیک جدالی جدی است و یکی از جدال‌های مهم جامعه‌شناسی امروز ایران و بخصوص جامعه‌شناسی دین است. نقطهٔ قوت ادبیات غرب هم همین نامگذاری هاست. در حوزه‌های دیگر نیز قابل طرح است. به عنوان نمونه برای من جالب است که برخی که بنا به ادعای خودشان می‌خواهند با تهاجم فرهنگی غرب مبارزه کنند اما اغلب خودشان را با ترمینولوژی‌های می‌نامند که همین "غرب مهاجم" تولید کرده است. جدا از این جدال نامگذاری، حتی استفاده از لفظ شیعه یا تشیع یک یکپارچگی‌ای اعتقادی‌ای را ایجاد میکند که کل جامعهٔ شیعه آن جمع میشود. پیش تر در خصوص جامعه‌شناسی کشورهای اسلامی پرسیدیم آیا استفاده از لفظ "جوامع اسلامی" گول زنک نیست و آیا می توان گفت که نفس مسلمان بودن کشورها، کشورهای اسلامی را همگون می‌کند؟ خیر. جامعه‌شناسی ایران، عربستان، پاکستان و... باهم متفاوت است در عین حال که همه جزء کشورهای مسلمان شناخته می‌شوند. بنابراین باید توجه کرد که تشیع تاریخی، واقعیتی یکپارچه و یکدست نیست و از فرق و نحل گوناگونی برخوردار است و"جهان‌های شیعه" امروز، هم از نظر جغرافیایی و فرهنگی بسیار پراکنده اند و هم در تاریخ و زمینهٔ اجتماعی متفاوت، مسائل خاص خود را دارند. در نظر گرفتن این تکثر و تلاش جهت سمت و سوق یافتن به سوی مطالعاتی جزئی و میدانی که مشخصهٔ مطالعات اجتماعیست، از ارائهٔ تحلیل‌های کلی و سطحی که صرفا کارکردی آموزشی برای مخاطبانی ناآشنا دارد، باز میدارد. درعین حال، تکثر جغرافیایی- فرهنگی نمی بایست موجب غفلت از تکثر سنت‌ها ی علمی در متن یک جریان شود. جدا از معیارهای ثابتی چون کتاب وسنت، سنت‌های فکری و در درون هر کدام از این سنت ها، خوانش‌ها در تاریخ تشیع همواره متکثر بوده و تشیع در دوره‌های متفاوت بیانهای گوناگونی یافته است. بیان سیاسی‌اعتراضی، باطنی‌عرفانی، حقوقی‌فقهی، فلسفی‌کلامی... در تاریخ تشیع هر کدام به ایجاد سنتهای فکری بیشماری دامن زده اند و به نسبت دوره‌های تحقق تاریخی خود، در سلسله مراتب علمی و سیاسی، جایگاهی یافته اند. در یک دوره، تشیع با تصوف همخوان و قرابت می یافت و در دوره‌ای دیگر این وجه اعتراضی و موعودگرایانهٔ تشیع بود که برجسته می شد. محمد عابدالجابری به نوبهٔ خود، در مقایسه با تمدن غرب که به گفتهٔ وی تمدن علم و تکنولوژی است و یونان که تمدن فلسفه است، تمدن اسلامی را تمدن فقه خوانده است، برخی از پژوهشگران تشیع نیز، از برتری موقعیت فقه در این تاریخ خبر داده اند و تاریخ معارف اسلامی را "قربانی فقه" خوانده اند، در سنتی دیگر، از پیروزی موقتی تشیع حقوقی و سیاسی نام برده اند که حکمت اصیل شیعی، به معنای تشیع باطنی، فلسفی و عارفانه در برابرش مقاومت میکند. در نتیجه متن واحد نیز، مانع از ایجاد سنت‌های فکری متفاوت نگشت و تاریخ تشیع با تکثر این سنت‌ها قابل روایت است. عامل دیگری که در پرداختن به تشیع از اهمیت ویژه‌ای برخوردار است، موقعیت تاریخی تشیع است. تشیع در یک مرحله، به عنوان اسلام اقلیت و مامن توده‌های محروم اجتماعی مطرح بوده است و در مرحلهٔ دیگر به عنوان یک قدرت سیاسی مستقرعمل کرده است. در یک دوره به تعبیرماکس وبر، در قالب یک "فرقه" ظهور نموده و در دوره‌ای دیگر، کارکردهای "کلیسا" را یافته است. در یک دوره در موقعیت "نهضت" قرار داشته است و در دوره‌ای دیگر ساختار یک "نظام" سیاسی را یافته است. در میانهٔ این دو طیف نهضت و نظام، تشیع در دوره‌های متفاوت کارکردی مشروعیت بخش یا مشروعیت زدا از قدرت سیاسی و هم ازطبقات اجتماعی نیز داشته است. در نظر گرفتن این موقعیت ها، در دوره‌های مختلف تاریخی، در تحلیل کارکردها و بیان‌های متفاوتی که آموزه‌های شیعی در دوره‌های مختلف می یافتند، تعیین کننده است. از این روست که تشیع امامی که به طور تاریخی به عنوان تشیع سبز، اعتدالی و فکری شناخته می شد، امروزه در پیوندش با ایران، در صدر تحلیل‌های رادیکالیسم سیاسی اسلام قرار دارد و بر عکس تشیع اسماعیلی که اغلب به عنوان تشیع سرخ، رادیکال و مبارزه جویانه شناخته می شد، امروز هیچ حضور سیاسی ندارد.
 
مرئیت یا جامعیت؟ معیاری برای تشخیص حوزه‌های مطالعاتی
شاخص‌های بسیاری موقعیت اجتماعی تشیع امامی را ممتاز می سازند. شناسایی این شاخص‌ها خود چالشی اعتقادیست. رویکردهای نظری متفاوت می توانند وجوهی را برجسته و وجوه دیگری را در ذیل آن قرار دهند. اگر بر معیار جامعیت پا فشاری کنیم، به این معنا که بخواهیم همهٔ حوزه‌های جامعه شناسی تشیع را شناسایی و مورد مطالعه قرار دهیم، مهمترین حوزه‌های مورد مطالعه را می توان امامت، عدالت،موعودگرایی، تصوف، روحانیت، عزاداری ها، هنرهای شیعی، زیارت و همچنین تاریخ اجتماعی تشیع برشمرد. اما اگر مهمترین مشخصات جامعهٔ شیعی را معیار فرار دهیم و با معیار روئیت پذیری به سراغ شاخص هایی برویم که در یک جامعهٔ شیعی از عینیت بیشتری برخوردارند، می توان از روحانیت، عزاداری‌ها و زیارت به عنوان مهمترین مشخصات جامعهٔ شیعی نام برد. 
انتخاب معیار رویت پذیری در عین حال که حوزه‌های تحقیق را محدودتر میکند از امتیازات دیگری نیز برخوردار است: نخست تاکید بر عینیت امر اجتماعی، دوم توجه به دین زیسته شده مردم و سوم در نظر گرفتن آنچه محدودیت‌های جامعه شناسی در مطالعهٔ تشیع می نامیم. با انتخاب این معیار و کنار گذاشتن آثار متنی، عینیت امر اجتماعی مد نظر قرار می گیرد و حوزه هایی موضوعیت می یابند که از روئیت پذیری و قابلیت سنجش بیشتری برخوردارند، بیش از همه نمود اجتماعی دارند، در زندگی روزمره مردم نقش تعیین کننده دارند و و جوامع شیعی را از دیگر جوامع ممتاز می گرداند. کنار گذاشتن عامدانهٔ آثار متنی و آموزه‌های مکتوب، به معنای پذیرش این باور نیست که جامعه شناسی اعتقادات و آموزه ها، خارج از محدودهٔ کار جامعه شناس است. پیشتر اشاره کردیم که جامعه شناسی دین، نقش آموزه‌ها و نیروها را هم زمان مورد مطالعه قرار میدهد. اما در جامعه شناسی بر خلاف فلسفه و الهیات، نه نفس این آموزه‌ها بلکه پذیرش‌شان از جانب افراد و گروههای اجتماعی، در تعین تاریخی و جامعه شناختی اهمیت می یابد. به عبارت دیگر، مفاهیم در مصادیق عینی‌شان مورد مطالعهٔ جامعه شناس قرار می گیرند، درست از زمانیکه به تعبیر دورکیم، باورها به نیروها یا به تعبیر وبر، ایده‌ها به نیروهای موثر تاریخی تبدیل می شوند. از طرف دیگر توجه به دین زیست شده مردم و در نظر گرفتن آنچه محمد ارغون، گسست معرفت شناختی میان اسلام شفاهی و مکتوب می نامد در انتخاب این معیار دخیل بوده است. از نظر ارغون، حتی بهترین محققان اسلام نیز به محض اینکه از اسلام سخن می رود فقط به سه حوزه توجه نشان می دهند: بیان فقهی اسلام، افتخارات تمدن تاریخی اسلام و جریانات ایدئولوژیک معاصر. این هر سه اما به اسلام مکتوب تعلق دارند، به اسلامی که در مجاورت قدرت سیاسی و فرهنگی بوده است در نتیجه این محققان، اغلب از تمایزی که میان اسلام مکتوب نخبگان و اسلام شفاهی و آیینی مردم وجود دارد غافل می مانند، در حالیکه اسلام عموم مردم که بیانی مکتوب ندارد ناشناخته می ماند. این دیدگاه از طرفی در مطالعهٔ تشیع که تاریخش بیش از آنکه در متون و کتب روایت شود، درمکانها، آیینها وهنرها ثبت شده است، کاربرد پیدا می کند و همچنین با نگاه اجتماعی به دین و موضع روشنفکرانی که نقد و تغییر دین عامه را در دستور کار خود قرار داده بودند قرابت می یابد، روشنفکرانی که همواره نسبت به گسستی که میان دین متن مردم و دین اجتماع علمی نخبگان وجود دارد، توجه نشان داده اند و هدف اصلاح دینی را تحول در دین عامه مردم میدانند.
 
آیا همه چیز اجتماعی است؟
سومین عامل در انتخاب معیار مرئیت اجتماعی را محدودیت هایی دانستیم که جامعه شناسی تشیع با آن روبروست. جامعه شناسی دین تا کجا امکان تحلیل و دریافت پدیدهٔ دینی را دارد؟ مطالعهٔ نهادها و اعمال دینی، تا چه حد امکان گذشتن از سطح و رسیدن به عمق حیات دینی مردم را خواهد داشت؟ محدودیتهای این جامعه شناسی چیست؟ آیا می توان به تاسی از دورکیم و بوردیو گفت که "همه چیز اجتماعی است؟"
در پی ریزی طرح جامعه شناختی تشیع، تاملی در خصوص محدودیت‌های این جامعه شناسی نیز ضرورت دارد. محدودیت هایی که جامعه شناسی تشیع را ممتاز و در یک تفسیر حتی ناممکن می گرداند. از نظر روژه مه ل، جامعه شناس پروتستانتیزم، "تحلیل جامعه شناختی می تواند به نحوی به تحلیل اشکال، قواعد، شدت و حدت اعمال دینی وحتی انگیزه‌ها و نیت‌ها ی مومنان نیز دست یابد، اما نجوای یک روح با خدایش، خصوصا زمانی که این نجوا از شکل نهادینه و سنتی خود خارج می شود تا زبان ایمان را بیابد، از مشاهدهٔ جامعه شناختی می گریزد. جامعه شناسی نمی تواند مدعی شود که به ذات دین دست می یابد و نمی تواند مدعی یک تحلیل جامع از دین شود. جامعه شناسی باید محدودیتهای خود را به رسمیت بشناسد".در تشیع، تفکیک مرسوم در سنت عرفانی میان ظاهر و باطن، تشیع ظاهری که در احکام و وجوه حقوقی و فقهی و نهادینهٔ این مذهب بروز می یابد و تشیع باطنی که در وجوه معنایی، تاویلی و عارفانهٔ آموزه‌های شیعی متجلی می شود، چنین محدودیتهایی را مجددا به بحث میگذارد. وجه ظاهری تشیع، تعین تاریخی آموزه‌های شیعی در شکل نهادها و اجتماعات مشخص، از تشیع واقعیتی تاریخی و اجتماعی می سازد که بنا به تعریف، امکان مطالعهٔ جامعه شناختی را فراهم می کند و جامعه شناسی تشیع را در چارچوب جامعه شناسی دین ممکن می سازد. بر عکس، وجه باطنی آن یا به عبارتی تشیع به عنوان مذهبی نامحسوس و ناشناخته، مذهبی که بر تقیه، کتمان، تعلیم، تبدیدالعلم، باطن الباطن و... استوار است، تنها زمانی قابلیت تحلیل تاریخی و جامعه شناختی می یابد که این آموزه ها، به شکل گیری یک اجتماع اعتقادی، یک کیش و یک آیین مشترک منجر شود... .و اصولا تفکیک میان ظاهر و باطن که در تاریخ تشیع شناخته شده است، تا کجا قابلیت دفاع می یابد؟ پاسخ به این پرسشها، در واقع شناسایی محدودیتها و فراخوانی برای تامل در مبانی‌ای است که جامعه شناسی تشیع را ممکن می سازد. فراروی از این مباحث مبنایی اما، تنها زمانی امکان پذیر است که با اجماعی که عینیت امر اجتماعی در تکثر خویش، فراهم می سازد، آغاز کنیم. انتخاب معیار مرئیت، در نتیجه سومین دلیل خود را در تلاش برای فراهم کردن شرایط امکان جامعه شناسی تشیع می یابد.
 
روحانیت: دین همچون نهاد، عزاداری ها: دین همچون مناسک. زیارت: دین در حرکت
با انتخاب این معیار، مشخصات عینی و بیرونی جامعهٔ شیعی را در سه محور شناسایی کرده ایم: روحانیت" دین همچون نهاد. عزاداری‌ها : دین همچون مناسک. زیارت: دین در حرکت: زیارت. روحانیت، عزاداری‌ها و زیارت را در نتیجه می توان به عنوان سه نمونهٔ عینی، درآمیخته با زیست مذهبی عامه مردم ، در محدوده و با محدودیت هایی که طرحی از جامعه شناسی تشیع ایجاد میکند، شناسایی کرد. آیا با انتخاب این سه حوزه، تشیع را به روحانیت، عزاداری و زیارت تقلیل نداده ایم؟ با نقد تشیع مکتوب عالمان و روشنفکران و نخبگان، آیا به نحوی تشیع شفاهی، عملی و عامیانه را ارزشگذاری نکرده ایم؟ آگاهی معطوف به تغییری که آگاهی پیامبرانه نامیدیم، در این رویکرد توصیفی‌تحلیلی چه جایگاهی می یابد؟ به عبارت دیگر با فاصله گرفتن از رویکرد سوبژکتیو، نظری و عقلانی به دین و انتخاب وجوه قابل رویت و قابل سنجش دین عامه، آیا از رسالت روشنفکر برای نقد و تغییر غفلت نکرده ایم؟ اگر ما جامعه شناسی را صرفا به دانش مشاهده، گردآوری، دسته بندی و تولید و تحلیل داده‌ها تقلیل ندهیم و هم کلام با دورکیم بپذیریم که " اگر پژوهشهای ما فقط سود نظری داشته باشند بی‌ارزشند و حتی یک ساعت هم نباید صرف آنها کرد"، در این صورت، آیا مطالعهٔ این سه شاخص می توانند در جهت حل مسائل عملی نیز مفید باشند؟
بی تردید، تشیع به روحانیت و عزاداری و زیارت تقلیل نمی یابد. این سه شاخص از این نظر که مستعدترین حوزه‌ها برای عوامزدگی اند، شاید معرفهای مناسبی جهت تعیین حوزه‌های جامعه شناسی تشیع نباشند و تصویری عامیانه از تشیع در ایران ارائه دهند. با این حال چنانچه پیش تر اشاره شد، مطالعهٔ این حوزه‌ها در محدوده‌ای که جامعه شناسی تشیع برای ما فراهم می سازد، میتواند در شناخت و فهم تشیع زیسته و تحولاتی که در سالهای اخیر پذیرفته است، نقش تعیین کننده‌ای داشته باشد. در عین حال نکتهٔ دیگری نیز در یافته‌های این گزینش قابل مشاهده و تحلیل است و آن اینکه وقتی مرئیت دینی را معیار قرار می دهیم، اغلب دینداری هایی برجسته می شوند که از وجوه نهادینه و مناسکی بیشتری برخوردار اند در حالیکه دینداری هایی که در آن وجوه فردی، ایمانی و اعتقادی غلبه دارند، مرئیت اجتماعی کمتری دارند. از این رو، اغلب جریانات اصلاح دینی، به تعبیر ژان پل ویلم، از نظر جامعه شناختی به نسبت دینداری نهادینه و مناسکی شکننده اند.
مسلما جامعه‌شناسی تشیع به دلیل تاکیدش بر جامعه‌شناسی، همهٔ جامعه‌شناسان را به مشارکت در تحقیق و تحلیل فرا می‌خواند و از سویی به دلیل موضوعیت تشیع، از مشارکت متخصص حوزهٔ دین نیز بی‌نیاز نخواهد بود. تنها در این صورت است که می توانیم در این حوزه مولد باشیم تا اگر چنانچه اشاره کردم، پیشینهٔ مطالعاتی این حوزه مربوط به ما نیست و تاکنون در آن نقش قابل توجهی نداشته ایم، لااقل بتوانیم با مشارکت وسیع متخصصان این حوزه، آیندهٔ این مطالعات را از آن خود کنیم.
 
 منبع: پایگاه تخصصی جامعه‌شناسی تشیع

جامعه شناسی تشیع: از نظریه تا راهبرد

گفتگوی مجله "چشم انداز ایران" با دکتر سارا شریعتی
 
    دکتر سارا شریعتی چهره‌ شناخته‌شده جامعه‌شناسی دین در ایران است. از چند سال پیش ایشان هدایت علمی گروه مطالعاتی‌ای را بر عهده داشته که عنوان «جامعه‌شناسی تشیع» را برای کار خود برگزیده‌اند. این گروه مطالعاتی طی کنفرانسی در آذرماه ۱۳۹۲ بخشی از دستاوردهای پژوهشی خود را که به کتاب‌شناسی جامعه‌شناسی تشیع اختصاص داشت، در دانشگاه تهران طرح کرد. اردیبهشت سال جاری نیز دو کتاب «مقدمه‌ای بر مواجهه با علوم اجتماعی در متن سنت‌های شیعی» و «طلبه زیستن: پژوهشی مقدماتی در سنخ‌شناسی جامعه‌شناختی زیست طلبگی» که توسط دو تن از محققان این گروه مطالعاتی (آرمان ذاکری و مهدی سلیمانیه) نگاشته شده و مقدمه‌ سارا شریعتی را نیز در آغاز خود دارند به کمک انتشارات نگاه معاصر روانه‌ بازار نشر کرد. کنفرانس مذکور و انتشار دو متن پژوهشی مرتبط زمینه‌ساز طرح بیشتر جامعه‌شناسی تشیع در فضای فکری و دانشگاهی ایران شده است. چشم‌انداز ایران در راستای جهت‌گیری راهبردی خود کوشیده به موضوع جامعه‌شناسی تشیع از دریچه‌ کاربردی و عملی بنگرد. گفتگویی که با دکتر سارا شریعتی می‌خوانیم نتیجه این کوشش است که امیدواریم در دستیابی به جهت‌گیری مذکور، توفیق حاصل کرده باشد. آنچه در پی‌نوشت مصاحبه افزوده شده توسط «چشم‌انداز ایران» و برای سهولت استفاده‌ عموم مخاطبان است. 
 
             طی مدتی که از اعلام عمومی فعالیت‌های گروه مطالعاتی جامعه‌شناسی تشیع می‌گذرد، شما در چند سخنرانی و مصاحبه به تشریح محتوا، ضرورت‌ها، محدودیت‌های جامعه‌شناسی تشیع پرداخته‌اید. از جمله سخنرانی در کنفرانس برگزارشده در دانشکده علوم اجتماعی در ۲۹ آذر ۱۳۹۲ و مصاحبه با پایگاه شفقنا و گفتگو با مجله اندیشه پویا. اما موضوعی که در این سخنرانی و مصاحبه‌ها کمتر به آن پرداخته شده، وجه راهبردی و کاربردی جامعه‌شناسی تشیع است. به عنوان نخستیم سوال، در یک تقسیم‌بندی کلی، تحقیقات اجتماعی را به دو دسته نظری (یا بنیادی) و کاربردی تقسیم می‌کنند. دسته نخست تحقیقات نیز طبعاً ضرورت‌ها و فواید درازمدت خود را دارند و به شکل غیرمستقیم می‌توان مزایای آنها را برای تحقیقات کاربردی نشان داد. اگر این تقسیم‌بندی کلی را بپذیریم، جامعه‌شناسی تشیع عمدتاً در کدام یک از این دو گونه حوزه تحقیقی می‌گنجد؟
 
دکتر سارا شریعتی: این تقسیم‌بندی، درست و غلط است. درست است چون ما به دقت و حتی با وسواس، مسائل نظری و عملی را از یکدیگر جدا می‌کنیم و اساس کار خود را بر مطالعات نظری قرار می‌دهیم، اما غلط است چرا که این جداسازی نه به دلیل کم بها دادن به مسائل عملی است بلکه از آن روست که بتوانیم به تعبیر دورکیم مسائل عملی را بهتر «حل کنیم». این جمله دورکیم است که در آغاز آن به وضوح می‌گوید: «اگر تحقیقات ما فقط فایده‌ای نظری داشته باشند، حتی یک ساعت هم ارزش وقت تلف کردن را ندارند». جامعه‌شناسی مبتنی بر پرسش‌های تئوریک است و جستجوی پاسخ‌های تجربی، یک رفت و آمد مدام میان ایده و میدان، علم مطالعه امر اجتماعی و در عین حال کمک به تغییر آن. بی‌سبب نیست که جامعه‌شناسی را یک علم تجربی می‌خوانیم، یک پراتیک.
بر این دیدگاه من امروز و در اینجا تاکید بیشتری دارم به این دلیل که از سویی می‌بینیم مباحث نظری  به جای آنکه به شفاف کردن و وضوح بخشیدن به سازوکار جهان اجتماعی‌ای که در آن زندگی می‌کنیم، کمک کنند، فهم آن را پیچیده و سخت‌تر می‌کنند و گاه چنان درگیر این مباحث می‌شویم که به مسائل اجتماعی اصلا نمی‌رسیم! و به این ترتیب با استفاده از زبانی مغلق و رتوریکی بی‌پایه ـ به دلیل ریشه نداشتن در مشکلات عملی جامعه ـ جامعه‌شناسی را به علم ‌«مانداران‌ها»[۱] بدل می‌کنیم و نه دانشی رهائی‌بخش.
و از سوی دیگر مطالعه جامعه‌شناختی را معطل می‌کنیم به گرفتن سفارش تحقیق و چنان درگیر آمار و ارقام و جداول خود و رسیدن به نتایج زودرس عملی می‌شویم که دیگر از نقد و تحلیل مسائل اجتماعی باز می‌مانیم. یا عامدانه، تا با انتظار نهاد کارگزار هماهنگ شویم یا از آن رو که اساسا درکی از مسئولیت جامعه‌شناس نداریم: مسئولیت نشاندن حقیقت، مسئولیت شناساندن واقعیت. چرا که به تعبیر بوردیو، علم جامعه‌شناسی تنها با افشای سازوکار سلطه و محتوم‌زدایی از آن است که می‌تواند به یک فضیلت رهائی‌بخش بدل شود. جامعه‌شناسی در نتیجه هم ابزار توصیف سلطه و هم ابزار رهائی‌بخشی از آن است. این سخن را مایی که به نسل دیروز تعلق داریم، که متاثر از شریعتی به سراغ جامعه‌شناسی رفتیم و آموزه وی را که آگاهی را پیش‌نیاز هر نوع رهائی‌بخشی می‌دانست، مشی خود قرار دادیم، بهتر می‌فهمیم.
با این نگاه می‌توان گفت که جامعه‌شناسی تشیع نیز که کار خود را پیشبرد تحقیقات نظری در خصوص واقعیت اجتماعی تشیع یا تشیع زیسته قرار داده است، این تحقیقات را پیش‌شرط هر گونه مداخله اجتماعی می‌داند. بدون فراهم ساختن این مبنای نظری، نمی‌توان و شاید نباید به «حل مسائل عملی» اندیشید. چه تاریخ ما نشان داده است که هر گاه به اورژانس اجتماعی پاسخ قطعی داده‌ایم، در درازمدت بهایش را سخت پرداخت کرده‌ایم.
 
             آیا می‌توانیم از پاسخ شما چنین برداشت کنیم که اصولا تمامی جامعه‌شناسانی که حتی قرار است به مسائل و آسیب‌های اجتماعی ایران پرداخته و راهکاری برای حل آنها ارائه کنند، ناگزیر باید در خصوص دین جاری در جامعه چیزی بدانند؟ آیا این امر به معنای دعوت تمام جامعه‌شناسان به مطالعه دین جاری در جامعه ـ تشیع ـ نیست؟ فکر می‌کنید در اجتماع علمی جامعه‌شناسان چنین دعوتی اجابت شود؟
 
دکتر سارا شریعتی: دقیقا به همین معناست! جامعه‌شناسی ایران در کلیت خود، نمی‌تواند از مطالعه دین به عنوان مهمترین خودویژگی واقعیت اجتماعی ما صرف‌نظر کند. از نظر من جایگاه و نقشی که دین در جامعه ایران دارد، وجه ممتاز جامعه‌شناسی ایران است. دینی که هم در نقش فرهنگ و هم در جایگاه سیاست است، با گذشته تاریخی این کشور پیوند خورده است، به عنوان یک فرهنگ عمومی عمل می‌کند، با قدرت سیاسی در آمیخته و در حقوق، اقتصاد، تعلیم و تربیت و نهادهای پایدار اجتماعی چون خانواده و مدرسه موثر و مداخله‌گر است. در این حال جامعه‌شناسی ایران چگونه می‌تواند بدون در نظر گرفتن نقش هژمونیک دین در این جامعه به مسائل اجتماعی ایران بپردازد؟ در جامعه‌ای که از نوع ماهی مصرفی تا شکل پوشش افراد گرفته تا معماری و ورزشش را دین تعیین می‌کند، نمی‌توان نسبت به نقش مرکزی آن بی‌توجه ماند. در نتیجه می‌توان ادعا کرد که در ایران، جامعه‌شناسی دین شاخه‌ای از جامعه‌شناسی نیست، خود جامعه‌شناسی است.
و اما در خصوص اجابت این دعوت از سوی جامعه‌شناسان که اشاره کرده‌اید، به نظرم می‌رسد، نه الزاما در پاسخ به دعوت ما، بلکه به شکلی خودبه خودی و گاه ناگزیر، اغلب جامعه‌شناسان ایران، در همه گرایشات خود (از خانواده گرفته تا انحرافات، از جامعه‌شناسی تاریخی و فرهنگی گرفته تا هنر و ادبیات) به نحوی و با درجاتی متفاوت به دین پرداخته یا می‌پردازند. کمتر جامعه‌شناسی را می‌توان یافت که دین را از محدوده مطالعه و پژوهش خود، کاملا حذف کرده باشد. چه، اگر نقش مرکزی دین را در فرهنگ جامعه ایرانی بپذیریم، چگونه می‌توان این جامعه را موضوع مطالعه قرار داد و به دین نپرداخت؟
 
             اگر نقش مستقیم یا غیرمستقیمی برای «جامعه‌شناسی تشیع» در حوزه تحقیقات کاربردی قائل باشیم، به طور دقیق‌تر می‌توان این سوال را طرح کرد که «جامعه‌شناسی تشیع» قرار است چه گره‌ای از مشکلات جامعه ایران را بگشاید؟ چه مسئله‌ای قرار است توسط این حوزه مطالعاتی مورد بررسی و پژوهش قرار گیرد که در کاستن از مسائل جامعه موثر است؟ به طور مشخص‌تر: نسبت جامعه‌شناسی تشیع با مسائل اجتماعی ایران چیست؟ اگر فهرستی از ۱۰ مسئله اجتماعی اصلی ایران فراهم آوریم (که فی‌المثل آسیب‌هایی چون اعتیاد، طلاق، بحران‌های خانواده، فقر، کودکان کار و خیابان، افول سرمایه اجتماعی، بیکاری، خشونت علیه زنان، بحران زیست‌محیطی، روسپی‌گری، شکاف‌های خفته مذهبی ـ قومیتی ـ فرهنگی، مصرف‌گرایی و ... را بر داشته باشد) آیا جامعه‌شناسی تشیع مشارکتی در تبیین و حل این مسائل می‌تواند برای خود قائل باشد؟ یا مسئله اساسی‌تری وجود دارد که مادر تمام این آسیب‌ها و مسائل است و جامعه‌شناسی تشیع قرار است در حل آن مشارکت کند؟ شما در یکی از گفتگوهای قبلی اشاره می‌فرمایید که: «کارکرد ناخواسته مطالعات جامعه‌شناختی دین، پالایش ایمان دینی است و نشان دادن سهم عوامل غیر دینی (فرهنگی، قومی، سیاسی، اقتصادی و...) در آنچه که به نام دین می‌خوانیم. آیا به نظر شما، این که با مطالعات تاریخی و اجتماعی دریابیم که مثلا خشونت‌ها و تعصبات کوری که به نام مسیحیت در قرون وسطی اعمال شد، یا ختنه زنان که به نام اسلام در برخی از کشورهای آفریقایی رایج است و... محصول آن دوره تاریخی یا آن فرهنگ به خصوص است که در پوشش دینی آشکار می‌شود، بیشتر به نفع دین است یا حفظ هاله مقدسی که ما را از مطالعه و شناخت باز می‌دارد؟ این درک از امر قدسی از نظر من، اگر در تاریخ مسیحیت و در دوره‌هایی در تاریخ اسلام، معنایی داشته باشد، لااقل هیچ ربطی به پیام اسلام ندارد. تاریخ دین، واقعیت و نمودهای اجتماعی دین را با دین یکی نباید گرفت. نقد تاریخی و اجتماعی دین، از اتفاق به نفع پیام دین است. نقد آن چیزی که خود را به نام دین می‌خواند، مشروعیت و بقایش را از دین می‌گیرد اما دین نیست، عرف فرهنگی است، عادات قومی است، منافع اقتصادیست، مصلحت سیاسی است و... اما دین نیست و البته اگر وجه ممتاز دین را ایمان و پیامی بدانیم که پیامبران برای ابلاغ آن مبعوث شده‌اند». با این توضیح این طور درک می‌شود که «جامعه‌شناسی تشیع» مشارکتی ناگفته و نانوشته در پروژه «اصلاح دینی» خواهد داشت؛ به این معنا که با تفکیک عوامل غیردینی (فرهنگی، قومی، سیاسی، اقتصادی و ...) و نشاندن این عوامل در جای خود، به تعبیری، بار دین سبک می‌شود و «تشیع تاریخی» که خود را به عنوان «تشیع حقیقی» نمایانده، افشا می‌شود و بدین ترتیب، به شکل ناگفته‌ای «جامعه‌شناسی دین» در زدودن زنگارها از چهره دین می‌تواند موثر افتد که این امر در نهایت خدمتی به اصلاح دین است و در نتیجه هر اهمیت کارکردی و راهبردی‌ای که بتوان برای اصلاح دینی برشمرد، در خصوص جامعه‌شناسی تشیع نیز صدق خواهد کرد. اما آیا کارکرد عینی جامعه‌شناسی تشیع برای جامعه ایران، صرفاً مشارکتی ناخواسته در اصلاح دینی است یا سازوکار دقیق‌تر و روشن تری را می‌توان نشان داد و ارائه کرد؟
 
دکتر شریعتی: به نظرم با تاکید بر موضوع مورد مطالعه این جامعه‌شناسی که «تشیع» است، نباید آن را از بدنه کل جامعه‌شناسی جدا کرد. به عبارت دیگر و به تعبیر شما، «اهمیت کارکردی و راهبردی» جامعه‌شناسی تشیع همان اهمیت کارکردی و راهبردی جامعه‌شناسی است و کارکرد ناخواسته جامعه‌شناسی همان اصلاح فرهنگی. به عنوان نمونه می‌توان به «وارثان، دانشجویان و فرهنگ» بوردیو اشاره کرد که پژوهشی در حوزه آموزش عالی است، یا «عشق هنر» که پژوهشی در باب موزه‌هاست. اولی در تحول نظام آموزشی فرانسه و دومی در تغییرات اساسی مدیریت موزه‌ها نقش تعیین‌کننده‌ای داشتند.
این دست سوالات را از هر شاخه‌ای در جامعه‌شناسی می‌توان پرسید؛ اما اغلب، به دلیل اهمیت و موقعیتی که دین دارد، تنها زمانی مطرح می‌شوند که موضوع مورد مطالعه را دین قرار می‌دهیم. چنانچه به عنوان نمونه جامعه‌شناسی خانواده، کمتر در برابر این پرسش قرار می‌گیرد که آیا این جامعه‌شناسی در جهت تحکیم خانواده عمل می‌کند یا به تضعیف آن می‌انجامد؟ مطالعاتش بنیادی است یا راهبردی؟ کارکرد عینی‌اش به طور دقیق و روشن چیست؟... مطالعات جامعه‌شناختی مشارکتی در جهت آگاهی یافتن از تعینات جهان اجتماعی است. این آگاهی فرد را جهت مبارزه با آن مجهز می‌سازد و امکان تغییر را فراهم می‌کند. جامعه‌شناسی تشیع نیز از این قاعده آگاهی‌بخشی مستثنی نیست.
اما پاسخ به سوال شما مبنی بر نسبت جامعه‌شناسی تشیع با مسائل اجتماعی ایران در مثال‌های از مسائل اجتماعی نظیر فقر، خشونت، اعتیاد و ... بدون توجه و تحلیل جایگاه و نقش اجتماعی دین و در اینجا تشیع، ممکن نیست. دین بر خلاف نمونه‌هایی در برخی از کشورها که از فرهنگ گسسته و حتی در مواردی در برابر آن تعریف می‌شود، در ایران نقش هسته سخت فرهنگی را ایفا می‌کند و به عنوان یک سنت تاریخی و  فرهنگ عمومی، با زبان و باورها و رفتار و زندگی روزمره اقشار اجتماعی و همه افراد جامعه، جدا از هر نوع اعتقادی، در آمیخته است. در این حال به سختی می‌توان عرصه‌ای از زندگی را بدون ارجاع به دین تحلیل کرد. در چند دهه اخیر، به این مشاهده تاریخ فرهنگی می‌توان جایگاهی که دین در حکومت، دولت و سیاستگذاری یافته است را نیز افزود. پس از انقلابی که در نسبتش با دین نام‌گزاری شد و تشکیل نظامی که به نام نظام دینی نامیده می‌شود، دین در همه حوزه‌های اجتماعی در نقش سیاستگذار و قانونگذار معرفی شد و در نتیجه خواسته و ناخواسته، مستقیم و غیر مستقیم، در همه مسائل اجتماعی ما نقشی تعیین‌کننده یافت و اگر بخواهیم از تعبیر مطهری استفاده کنیم، می‌توان گفت که در دو گانه «قدرت و حریت»، قدرت و اقتدار را برگزید. از قدرت بیشتری برخوردار شد اما به همان اندازه مسئولیت بیشتری نیز یافت و از این رو در هر مسئله اجتماعی، نقش دین، نهاد دین یا سیاستی که به نام دین اعمال شده بود، برجسته گردید. از این رو مستقیم یا غیرمستقیم، همه پرونده‌های اجتماعی، به نوعی در نهایت با دین پیوند خواهند خورد، یا مستقیم به دلیل نقشی که در آن دین ایفا می‌کند یا غیرمستقیم به دلیل سیاستی که به نام دین اعمال می‌شود و به طور مشخص تشیع به عنوان یک تاریخ، فرهنگ، دین و همچنین سیاست، امروزه از موقعیت ویژه‌ای در تحلیل مسائل اجتماعی ایران برخوردار است. جامعه‌شناسی تشیع به نوبه خود، هم در شناخت این موقعیت مشارکت خواهد داشت و هم در مداخله در آن. این شناخت از خلال مطالعه مهمترین پرونده‌های جامعه‌شناسی تشیع که با باورها، اخلاقیات، رفتارها، مناسک و آیین و نهادهای جامعه ایران، درآمیخته است، ممکن می‌شود. از این رو به عنوان نمونه، مواردی چون روحانیت، مناسک، زیارت که در جامعه ما از رویت‌پذیری بیشتری برخوردارند و از خودویژگی‌های جامعه شیعی هستند و از سوی دیگر باورهایی چون اعتقاد به موعود، تاریخی که در ادبیات و هنرهای شیعی و در زمان و مکان‌های تشیع تبلور یافته است و وجوه مادی این تاریخ نانوشته را می‌سازند... از مهمترین سرفصل‌های این جامعه‌شناسی است و حتی آنچه «اخلاقیات ما ایرانیان» نامیده می‌شود و در آن مواردی چون تقیه، توکل، نذر و نیاز، سازگاری، بی‌اعتمادی به قدرت و در نتیجه شکل نگرفتن حوزه عمومی در این جوامع برجسته می‌شود، بدون در نظر گرفتن نقش فرهنگ تاریخی شیعی در این جامعه، ممکن نیست.
 
             مسئله قطب‌بندی کاذب شیعه و سنی در منطقه امری است ریشه‌دار که هزینه‌های زیادی برای کشورهای اسلامی و مسلمانان در پی داشته است. برخورد حوزه مطالعاتی «جامعه‌شناسی تشیع» با این مسئله چگونه می‌تواند باشد؟ فرید العطاس در کنفرانس ۲۹ آذر جامعه‌شناسی تشیع در میان نکاتی که مطرح کرد، به این مسئله اشاره کرد و اظهار داشت جامعه‌شناسی تشیع باید به این تضاد حساس بوده و در راستای تعدیل آن گام بردارد. در بخش پرسش و پاسخ نیز برخی حاضران مایل به روشن شدن نقش این حوزه مطالعاتی در منازعه صورت‌بندی‌شده ذیل قطب‌بندی شیعه ـ سنی بودند که پاسخ‌هایی از جانب شما طرح شد. در گفتگو با شفقنا، این پرسش مطرح شده که «تاکید بر عنوان «تشیع» در زمانه‌ای که بیش از همه خطر تفرقه بین سنی و شیعه، مسلمانان را تهدید می‌کند خود حرکت در جهت منافع استعمار نیست؟» و شما در پاسخ، تنها به ذکر همین نکته بسنده فرموده‌اید که «با توجه به ملتهب بودن فضای سیاسی منطقه، این حساسیت درستی است که تاکید بر یک مذهب آیا منجر به تفرقه افکنی و تشتت نمی‌شود؟ اما توجه داشته باشیم که در مطالعه علمی یک مذهب، غرض تاکید بر آن نیست بلکه شناخت آن است». به عبارتی، شما تنها تاکید می‌کنید که جامعه‌شناسی تشیع چون در مدار شناخت تشیع است نه تاکید بر آن (یعنی در پی تبلیغ یا ترویج فرقه‌گرایی شیعی نیست) پس نگرانی طرح‌شده در سوال مبنایی ندارد. اما می‌توان سوال را از زاویه دیگری طرح کرد؛ با این فرض که جامعه‌شناسی تشیع قرار نیست بر قطب‌بندی شیعه ـ سنی دامن بزند، چه نقش ایجابی‌ای در کاستن از این قطب‌بندی و منازعه برساخت‌شده می‌توان ایفا کند؟ به این پرسش نیز در یکی از گفتگوهای قبلی از یک زاویه پاسخ داده‌اید؛ جایی که تصریح می‌کنید: «جدا از ضرورت علمی و اجتماعی این پروژه، مطالعه جامعه‌شناختی تشیع مناسبتی ژئوپلیتیک نیز می‌یابد. چرا که مثلا اگر خشونتی را که در کشورهای اسلامی تحت لوای اختلاف شیعه و سنی معرفی و تبلیغ می‌شود، با نگاه اجتماعی که ضرورتا انتقادی ست، مورد مطالعه قرار گیرد، به اختلاف متنی و اصول اعتقادی نمی‌رسیم، بلکه شاهد خواهیم بود که آنچه به عنوان جنگ مذهبی معرفی می‌شود در واقع جنگی بر سر منافع سیاسی و اقتصادی قدر‌ت‌هاست که به تعبیر شریعتی، استحمار کهنه و نو به پا کرده و بر آن دامن می‌زنند». اما به نظر می‌رسد این پاسخ نیاز به تفصیل بیشتری دارد. آیا جامعه‌شناسی تشیع امکان مواجهه نقادانه با این مسئله را دارد؟ آیا «نگاه اجتماعی ضرورتاً انتقادی» نمی‌تواند از منظری آکادمیک و از نگاه خشک علمی، محل ایراد سوگیری و ارزش‌داوری پیشین قرار گیرد؟ آیا نگاه انتقادی به تشیع جاری در جامعه موجب سوگیری جامعه‌شناسی تشیع از موضع پژوهشی و آکادمیک آن به موضع اصلاح‌گری و روشنفکری مذهبی نمی‌شود؟ از جنبه‌ای دیگر: نسبت جامعه‌شناسی تشیع با پژوهش‌های مردم نگارانه که صرفاً به توصیف و گاه تمجید مناسک و رفتارهای مذهبی پرداخته یا پژوهش‌هایی که با تاکید بر تکثرگرایی فرهنگی، منتقد برخورد نقادانه با آداب و رسوم و مناسک اجتماعی (از جمله مناسک و رفتارهای شیعی) بوده و کار علوم اجتماعی را توصیف و نه نقد رفتارها و عادات رایج اجتماعی عنوان می‌کنند، چیست؟
 
دکتر شریعتی: فکر می‌کنم به این سوال در بخش اول پرداخته‌ام. جامعه‌شناسی از نظر من ضرورتا و بنا به تعریف، انتقادی است، این جامعه‌شناسی به عنوان یک علم ابزار توصیف جامعه است و در کارکرد انتقادی خود، ابزار نقد نظم اجتماعی. با این حال، به تعبیر بولتانسکی - در اثر خود تحت عنوان «رساله جامعه‌شناسی رهائی‌بخشی» - دکسای [۲](Doxa) جامعه‌شناختی که به دانشجوی این رشته تدریس می‌شود، اغلب شکلی ساده‌سازانه از معرفت‌شناسی وبری است که خود را بر تفکیک میان امر واقع و امر ارزشی مبتنی می‌داند، تمایزی که البته به جامعه‌شناسی امکان داد تا به عنوان یک علم شناخته شود. اما ایجاد این تفکیک که بنا به تفسیری- لوران فلوری- ریشه‌ای نیچه‌ای و نوکانتی دارد، در عمل گاه ناممکن می‌شود و خنثی بودن ارزشی را به یک چالش بدل می‌کند. راه‌حل، چنانچه می‌دانیم، در تمایز میان داوری ارزشی و ربط ارزشی جستجو شد.
در مجموع می‌توان گفت که تفاوت این جامعه‌شناسی با کار روشنفکری نه در غیبت اولی در جامعه و حضور دومی در مباحث جاری اجتماعی ست. از این حیث، جامعه‌شناسی، پراتیکی روشنگرانه است و با فعالیت روشنفکری اشتراک دارد. همه چهره‌هایی که ما امروز کلاسیک‌های جامعه‌شناسی می‌خوانیم و این علم، وامدار نقش بنیانگذار آنان است، در زمان و در جامعه خود نقشی اجتماعی و حتی سیاسی داشته‌اند. دورکیم، نه تنها در پرونده دریفوس، بلکه حتی در مواردی چون امور خیریه و جمع‌آوری کمک مالی برای ایتام زمان خود فعال بود. وبر، در سیاست آلمان نقش پر مناقشه‌ای داشت، مارسل موس به تعبیری هم دانشمند و هم سیاستمدار بود... یا در نمونه‌های دیگر «فقر جهان» بوردیو را چگونه نام‌گذاری می‌کنید، یک اثر علمی یا به دلیل «سوگیری» آن، جدلی روشنفکرانه؟
آنچه کار علمی را با کار روشنفکری صرف متمایز می‌سازد، در مرحله تحقیق و توصیف است، در الگوسازی و مفهوم‌پردازی، نه الزاما در رویکرد انتقادی‌ای که پس از این مراحل اتخاذ می‌شود. تحقیق علمی، ضرورت کار خود را توصیف واقعیت اجتماعی می‌داند، ضرورتی که روشنفکری الزاما بدان متعهد نیست و اغلب در مرحله بعد از تحقیق است که با کار جامعه‌شناسی همراه می‌شود.
 
             یکی از اصلی‌ترین مسائلی که امروز ایران، منطقه و تا حدودی جهان با آن درگیر است، خطر نوعی قشری‌گری دینی در زمینه‌های مختلف کشورهای اسلامی است. گرچه این مسئله عمدتاً در میان اهل سنت بدل به مسئله شده و شاهد پیدایش گرایش‌هایی چون القاعده و داعش از بطن این کشورها بوده‌ایم. اما تشیع نیز مسائل و شرایط خاص خود را دارد و از یک سو، حکومت فقه‌محور در ایران، و از سوی دیگر برخی گرایش‌های تکفیری در میان شیعیان، دو چالشی هستند که می‌توانند تولیدکننده گونه خاصی از قشری‌گری شیعی و نارواداری مذهبی باشند. در چنین زمینه‌ای آیا جامعه‌شناسی تشیع حرفی برای گفتن دارد و مسائلی از این دست آیا در دستور کار جامعه‌شناسی تشیع می‌تواند قرار گیرد؟
 
دکتر شریعتی: جامعه‌شناسی به عنوان یک علم طبیعتا در برابر هر نوع قشری‌گری و هر شکل از دگماتیسم، چه دینی و چه غیر دینی تعریف و صورت‌بندی می‌شود و اصولا خصلت آگاهی‌بخش علوم انسانی امکان هر گونه قشری‌گری را منتفی می‌کند. انسانی که می‌اندیشد، جستجو می‌کند، و دغدغه شناخت دارد، به میزانی که حرفی برای گفتن دارد، گوشی برای شنیدن نیز دارد. انسانی که می‌تواند فکر کند، می‌تواند گوش بسپارد. من را در نسبتش با دیگری تعریف می‌کند، دیگری‌ای که بیگانه نیست، در من است و سازنده بخشی از هویت امروزی من است. در حالی‌که قشری‌گری انسان را به موجود کری بدل می‌کند که جز حرف خودش، صدای دیگری را نمی‌شنود.
انسان علوم انسانی به تعبیر سهراب سپهری با «همه افق‌های باز» نسبت دارد. این گشودگی به معنای بی‌هویتی نیست. و اگر بخواهیم از سنت و چهره‌های دینی اسلام استفاده کنیم می‌توان گفت که در هر چهره «ابوذر»ی، به وجود «سلمان»ی نیازمندیم، یا در هر گرونده‌ای به وجود یک زائر، یک جستجوگر، تا به تعبیر پیامبر، ابوذر با آنچه که سلمان می‌دانست کافر نشود!
علوم انسانی با تقویت این روح جستجوگری، هر نوع توقفی در اندیشه را ناممکن می‌سازد. بی‌جهت نیست که پژوهش‌ها نشان می‌دهند که در میان این جریانات اصطلاحا تکفیری که در کشورهای اسلامی سراغ داریم، کمتر با دانش‌آموختگان علوم انسانی بر می‌خوریم.
از طرفی مطالعه جامعه‌شناختی می‌تواند تحلیل‌های ذات‌گرایانه را که منشا این جریانات را صرفا در ویژگی‌های دینی و مشخصات مذهبی جستجو می‌کنند کمرنگ سازد تا بتوانیم جدا از هیاهوی تبلیغاتی، سهم مصالح سیاسی، منافع اقتصادی و همچنین مشکلات اجتماعی کشورهایی را که زمینه پیدایش این جریانات هستند، در ظهور و رشد آنها شناسایی کنیم. در این حال به نظر می‌رسد، تبارشناسی فکری این جریانات کمتر به کارمان می‌آید تا مطالعه جامعه‌شناختی ظهور و رشدشان! پدیده ابوبکر بغدادی را ابن‌تیمیه بهتر توضیح می‌دهد یا پول نفت، منافع سیاسی، مسائل اجتماعی، بحران هویتی و سردرگمی نسلی؟ واقعه یازده سپتامبر را با آیات جهاد بهتر می‌توان توضیح داد یا با تحلیلی اجتماعی ـ سیاسی؟
مقصود اغماض وجه نظری‌ای که این پدیده‌ها به خود می‌گیرند یا دست کم گرفتن ارجاعات فکری آنها نیست، اما می‌دانیم که این وجوه نظری و این ارجاعات دینی، اغلب حجاب واقعیت است، نه منبع سازنده آن. از این رو نسبت به صورت‌بندی مذهبی بحث و مثلا منسوب کردن این جریانات به تسنن و تشیع واکنش نشان می‌دهم. واکنش نشان می‌دهم اما هدفم موضع‌گیری یا پاسخ دادن نیست بلکه مقصودم برجسته کردن «اهمیت و پیچیدگی» پاسخ است. به عبارت دیگر نمی‌خواهم از پاسخ درست و غلط حرف بزنم، بلکه تلاش می‌کنم با برجسته کردن اهمیت و پیچیدگی پاسخ، یک مساله داغ سیاسی را به یک مساله سرد علمی بدل کنم و یک پاسخ صریح را به یک تامل چند جانبه.
 
             آیا جامعه‌شناسی تشیع می‌تواند افقی برای عمومی شدن و راه یافتن به آگاهی‌ توده‌های مردم برای خود قائل باشد یا صرفاً بناست در محدوده اجتماع علمی جامعه‌شناسان یا نخبگان فرهنگی و در محافل دانشگاهی به ایفای نقش بپردازد و مانند سایر پژوهش‌های اجتماعی، تنها به شکل غیرمستقیم امیدوار به تاثیرگذاری در سطح اجتماعی عمومی باشد؟
 
دکتر شریعتی: جامعه‌شناسی تشیع، همچون هر شاخه دیگری در جامعه‌شناسی و حتی بیش از آنها، از آن رو که با تشیع که هم مذهب است و هم فرهنگ و هم عامل سازنده و تعیین‌کننده در سنت تاریخی ما، سر و کار دارد، از آن رو که به تشیع زیسته می‌پردازد و میدان مطالعه‌اش، مشخصا دین متن جامعه و مردم است، ضرورتا هم مواد تحقیق خود را از جامعه می‌گیرد و هم میدان مداخله‌اش متن مردم است. در نتیجه اگر در آغاز در اجتماع علمی مطرح و به آن محدود شود، مستقیم و غیرمستقیم در سطح جامعه عمومی تاثیرگذار خواهد بود. میزان این تاثیرگذاری اما به دو عامل بستگی دارد: نخست استفاده از «زبان عمومی جامعه»، تا قابلیت انتقال به متن مردم را بیابد و سپس حضور و «مشارکت در حیات اجتماعی» تا امکان مداخله داشته باشد. اما متاسفانه، به دلایل بسیار، اغلب نه از زبان عمومی جامعه استفاده می‌کنیم و نه در زیست اجتماعی مردم مشارکتی فعال داریم و از این رو کمتر آکادمیسین و حتی روشنفکری را می‌توان نام برد که به این الزامات پایبند باشد و نظریاتش به ظهور یک جریان اجتماعی بیانجامد یا دست کم الهام‌بخش و مرجع آن باشد. حتی دانشجویان ما نیز که دغدغه اجتماعی بیشتری دارند و کمتر از اساتید گرفتار بوروکراسی نظام آموزشی هستند، اغلب پس از گذشت چند سال از فعالیت تحصیلی، به زیست دانشگاهی خود محدود می‌شوند، از متن جامعه و مسائل اجتماعی فاصله می‌گیرند یا حتی اگر همچنان دغدغه اجتماعی داشته باشند، به دلیل مجهز شدن به زبان مغلق دانشگاهی، توان گفتگو با متن جامعه را از دست می‌دهند. گاه با مطالعه متونی که دانشگاهیان یا روشنفکران ما تولید می‌کنند، از خودم می‌پرسم: اینها را برای که می‌نویسند؟ مخاطب این نوشته‌ها کیست؟
در این حال باز بر می‌گردیم به همان پرسش قدیمی: جامعه‌شناسی به چه کار می‌آید؟ پرسش قدیمی‌ای که تحصیل این علم، گاه باعث فراموشی آن شده است!
[۱]. مانداران به معنای نخبگان و اشرافیت فکری است و اشاره به جامعه درباری چین دارد. سیمون دوبوار از این تعبیر برای عنوان یکی از رمان‌های خود استفاده کرده است. رمان «مانداران‌ها»ی دوبوار، داستان روشنفکران فرانسه در قبل و بعد از جنگ جهانی دوم است. موضوع يا جانمايه اصلى و محورى اين رمان، سرگشتگى و بلاتكليفى نسل روشنفكر فرانسه است.
[۲]. دکسا (Doxa) کلمه‌ای است لاتین که به معنای نقطه‌نظر عمومی یا مسلط یا نقطه‌نظر جهان‌شمول به کار می‌رود.
 
منبع: چشم‌انداز ایران - شماره ۸۸

Wednesday 25 June 2014

جامعه شناسی تشیع و مسأله "قداست"

درباره جامعه شناسی تشیع- مصاحبه با سایت شفقنا
خرداد1393

«در ایران، به عنوان یکی از مهم‌ترین حوزه‌های مطالعات شیعی، «جامعه‌شناسی تشیع» اصطلاح غریبی است و جز معدود پژوهش‌هایی که با این نام و عمدتاً در خارج از ایران انتشار یافته‌اند، این حوزه همچنان ناشناخته و بکر مانده‌است.» این را دکتر سارا شریعتی در مقدمه کتابی می نویسد که در قالب پروژه جامعه شناسی تشیع منتشر شده است. امسال دو کتاب «مقدمه ای بر مواجهه با علوم اجتماعی در متن سنت های شیعی» نوشته‌ی آرمان ذاکری و «طلبه زیستن: پژوهشی مقدماتی در سنخ‌شناسی جامعه شناختی زیست طلبگی» نوشته‌ی مهدی سلیمانیه با سرپرستی و مقدمه سارا شریعتی روانه بازار نشر شده اند.

به همین مناسبت، خبرنگار شفقنا با دکتر سارا شریعتی که اهل مصاحبه نیست و تحقیق را به مصاحبه و هرنوع صحبتی ترجیح می دهد، پروژه جامعه شناسی تشیع و دلایل انتخاب این مسیر و تبعات احتمالی آن را به بحث گذاشت. دکتر شریعتی در جایی از مصاحبه نگرانی هایش را مطرح می کند: چرا ما مدام نگران دین و بی‌دینی هستیم؟ چه موقع انسان نگران می‌شود؟ در چه مقاطعی مدام احساس می‌کنیم که دینمان، ایمانمان، مورد حمله و هجمه قرار گرفته است؟ متن گفت وگوی شفقنا (پایگاه بین المللی همکاری های خبری شیعه) با دکتر سارا شریعتی را بخوانید:

* شما پروژه ای را آغاز کرده اید که در آن قرار است با ابزار «جامعه شناسی» به سراغ «تشیع» بروید. در صورتی که مشروعیت این ابزار برای مطالعه تشیع از چند منظر زیر سوال است. می خواهم به برخی از این چالش ها اشاره کنم. در ایران در ساخت نظری برخی علوم اجتماعی را «الهیات جهان سکولار» می دانند و ادعا می کنند به دلیل بنیادهای غیردینی این علوم، نمی توان از «جامعه شناسی» برای مطالعه تشیع استفاده کرد. در واقع ابزار جامعه شناسی را به دلیل غربی بودن برای مطالعه تشیع نامناسب می دانند. شما در این زمینه چه نظری دارید و پروژه جامعه شناسی تشیع آیا توان گشودن افقهای جدیدی در این حوزه ها و رفع نگرانی های حوزه را دارد؟

شریعتی: بحث نسبت علوم اجتماعی و دین و آنچه شما "بنیادهای غیر دینی این علوم" می‌نامید، بحث جدیدی نیست که برخی در ایران یا در کشورهای اسلامی آغاز کرده باشند. این بحث از زمان تاسیس این علوم آغاز شده و تاکنون نیز ادامه دارد و ادبیات نظری مفصلی را به خود اختصاص داده است. در نتیجه هم کسانی که علوم اجتماعی را خطری برای دین قلمداد می‌کنند و هم کسانی که از ضرورت مطالعات علوم اجتماعی دفاع می‌کنند، می‌توانند در این پیشینه‌ی نظری، ارجاعات بسیاری برای تقویت موضع خود بیابند. در عین حال می‌توان با گسترش مطالعات اجتماعی و شکل‌گیری سنت‌های متفاوت نظری، به تغییراتی نیز اشاره کرد که در مواضع به وجود آمد. به عنوان نمونه کلیسا که در صفوف مقدم نقد علوم اجتماعی و مشخصا جامعه‌شناسی قرار داشت، این جامعه‌شناسی را به عنوان یک رقیب ایدئولوژیک قلمداد می‌کرد و اصولا مطالعه‌ی غیر دینی را در امور دینی نمی‌پذیرفت، بعدها از کارفرمایان پژوهش‌های جامعه‌شناختی بود تا بتواند مثلا بحران ایمان یا کاهش پراتیک مذهبی را در میان کاتولیک‌ها توضیح دهد. در آمریکا، متالهان پروتستان و در فرانسه، دومینیکن‌ها و کاتولیک‌ها، از پیشگامان مطالعات جامعه‌شناختی دین بودند و البته با این هدف که از تحقیقات جامعه‌شناختی در خدمت اهداف دینی خود استفاده کنند. همچنانکه مارکسیست ها نیز با هدف نقد دین، به مطالعات جامعه‌شناختی دین پرداختند. جامعه‌شناسی دین، به شکل مستقل و جدا از اهداف ایدئولوژیک و سیاسی، در میانه‌ی این جریانات فکری شکل گرفت و هدف خود را مطالعه‌ی علمی و غیرجانبدارانه‌ی پدیده‌های دینی قرار داد.

جامعه‌شناسان دین در ایران نیز، به این پیشینه و این بحث پرداخته‌اند و من به سهم خود مفصلا در آن شرکت کرده‌ام و می‌توان به نشریات علوم اجتماعی که این مباحث را انعکاس داده‌اند، مراجعه کرد.

اما جدا از استدلالاتی که در ضرورت مطالعات جامعه‌شناختی دین به شکل عام و اسلام به شکل خاص، وجود دارد، فکر می‌کنم همین نکته که امروز از جامعه‌شناسی اسلامی یا بومی سخن می‌رود، نشانگر آنست که از مرحله‌ی طرد و رد جامعه‌شناسی که تا پیش از دهه‌ی هفتاد میلادی رواج داشت، عبور شده است و امروز به تملک آن می‌اندیشند و نه انکارش. چرا که اگر جامعه‌شناسی از اساس علم الحادی است، چطور می‌توان ورود چهره‌های دینی را که برخی از حوزه برخاسته‌اند، به این عرصه توضیح داد؟ خواهید گفت که قرار بر تغییر مبانی و ساخت دانشی است که اساسا معنا و کارکرد علم در آن با معنا و کارکرد کنونی تفاوت دارد، در این صورت می‌توان پرسید که چرا باز از همان لفظ جامعه شناسی استفاده کنیم؟ اگر بنیادها از اساس متفاوت است، نام این علم را نیز تغییر دهیم و مثلا به تاسی از ابن خلدون از علم عمران سخن بگوییم. از نظر من، نفس استفاده از نام جامعه‌شناسی و تلاش جهت اسلامی یا بومی کردن این علوم، نشانگر این تشخیص است که مطالعات علوم اجتماعی در حوزه‌ی دین ضرورت دارد و بدان نیازمندیم.

از سوی دیگر وجه ممتاز این بحث در کشورهای اسلامی، به نکته‌ی دومی بر می‌گردد که در سوال شما وجود داشت و آن "غربی بودن" خاستگاه این علوم است. این بحث نیز در کشورهای اسلامی پیشینه‌ی مفصلی دارد و یکی از مراجع آن سید قطب در اثرش "نشانه‌های راه" است که در فصل "علم و فرهنگ در بینش اسلامی" بدان می‌پردازد. به طور کلی می‌توان گفت که خاستگاه علوم، بحثی مفصل و چند رشته‌ایست و امروز به نظرم وجهی هویتی نیز یافته است. جدال بر سر مثلا اینکه خاستگاه علم ریاضی، عرب است (الجبر) یا میراث یونانیان است یا آنچه "کشف" تصویر اعداد می‌نامند، ریشه‌ی چینی و هندی دارد، از موارد مورد مناقشه است. علم نگارش در بین النهرین بوجود آمده یا ریشه در هییروگلیف های مصری یا چینی دارد. در خصوص جامعه‌شناسی هم، بحث در این خصوص که آیا ابن‌خلدون پیشگام بوده یا مثلا اسپنسر و ... . این مناقشات اما مانع از این نشده است که امروز این علوم به عنوان میراثی جهانی قلمداد شده و مورد استفاده و کاربرد همگانی باشد.

حتی اگر در مواردی هم چنین مناقشاتی وجود نداشته باشد، مثلا در خصوص فلسفه که می‌دانیم خاستگاه یونانی و غربی دارد و مشخصا نحوه‌ی اندیشیدن یونانیان است، می‌بینیم که مثلا در تاریخ اسلام، از همان قرون نخست، تملک شد و امروز فلسفه‌ی اسلامی به تعبیر مطهری به عنوان یکی از "روش‌های فکری مسلمانان" کاملا شناخته می‌شود و اگر مناقشاتی هم در موردش وجود دارد نه الزاما به دلیل خاستگاه غربی فلسفه بلکه به دلیل وجود سنت‌ها و تعلقات متفاوت فکری و گفت وگو و جدال تاریخی میان آنهاست.

در نتیجه حتی اگر خاستگاه غربی علوم اجتماعی را بپذیریم، نمی‌توان صرفا به این دلیل طرد و محکومشان کرد و از این نکته غفلت کرد که طرح خاستگاه غربی این علوم، ریشه‌ی سیاسی دارد، نه علمی. بدین معنا که غرب، در عین حال که چهره‌ی علمی خود را به ما شناساند، اما در کشورهای اسلامی در چهره‌ی غرب مهاجم استعمارگر نیز وارد شد و علومی را هم که با خود آورد، به عنوان علومی در خدمت استعمار و در راستای سیاست مستعمراتی خود تلقی شد و از این رو همواره با نوعی شک و بدگمانی از جانب مسلمانان روبرو بود. در نتیجه مقاومت در برابر این علوم نخست توضیح سیاسی داشت و نه علمی.

برگردیم به سراغ پرسش شما. من فکر می‌کنم، امروز ما بیش از هر زمان به مطالعات جامعه‌شناختی اسلام و تشیع نیازمندیم. پیش از هر زمان به این دلیل که در حال حاضر اسلام، به دلیل پراکندگی (Diaspora) مسلمانان در اروپا و آمریکا که پایتخت‌های تولیدات جامعه‌شناختی‌اند و همچنین به دلیل حضور سیاسی کشورهای اسلامی در دهه‌های گذشته، به یکی از موضوعات علوم اجتماعی بدل شده است و در نتیجه موضوع مطالعات وسیع و چند رشته‌ای قرار گرفته است. در عین حال این مطالعات اغلب توسط محققان خارجی انجام می‌شود و نه از سوی مسلمانان و ساکنین کشورهای اسلامی که با زمینه‌ی تاریخی و فرهنگی خود آشناترند. در غیبت مطالعات اجتماعی توسط ما، شاهد هستیم که تحقیقات خارجی و ادبیات نظری آنها، نه صرفا برای محققان خارجی، بلکه حتی برای ما نیز نقش مرجع و منبع شناخت جوامع اسلامی را ایفا می‌کنند. از ادبیات پژوهشی آنها برای نامگذاری پدیده‌های اجتماعی و جریانات مذهبی‌مان استفاده می‌کنیم و حتی در زمینه‌ی شناخت خود هم، به آنها استناد می‌کنیم و همچنان مصرف کننده باقی می‌مانیم.

رایج شدن اصطلاحاتی چون فندمانتالیست، اسلامیست، ارتدکس و... که امروزه در ادبیات ژورنالیستی ما برای نامگذاری جریانات فکری استفاده می‌شود، نمونه‌ای از این وضعیت مصرف‌گرایی فکری در حوزه هاییست که لااقل در آن زمینه‌ها می‌توانیم تولیدکننده باشیم. امروز حتی شاهدیم که یک مسلمان متعصب خود را فندمانتالیست می‌خواند و از خود نمی‌پرسد که چرا برای نامگذاری خود، از نام یکی از فرق پروتستان استفاده می‌کند؟ یا از اسلام یک ایسم می‌سازد و خود را اسلامیست می‌خواند. فندمانتالیست را به بنیادگرایی یا اسلامیست را به اسلام‌گرایی ترجمه‌کردن، آیا ما را از این موقعیت فرودست و مصرف کننده در ساحت نظری خارج خواهد کرد؟ به نظر من، مطالعات اجتماعی اسلام و تشیع را می‌بایست ما، ساکنین این کشورها یا متعلقان به این فرهنگ، آغاز کنیم که هم با این زمینه‌ی تاریخی و فرهنگی آشناییم و هم می‌توانیم با ارجاع به تاریخ و وام‌گیری از ادبیاتی که در سنت‌های فکری و تاریخی ما، تولید شده است، در ساخت ادبیاتی مرجع لااقل سهیم باشیم.

*در ساحت عملی نیز برخی به خصوص حوزویان از موضعی کارکردی معتقدند رویکرد جامعه شناختی به دین موجب تقدس زدایی از آن و گسترش بی دینی در جامعه می شود. این مساله خود یکی از نگرانی هایی است که به یکی از موانع بر سر راه نهادینه شدن علوم اجتماعی نیز بدل می شود. آیا لااقل نمی توان ادعا کرد کارکرد ناخواسته پروژه شما (جامعه شناسی تشیع) گسترش بی دینی در جامعه است؟

شریعتی: اگر بخواهم از منظر جامعه شناختی به این سوال پاسخ دهم، ناگزیر از تعریف دین خواهم بود، روشن کردن اینکه دین چیست تا بتوانم به این سوال پاسخ دهم که آیا مطالعات اجتماعی دین به نفع دین خواهد بود یا خیر.

اما اگر از منظر یک مومن به سوال شما پاسخ دهم، خواهم گفت که آنچه که موجب تقدس‌زدایی از دین می‌شود نه نفس مطالعه‌ی علمی بلکه "غیردینی"ست که در پوشش دین پنهان می‌شود و از اینکه موضوع مطالعه‌ی علمی قرار گیرد می‌پرهیزد و از اتفاق، بر خلاف تصور شما، کارکرد ناخواسته‌ی مطالعات جامعه‌شناختی دین، پالایش ایمان دینی است و نشان دادن سهم عوامل غیر دینی (فرهنگی، قومی، سیاسی، اقتصادی و...) در آنچه که به نام دین می‌خوانیم. آیا به نظر شما، این که با مطالعات تاریخی و اجتماعی دریابیم که مثلا خشونت ها و تعصبات کوری که به نام مسیحیت در قرون وسطی اعمال شد، یا ختنه‌ی زنان که به نام اسلام در برخی از کشورهای آفریقایی رایج است و... محصول آن دوره‌ی تاریخی یا آن فرهنگ به خصوص است که در پوشش دینی آشکار می‌شود، بیشتر به نفع دین است یا حفظ هاله‌ی مقدسی که ما را از مطالعه و شناخت باز می‌دارد؟ این درک از امر قدسی از نظر من، اگر در تاریخ مسیحیت و در دوره‌هایی در تاریخ اسلام، معنایی داشته باشد، لااقل هیچ ربطی به پیام اسلام ندارد.

تاریخ دین، واقعیت و نمودهای اجتماعی دین را با دین یکی نباید گرفت. نقد تاریخی و اجتماعی دین، از اتفاق به نفع پیام دین است. نقد آن چیزی که خود را به نام دین می‌خواند، مشروعیت و بقایش را از دین می‌گیرد اما دین نیست، عرف فرهنگی است، عادات قومی است، منافع اقتصادیست، مصلحت سیاسی است و... اما دین نیست و البته اگر وجه ممتاز دین را ایمان و پیامی بدانیم که پیامبران برای ابلاغ آن مبعوث شده‌اند.

* شما خود در مقدمه ای که بر کتاب «مواجهه با علوم اجتماعی» نوشته اید، توضیح داده اید که اگر باطن تشیع را عرفان در نظر بگیریم، این عرفان از چنگال مطالعه جامعه شناختی می گریزد. به این معنا که مطالعه جامعه شناختی دین به عنوان متعلق ایمان، به خصوص در زمینه شیعی که در آن عرفان و باطنی گرایی بسیار قدرتمند است، باعث می شود که «خرد جامعه شناختی» به حوزه هایی وارد شود که معلوم نیست ابزارهای ورود به آنها را داشته باشد... آیا اساسا جامعه‌شناسی می تواند همه ساحات دین در اینجا تشیع- را موضوع مطالعه قرار دهد؟

شریعتی: پاسخ این سوال به رویکرد نظری ما برمی‌گردد. عنوان مقدمه، "معنا و محدودیتها" ست تا دقیقا به همین محدودیت هایی که به عنوان پرسش، در متن مطرح کرده‌ام اشاره کنم. محدودیت‌هایی که مطالعات جامعه‌شناختی دین همواره با آنها روبرو بوده است و هر محققی به نحوی با آن مواجه شده است. به عنوان نمونه گابریل لوبرا که از بنیانگذاران این رشته در فرانسه است می‌گوید، مباحثی هستند که یک کاتولیک به خود اجازه‌ی بررسی آنها را نمی‌دهد و به مقولاتی چون وحی، یا "اسرار" مسیحیت اشاره می‌کند، یا مقوله‌ی ایمان، تا چه حد می‌تواند موضوع مطالعه قرار گیرد؟ اینها پرسش‌هایی است که جامعه‌شناسی با آن مواجه است. با این حال فراموش نکنیم که مهمترین عرصه مطالعه‌ی جامعه شناسی دین، عرصه‌ی اجتماعی و نمودهای بیرونی دین است. آنجا که ایمان دینی از خلوت خود بیرون آمده و با اجتماع در می‌آمیزد.

* همین مساله در مورد زیست طلبه ها نیز صدق می کند (موضوع کتاب دومی که زیر نظر شما منتشر شده است) حوزویان معتقدند که طلاب زیست خود را در هاله ای از  قداست، پاکی و آرمانگرایی آغاز می کنند. نگرانی حوزویان آن است که مطالعه جامعه شناختی با نسبت دادن این قداست و پاکی به عوامل اجتماعی، در این حوزه نیز از زیست روزمرده طلاب قدسیت زدایی کند. آیا شما خود به این مساله قایل هستید؟

شریعتی: اشاره کردم که به نظر من، "هاله‌ی قداست"، مفهومی عاریتی است و هیچ معادلی در اسلام ندارد. هر نوع زیست اجتماعی به نحوی با دیگر عرصه‌های جامعه، از اقتصاد و سیاست گرفته تا فرهنگ و قومیت، درآمیخته می‌شود، از آن تاثیر می‌پذیرد و در آن تاثیر می‌گذارد. در نتیجه در حوزه‌ی اجتماعی و اصلا در حوزه‌ی انسانی، مفاهیمی چون خلوص، پاکی، ناب و... مفاهیمی نسبی هستند. مگر بنا به تعریف ادیان، انسان خود واجد طبیعتی دوگانه نیست؟ در کشاکش میان روح خدا و حمامسنون؟ در نتیجه زیست انسانی به هر با درجاتی متفاوت، از پاکی و آرمان‌گرایی‌ای که از آن یاد می‌کنید فاصله می‌گیرد و در مواقعی به آن نزدیک می‌شود. مطالعه‌ی علمی به ما امکان می‌دهد که این فاصله‌ها و نزدیکی‌ها را بهتر بشناسیم و آگاهانه‌تر زندگی کنیم.

* حتی اگر همه این نگرانی ها را که از جانب حوزویان ابراز می شود نادیده بگیریم، می توان به جامعه شناسانی اشاره کرد که از «امتناع جامعه شناسی دین» سخن گفته اند که خود شما هم در یکی از سخنرانی هایتان به آن اشاره کرده اید. به نظر می رسد دین و جامعه شناسی همنشینان خوبی نیستند. شما چطور می خواهید این دو منظومه را همنشین هم کنید؟

شریعتی: بله! می‌توان به تاسی از بوردیو که می‌گوید جامعه شناسی و هنر زوج موفقی نیستند، اشاره کرد که جامعه‌شناسی و دین نیز به همان دلایل چندان موفق نیستند. چرا؟ چون هنر خود را به استعداد خدادادی یا ذاتی و دین خود را به فطرت الهی منسوب می‌کند و بدین ترتیب از مطالعه‌ی جامعه شناختی می‌گریزد. از سویی اگر بخواهیم استدلال بوردیو را دنبال کنیم، خواهیم گفت که در عدم موفقیت این زوج، جامعه‌شناسی نیز مقصر است چون خودمختاری نسبی برای این حوزه‌ها قایل نمی‌شود اما بحث من معطوف به تجربه‌ای دیگر بود. اشاره به این نکته که دین اولا هنوز به تعبیر دورکیم در "زمره‌ی محرمات" است و در ثانی به دلیل جایگاهی که در ایران- در جامعه‌ی ایرانی، در قدرت سیاسی و در نظام حقوقی و زندگی اقتصاد و...- به سختی می‌توان جدا از ملاحظات و مصلحت‌ها، موضوع مطالعه قرار گیرد و در نتیجه شرایط امکان نیافته است.

اما چون شما به نظر می‌رسد بر این "نگرانی‌ها" تاکید می‌کنید و بر تکرار آن اصرار دارید، اجازه دهید من هم نگرانی‌هایم را با شما در میان بگذارم، نه به عنوان یک جامعه‌شناس، بلکه به عنوان یک ناظر بیرونی حیات دینی. پرسش من اینست که چرا ما مدام نگران دین و بی‌دینی هستیم؟ چه موقع انسان نگران می‌شود؟ در چه مقاطعی مدام احساس می‌کنیم که دینمان، ایمانمان، مورد حمله و هجمه قرار گرفته است؟ اگر بخواهم یک مثال از دنیای پزشکی بزنم، دنیایی که ما امروز با آن آشناتریم و با هر لحظه‌ی زندگیمان در آمیخته، می‌توان گفت که در چه مواقعی یک پزشک، قرنطینه را توصیه می‌کند؟ زمانی که بیماریم. بدنمان ضعیف شده، با یک سرماخوردگی کوچک می توانیم از پا درآییم. در این شرایط پزشک به مای بیمار توصیه می‌کند در خانه بمانیم، از اجتماع بپرهیزیم، از پنجره‌ی باز دوری کنیم چون هر عامل خارجی می‌تواند تهدیدی قلمداد شود و ما را از پا درآورد. من فکر می‌کنم، ما از دینداری خود چنین تصوری داریم. می‌خواهیم از آن در برابر غیر محافظت کنیم چون ضعیف شده است. و فکر می‌کنیم با جدا کردنش، در هاله قرار دادنش، ممنوع کردنش از هر مواجهه ای و ... از آن مراقبت می‌کنیم. اما راه حل این نیست. قرنطینه کردن نه مفید است و نه ممکن. ممکن نیست چون ما در عصر ارتباطاتیم. در عصر جهانی شدن. جهانی که می‌گویند با ارتباطات جدید، اینترنت و ماهواره و شبکه‌های اجتماعی و... بدل به دهکده‌ی کوچکی شده است. با تحصیلات، با دنیای فکر جهانی روبه رو می‌شویم. هر کتابی دریچه‌ای را به "خارج" باز می‌کند. هر شبکه‌ای ما را به سفری مجازی به جهانی دیگر می‌برد. ما ناگزیر از ارتباط و تبادل هستیم. در نتیجه نه می‌توانیم خود را از دیده شدن، موضع مطالعه، داوری و تحلیل قرار گرفتن، پنهان کنیم و نه لازم است. حتی اگر همچون داستان بودا، خود را در قصر خودساخته محصور کنیم، زمانی خواهد رسید که جهان بیرونی خود را در چهره‌ی یک فقیر، یک بیمار، یک مرده و... به ما بنمایاند و ما را از راحت و امن دنیای خودی‌ها، بیرون کند. در نتیجه نگران بیرون نباید بود، آنچه موجب نگرانیست، این پیکر ضعیف شده‌ی دینداری ماست که هر عنصر خارجی را یک ویروس خطرناک تلقی می‌کند.

در حالی که حوزه‌های علمی ما، در عصری که "رنسانس اسلام" می‌خوانند، مهد تبادل و گفت وگو بود و مامن متفکرانی که در دیگر کشورها امنیت فکری نداشتند و هیچ ابایی از مواجهه‌ی مستقیم و رو در رو با الحادی‌ترین تفکرات زمان خود نداشت.

*علاوه بر این شما به  به عنوان ناظر بیرونی به دشواری می توانید به متن اصلی حوزه وارد شوید. آقای ذاکری در کتاب مواجهه با علوم اجتماعی، اشاره کرده اند که نتوانسته اند متن نوشته شده در مورد آرای آیت الله جوادی آملی را به رویت ایشان یا نزدیکانشان برسانند. در پژوهش طلبه زیستن نیز مشکل دستیابی به اعضای میدان اصلی دین وجود دارد. آیا این مسایل جامعه شناسی تشیع را در ایران ناممکن نمی کند؟ آیا جامعه شناسان را به متن قم و مشهد راهی خواهد بود؟

شریعتی: اولا از شیراز به عنوان سومین شهر مذهبی ایران غافل نشوید! در ثانی، قم و مشهد، جزایر بسته یا سرزمین‌هایی محصور نیستند، هم ورود جامعه‌شناسان به قم و مشهد، ممکن است و هم قم و مشهد امروز خود خاستگاه بسیاری از جامعه‌شناسانند که محصول نهادهای آموزشی همین شهرهایند. اصولا همین که چنین تحقیقاتی در خصوص طلاب یا در باب آرای چهره های فکری حوزوی ممکن شده است، علی رغم همه‌ی مشکلات، نشانگر اینست که ورود به "متن اصلی"، ممکن است چرا که متن اصلی دیگر، محصور نیست و در متن کلان اجتماعی حضور دارد.

اما به طور کلی می‌توان گفت اینکه نهاد، جمع یا جریانی در برابر اینکه موضوع مطالعه‌ی علمی قرار گیرد، مقاومت نشان دهد یا از آن پرهیز کند، مختص دین نیست. سیاست، هنر، خانواده و... و اصولا هر شکل از قدرت نیز از اینکه موضوع مطالعه قرار گیرد، پرهیز می کند. چرا که قدرت، همواره قدرتِ خود را از پنهان کردن ساز و کارش می‌گیرد و هر کس و هر کاری که این ساز و کار را بر ملا کند، در چشم قدرت، خطرناک جلوه می کند.

تنها پیامبران امی‌اند که قدرت‌شان مبتنی بر شناخت است و درآمیختن با متن مردم و هر چه بیشتر شناخته می‌شوند، از اتفاق، از موقعیت کاریزماتیک بیشتری برخوردار می‌شوند!

*شما از مطالعه زیارت و عزاداری به عنوان دو شاخص مرئی کننده تشیع سخن گفته اید. اولا این شاخص ها را بر چه مبنایی انتخاب کرده اید؟ چرا مواردی مثل نذر، دعا، نماز و روزه انتخاب نشده اند؟ در حالی که همه آنها نشانه های مرئی کاملا جدی دارند. ماه رمضان همه شهرها صورت بندی متفاوتی پیدا می کنند، مراسم نذری دادن در حال حاضر کاملا مکانها و زمانها و حتی اشخاص خود را پیدا کرده است و نماز نیز کاملا در مکانهایی مثل مسجد و زمانهای نماز، نمود عینی دارد. پس تمایز عزاداری و زیارت در چیست؟

شریعتی: معیار انتخاب، پدیده‌هایی بوده است که در جوامع شیعی، مرئیت دارند. دعا، نماز، روزه، ماه رمضان، وجه مشترک کلیه جوامع اسلامی است اما مثلا روحانیت، عزاداری‌ها و زیارت را می‌توان به عنوان مختصات جوامع شیعی نام برد.

* به عنوان سوال آخر تاکید بر عنوان «تشیع» در زمانه‌ای که بیش از همه خطر تفرقه بین سنی و شیعه، مسلمانان را تهدید می‌کند خود حرکت در جهت منافع استعمار نیست؟

شریعتی: البته که با توجه به ملتهب بودن فضای سیاسی منطقه، این حساسیت درستی است که تاکید بر یک مذهب آیا منجر به تفرقه افکنی و تشتت نمی‌شود؟ اما توجه داشته باشیم که در مطالعه‌ی علمی یک مذهب، غرض تاکید بر آن نیست بلکه شناخت آن است. از طرف دیگر مطالعه‌ی تشیع در متن مطالعات اسلام و مطالعه‌ی اسلام در متن مطالعات جامعه‌شناختی دین است که قرار می‌گیرد. در این نوع مطالعات، مورد تحقیق که در اینجا تشیع است، خودویژگی‌هایی دارد که آن را از دیگر موارد، ممتاز می‌کند اما همان روش‌هایی به کار گرفته می‌شود که در  سایر تحقیقات اجتماعی دین، مورد استفاده و استناد است. اینکه موضوع مورد مطالعه را تشیع انتخاب کرده‌ایم، از این جهت است که ما در جامعه‌ای زندگی می‌کنیم که تشیع در آن مذهب رسمی است. این مذهب در طول تاریخ، با فرهنگ این جامعه درآمیخته و در زبان و رفتار و عادات فرهنگی ما، جدا از اعتقادات فردی، تاثیر قابل ملاحظه‌ای داشته است. در جامعه‌ی ما، تشیع در متن فرهنگی ما حضور دارد و شاید بتوان گفت نقش هسته‌ی سخت این فرهنگ را ایفا می کند، درست بر خلاف مثلا فرانسه که الیویه روا در آنجا دین را در برابر فرهنگ می‌نشاند. اما حتی در مورد فرانسه‌ای که قرن هاست با دین، تعیین تکلیف کرده است، کاتولیسیسم همچنان در لایه‌های تاریخی و هویتی جامعه حضور دارد. یا مثلا پروتستانتیزم در آمریکا، از عناصر سازنده‌ی هویت و فرهنگ جامعه‌ی آمریکایی است. در ایران نیز به نظر می‌رسد، این نقش را تشیع ایفا کرده است تا حدی که برخی از محققان، از تشیع به عنوان اسلام ایرانی، ایرانی کردن اسلام، یا دین مدنی ایرانیان نام برده‌اند. از این رو برای شناخت این جامعه، نمی‌توان از مهمترین عنصر فرهنگی آن که تشیع است، غافل ماند. تشیعی زیسته، زیست شده، تاریخی، فرهنگی، تشیعی که به عنوان واقعیت موجود اجتماعی، در نهادها، آیین‌ها و  مناسک، نمود پیدا می‌کند و اغلب با نمونه‌ی آرمانی تشیع که همان تشیع علی است، فاصله دارد. چه، اگر بخواهیم به نمونه‌های آرمانی تکیه کنیم، میان آنچه مثلا شریعتی تشیع علوی و تسنن محمدی می‌نامد، تفاوتی وجود ندارد، همچنانکه میان تشیع صفوی و تسنن اموی!

پروژه جامعه شناسی تشیع؛ اهداف، کارنامه و افق ها


کارنامه «جامعه‌شناسی تشیع» در گفتگوی مجله اندیشه پویا با دکتر سارا شریعتی
مصاحبه‌گر: علی اشرف فتحی
خرداد 1393

 چه دغدغهای سبب شد که شما پیگیر پروژهای تحت عنوان «جامعهشناسی تشیع» شوید و در نتیجه، گروه مطالعاتی جامعهشناسی تشیع شکل بگیرد؟

شاید بتوان دغدغه ی مشترک این گروه مطالعاتی را در دو سطح مطرح کرد؛ در سطح خاص، به عنوان کسانی که حوزه ی تحقیقاتی‌شان جامعه شناسی دین است، طبیعتا به تبع همه ی جامعه شناسان بزرگ، به سراغ دین رایج در جامعه ی خودشان می روند و این دین را موضوع مطالعه ی قرار میدهند. در جامعه ی ما نیز تشیع مذهب رایج است و نسبتی دیرین با ایران دارد. از این رو مطالعه ی حوزه هایی که از آموزه‌ها و باورهای شیعی تاثیر پذیرفته اند یا بر آن تاثیر گذاشته اند به عنوان یک ضرورت مطرح بود. اما به نظر می رسد مطالعات جامعه شناختی تشیع در ایران به نسبت گرایشهایی چون "شیعه شناسی" که حوزه ی چند رشته‌ای و گسترده ایست، بسیار نادر است و در این زمینه ما با فقر منابع مطالعاتی روبروییم و بسیار نیازمند پژوهش‌های تجربی و توصیفی. این ضرورتی علمی -و نه الزاما اعتقادی- است که ما به شکل خاص در حوزه ی جامعه شناسی دین در ایران احساس می کنیم و البته می توان اشاره کرد که در سطح جهانی نیز، نسبت مطالعات علمی در خصوص تشیع در قیاس با تسنن، بسیار اندک است و اغلب اسلام شناسان خارجی، به جز استثنائاتی، به این حوزه کمتر توجه نشان داده اند.

 در سطح عام نیز اهمیت رویکرد جامعه شناختی به تشیع، مبتنی بر تحلیلی از وضعیت اجتماعی ما و موقعیت دین در جامعه ی امروز ایران است. در این تحلیل، دین به عنوان نظام سازنده ی اجتماعی و مبنای مشروعیت قدرت سیاسی، همواره نقش تعیین کننده‌ای داشته و این موقعیت پس از انقلاب با تغییر نقش اجتماعی دین و همچنین کارکردی که در نظام سیاسی و حقوقی کشور یافته است، از اهمیت بیشتری برخوردار می شود. دین در مرکز "مسائل" اجتماعی ما قرار دارد و در همه ی حوزه‌های سیاسی، اجتماعی، حقوقی، اقتصادی... موثر است. با این وصف شناخت و فهم پدیده‌های دینی از اهم وظایف کسانی ست که، چه موافق چه مخالف دین، دغدغه ی شناخت و فهم این جامعه را دارند. جامعه‌ای که به تعبیر سزر، اگر باید در آن تغییری ایجاد کرد، نخست باید آن را فهمید. با توجه به این ضرورتها بود که جمعی از دانش آموختگان علوم اجتماعی که موضوع پژوهششان در حوزه ی جامعه شناسی بوده است، شکل گرفت.

در عین حال، جدا از ضرورت علمی و اجتماعی این پروژه، مطالعه ی جامعه شناختی تشیع مناسبتی ژئوپلیتیک نیز می یابد. چرا که مثلا اگر خشونتی را که در کشورهای اسلامی تحت لوای اختلاف شیعه و سنی معرفی و تبلیغ می شود، با نگاه اجتماعی که ضرورتا انتقادی ست، مورد مطالعه قرار گیرد، به اختلاف متنی و اصول اعتقادی نمی رسیم بلکه شاهد خواهیم بود که آنچه به عنوان جنگ مذهبی معرفی می شود در واقع جنگی بر سر منافع سیاسی و اقتصادی قدرتهاست که به تعبیر شریعتی، استحمار کهنه و نو به پا کرده و بر آن دامن می زنند.

فکر نمی‌کنید که با این تفاصیل، متهم شوید که با پیش‌فرض‌های مبتنی بر مبانی فکری دکتر شریعتی وارد این پروژه مطالعاتی شده‌اید و یک هدف ایدئولوژیک و حتی سیاسی را پیگیری می‌کنید؟

 از متهم شدن البته که مصون نیستیم، هیچکس حتی دورکیم مولف "قواعد روش" نیز که کنارگذاشتن مفاهیم از پیش ساخته، پیش فرض‌ها و پیش داوری‌ها را اساس هر روش علمی میدانست، از آن مصون نماند. اما به عنوان دانش آموخته ی جامعه شناسی میدانیم که مبنای کار ما حرکت از "چیزها به ایده ها" ست و نه بر عکس. و  ضرورت کار ما به تعبیر بوردیو، استفاده از همه ی "تکنیکهای ابژکتیواسیون". با این حال من فکر می کنم به دام خنثی بودن کاذب هم نباید افتاد. اینکه پس از پژوهش جمعبندی نظری ارائه کنیم و اصولا پژوهش مان نیز مبتنی بر پرسش‌ها و مسائلمان باشد، نه تنها با کار علمی در تضاد نیست بلکه  لازمه ی آن است.
 

اهداف و نتایج اصلی فعالیت این گروه در جریان این پروژه چیست؟

هدف، نخست طرح این بحث در جامعه ی علمی ایران، ارائه ی کتابشناسی‌ای معطوف به پیشینه ی پژوهش‌های نظری و تجربی در حوزه ی مطالعات اجتماعی تشیع و در نهایت معرفی و نشر آثاری در این زمینه است. نتایجی که تاکنون بدان دست یافته ایم، چنانچه اشاره کردم، شکل گیری یک جمع مطالعاتی است و به عنوان اولین گام، تهیه ی یک پیشینه ی مطالعاتی و شناسایی آثاری بود که تاکنون در این حوزه انتشار یافته و در کتابخانه ی ملی به ثبت رسیده است. در نتیجه دو سال تحقیق و برگزاری جلسات متعدد مطالعاتی بیش از صد اثر گزینش، معرفی و نقد شده و انتظار داریم بتوانیم تحت عنوان کتابشناسی انتقادی مطالعات اجتماعی تشیع به زودی منتشر کنیم و امیدواریم مرجعی برای پژوهشگران این حوزه قلمداد شود. طی سال گذشته این جمع مطالعاتی طی جلسه‌ای با حضور اساتید جامعه شناسی دین در دانشکده علوم اجتماعی ایران، پروژه و سایت خود تحت عنوان جامعه شناسی تشیع را معرفی کرد و از همه ی صاحب نظران این حوزه دعوت به مشارکت و همکاری نمود.

تشکیل جلسات متعدد نقد کتاب، با دعوت از متخصصان این حوزه‌ها و همچنین جلب مشارکت طیفی از اساتید و دانشجویان علوم اجتماعی در این جلسات، از جمله نتایج کوتاه مدت فعالیتهای این جمع بوده است. در عین حال این جمع، در همایش‌ها و جلساتی که در حوزه ی جامعه شناسی دین برگزار شده است،مشارکت کرده و تلاش نموده است توجه جامعه ی علمی را به ضرورت مطالعات اجتماعی دین و مشخصا تشیع جلب کند.

 آیا در مسیر پروژه و فعالیت گروه، به موانع و مشکلات هم برخورد کردید؟ این موانع از چه سنخی بودهاند و نحوه مواجهه شما با این موانع چگونه بود؟ این سؤال را با توجه به این نکته میپرسم که هم فعالیتهای پژوهشی به صورت گروهی در ایران چندان مسبوق به سابقه نیست و هم موضوعی که شما پیگیری میکنید، به گونهای بکر و فاقد پیشینه تحقیقاتی قابل توجه است.

 بله. چنانچه اشاره کردید، تجربه کار جمعی، بدون هیچگونه امکانات، آن هم در حوزه ی کلانی چون دین، که نهادهای رسمی، شناخته شده و مشروع خود را داراست، با باورها و اعتقادات جامعه پیوند خورده است و با سیاست روز نیز نسبت دارد، طبیعتا مساله ساز است اما پایداری این جمع ، استقبال دانشجویان از این مباحث و مشارکت جامعه ی علمی، ما را در مواجهه با این مسائل تقویت کرده و تاکنون توانسته ایم با بضاعت اندک خود، در رفع آنها موفق باشیم.  

 نحوه انتشار آثار این پروژه و گروه از چه منطقی پیروی میکند؟ آیا طبق اولویتهای شما و گروهتان اقدام به انتشار اثر میکنید و یا انگیزههای دیگری نیز دخیل است؟

نحوه ی انتشار آثار تا کنون، گزینش از میان شاخص‌ترین پایان نامه هایی است که در حوزه ی جامعه شناسی تشیع انجام یافته است. در اینجا لازم است از جناب آقای قنبری، مدیریت انتشارات نگاه معاصر که از انتشار مجموعه‌ای تحت عنوان "جامعه شناسی تشیع" حمایت کردند و در نمایشگاه کتاب امسال دو کتاب "مواجهه با علوم اجتماعی در متن سنت‌های شیعی"نوشته ی آرمان ذاکری و همچنین "طلبه زیستن" اثر مهدی سلیمانیه را منتشر کردند، تشکر کنم. حمایت ایشان از این پروژه، پی گیری جهت فراهم ساختن امکان چاپ و آماده سازی کتاب، در حالی که ما هیچ امکاناتی جهت ارائه ی این آثار نداشتیم، بسیار مغتنم بود و  امیدوارم این همکاری در آینده نیز ادامه یابد.

  گروه تحت اشراف شما تاکنون جلسات و همایشهایی نیز برگزار کرده است. آیا علاوه بر پروژه کتابشناسی، در آینده به برنامههای دیگری نیز خواهید پرداخت؟

برنامه‌های آتی ما، انتشار کتابشناسی انتقادی مطالعات اجتماعی تشیع است و  به موازات آن برگزاری جلسات نقد کتاب با حضور متخصصان این حوزه‌ها ادامه خواهد داشت. در عین حال پس از انتشار کتابشناسی، در نظر داریم به سراغ پایان نامه‌های دانشگاهی نیز برویم و شاخص‌ترین تحقیقات را نیز گزینش و معرفی کنیم. اهمیت این کار در اینست که اکثریت این پایان نامه ها، در کتابخانه‌های دانشگاه آرشیو می شوند و جز در همان محدوده معرفی و شناخته نمی شوند در حالیکه برخی از آنها حاصل سالها تحقیق است و از یافته‌های بسیار قابل توجهی در حوزه ی مطالعات اجتماعی دین برخوردارند.

 

در میان دو اثر منتشر شده فعلی، کتاب «طلبه زیستن» اثر مهدی سلیمانیه از ایده بسیار نو و بکری برخوردار است. با این حال، نویسنده اذعان دارد که دستاوردهای این پژوهش، قابل تعمیم نیست و نمونههای مورد مطالعه، نه به صورت تصادفی بلکه هدفمند انتخاب شدهاند. اساسا چرا از همان ابتدا از نمونهگیری تصادفی برای ایجاد قابلیت تعمیم استفاده نشد؟

 در بخش روش، نویسنده به این پرسش که «چرا این پژوهش به گونه‌ای صورت نگرفته که یافته‌های آن قابیلت تعمیم داشته‌باشند»، مفصلا پرداخته است. از نظر وی، تعمیم‌پذیری یا تعمیم‌ناپذیری داده‌های یک پژوهش اجتماعی تابعی از روش تحقیق آن است و تصمیم در مورد نوع روش تحقیق نیز تابعی از عواملی است که بیرون از دایره‌ی تصمیم‌گیری پژوهشگر است.

 نخستین عامل، کیفیت و چیستی سؤال تحقیق است و جامعه‌شناس با توجه به نوع پرسشی که برمی‌گزیند یا با توجه به میدان تحقیق خود، ناگزیر به استفاده از روش‌های مشخص و از قبل تعیین‌شده‌ای است. پرسش این اثر- طلبه زیستن- از نوع «چگونگی»  است و موضوع اصلی آن دنیای معانی ذهنی طلاب، قضاوت‌های ارزشی و هنجاری آن‌هاست. این گونه پرسش‌های تحقیق ضرورتاً نیازمند استفاده از روش‌های کیفی است که ویژگی‌ آن‌ها نقب زدن به اعماق دنیای ذهنی طلاب است اما ماهیتاً تعمیم‌ناپذیر هستند.

عامل تعیین‌کننده ی دیگر، وجود با عدم وجود پیشینه‌ی تحقیق در حوزه‌ی مطالعاتی محقق است. انجام تحقیقاتی که نتایج آن‌ها قابلیت تعمیم داشته‌باشند، نیازمند وجود انباشتی قابل قبول از پژوهش‌های پیشینی است که راه را برای تولید و سنجش فرضیات با روش‌های کمّی و تعمیم‌پذیر باز کنند. در مورد این پژوهش، چنین پیشینه و انباشتی وجود نداشت تا امکان طراحی فرضیات مبنایی برای انجام تحقیقات کمی و تعمیم‌پذیر را فراهم کنند. در چنین وضعیتی چاره‌ای جز انجام تحقیقات کیفی، تولید مفاهیم اساسی و آماده کردن زمینه برای طرح سؤالات و فرضیات تحقیق برای پژوهش‌های کمی بعدی وجود نداشت.

 سومین عامل ناشی از خلاء مفاهیم بومی و زمینه‌مند در این حوزه است. تحقیقات کیفی گرچه تعمیم‌ناپذیرند، اما اگر به درستی و با خلاقیت صورت گیرند، امکان تولید مفاهیم ضروری از این دست را فراهم می‌آورند و بخشی از خلاء مفهوم‌پردازی را که علوم‌اجتماعی ما با آن روبروست، برطرف می‌سازند.

 و در نهایت می توان گفت که انتخاب روش تحقیق گاه از بیرون میدان علم نیز بر محقق تحمیل می‌شود. یکی از شروط انجام پژوهش‌هایی با نتایج قابل تعمیم به کل حوزه‌ی علمیه، امکان نمونه‌گیری وسیع و روشمند از این جامعه‌ی آماری است که تا کنون به دلیل وجود برخی حساسیت‌ها برای محققین مستقل حوزه‌ی جامعه‌شناسی دین فراهم نشده‌است. به نظر می رسد که چنین شرایطی مهدی سلیمانیه  را ناگزیر ساخت که از روش‌های کیفی با نمونه‌های کوچک‌تر استفاده کند.

 
یعنی امکان نداشت با همکاری نهادهای حوزوی و اعتمادسازی، به یک پژوهش گسترده و قابل تعمیم پرداخت؟ چون ما نمونه مشابهی را در آثار برخی جامعه‌شناسان معاصر داشته‌ایم که نتایج پژوهش‌های نسبتا گسترده خود از طلاب حوزه را منتشر کرده‌اند، بدون آنکه حساسیت خاصی ایجاد شود. نمونه بارز آن، بخشی از کتاب توسعه و تضاد دکتر رفیع‌پور است.

 فراموش نکنید این پژوهش در قالب یک پایان نامه ی فردی انجام شده است در نتیجه یک پروژه ی تحقیقاتی جمعی، گسترده و در کادر نهادهای حوزوی و دانشگاهی نبوده است. در عین حال چنانچه اشاره کردم، امروز با توجه به "پیچیدگی" عصر ما، تضعیف نهادهای کلان و اهمیت یافتن فرد و سیر زندگی وی، تحقیقات خرد و کیفی رو به رشدند و از دفت و قابلیت مفهوم سازی بیشتری برخوردارند. 

 شما در مقدمه این کتاب، از نظام جامع طلبگی و سیاست جامعیت در حوزه سخن گفتهاید و حوزه قم را در قیاس با حوزه نجف، از منظر «پاسخگویی به تمامی نیازهای بشر» موفقتر دانستهاید. این گزاره از چه پشتوانه علمی و عینی برخوردار است؟ و آیا این جامعیت و تمامیتگرایی با گزاره دیگری که در انتهای مقدمه درباره تخصصگرایی در حوزه قم آوردهاید منافات ندارد؟ (هرچند خودتان به پارادوکسیکال بودن این دو مسأله اشاره کردهاید.)

 در این مقایسه، من از موفقیت حوزه ی قم در قیاس با حوزه نجف صحبت نکرده ام، مقصودم تحولی بود که حوزه‌های علمیه در ایران پس از انقلاب به نسبت حوزه‌های سنتی تر پذیرفته اند. در پاورقی همان بخش جمله‌ای را به نقل از آیت الله مصباح یزدی آورده‌ام که گفته اند: "باید دایره فقاهت در حوزه‌های علمیه کما و کیفا تا حدی توسعه یابد که بتواند پاسخگوی نیازهای زندگی بشر در همه ابعاد باشد". بحث من در باره ی این سیاست "توسعه" و به طور خلاصه، معطوف به پارادوکس میان جامعیت و تخصص است.

 توضیح میدهم: از طرفی در مدیریت حوزه‌ها جامعیت به عنوان یک سیاست پی گیری می شود و در شکل توسعه گرایی ظهور می یابد و ما شاهد گسترش کمی حوزه ها، ایجاد موسسات و نهادهای اقماری بی‌شمار، تنوع اشکال حضوری و غیر حضوری آموزش دینی، بسط حوزه ی مداخله ی طلاب و تکثیر نقش‌های اجتماعی آنان که تا دیروز به تبلیغ محدود می شد هستیم. اما این موقعیت به شکل پارادوکسیکالی حوزه را تابع منطق تحولات اجتماعی میکند. و از این روست که پدیده هایی چون مدرک گرایی یا رفتن به سمت اشتغال در میان طلاب بوجود می آید.  طلاب در نتیجه ی درگیر شدن با حوزه‌های متنوعی از سیاست و اقتصاد گرفته تا ورزش و هنر... با مسائل و نیازهای جدیدی روبرو می شوند و تخصص به تدریج به یک مطالبه بدل می شود و مثلا طلبه‌ای که در  زمینه ی ورزش،سینما یا دانشگاه ... در نقش ناظر حضور دارد، نیاز به تخصص در این حوزه را بیش از هر زمان احساس میکند چنانچه مرجعیت نیز از این مطالبه ی تخصص مصون نمانده و امروز صحبت از "تبعیض در تقلید" می شود-.

 در عین حال به نظر می رسد این تخصصی شدن با بسط دایره ی فقاهت ممکن شده است. امروز فقه با گسترش خود در اشکال "فقه سیاسی"، "فقه اقتصادی"، "فقه مدیریتی"، "فقه هنری"، "فقه پزشکی"، "فقه محیط زیستی"،"فقه کشاورزی"، "فقه و ورزش" و حتی "فقه هسته ای"،... موقعیت مسلط و هژمونیکی یافته که بی‌سابقه است. با این وصف، پرسش هایی که می توان مطرح کرد اینست: آیا بسط دایره ی فقاهت، "جامعیت علوم را به "جامعیت فقه" تقلیل نمی دهد و حوزه را که در قدیم در آن رشته‌های مختلف علوم (تفسیر،حدیث،فلسفه،کلام،ادبیات و حتی طب و ریاضی) تدریس می شد به تعبیر مطهری به دانشکده ی فقه، بدل نمی کند؟ در این صورت فقهی که در آغاز به فهم دین معنا می شد و سپس استنتاج احکام، امروز در نتیجه ی بسط بی‌سابقه ی  خود به یک فلسفه و هم به یک علم بدل شده و که رشد دیگر علوم را در حوزه ی دین و همچنین در حوزه ی کلان اجتماعی، خارج از نظارت خود، ناممکن میسازد. شاید از این روست که علامه طباطبایی در نقل قولی از ایشان، یکی از علل عدم رشد علوم اجتماعی را در اسلام، فقه دانسته اند و البته این بحث، با موقعیت جدیدی که فقه یافته است، به شکلی جدی تر امروزه مطرح است.

 از سوی دیگر، آیا توسعه ی حوزه در سطح جامعه و فراگیرشدن آن، باعث نمی شود که تمایز نهادی حوزه در سطح کلان اجتماعی به استحاله رود؟ تا آنجا که طلاب که به قصد تاثیر گذاری در جامعه حضور پیدا میکنند، بیش از آنکه تاثیر گذار باشند، خود از  این جامعه کلان تاثیر بپذیرند؟ توسعه ی نظام طلبگی، کثرت طلاب، انتخابی شدن تلبس و حضور طلاب در همه ی حوزه ها، آیا باعث نمی شود که از این پس فرق طلبه و غیر طلبه دیگر محسوس نباشد و آنچه "زی طلبگی"می نامیم، در زی عموم جامعه به تحلیل رود و طلبگی دیگر فاقد خودویژگی هایی باشد که از عموم مردم متمایزشان میکند؟ وجوه ممتاز "طلبه زیستن" امروز چیست؟ در کجاست؟در اینجاست که تخصص در برابر جامعیت، مطرح میشود و بوروکراتیزاسیون حوزه با "روح"، "سنت" و "فلسفه " حوزه در تضاد می افتد.

 یعنی شما معتقدید که بوروکراتیزاسیون حوزه و تخصص‌گرایی منجر به پدیده موسوم به «تورم فقه» شده است؟ به نظر می‌رسد که بوروکراسی کنونی حوزوی و نظام آموزشی فعلی به سمت پررنگ کردن علوم دیگری جز فقه نیز پیش رفته و از قضا، برخی سنت‌گرایان و معمرین حوزه را نسبت به کمرنگ شدن اشتغال طلاب به فقه نگران کرده است.

مقصودم اینست که تخصصی شدن با بسط دایره ی فقاهیت ممکن شده است. اگر دایره ی فقاهت به همه ی حوزه‌های مختلف زندگی و جهت رفع همه ی نیازهای بشر، بسط پیدا نمی کرد، تخصصی شدن به عنوان یک نیاز مطالبه نمیشد و اصولا بوروکراتیزاسیون حوزه خود محصول چنین مطالبه ایست، چرا که بوروکراتیزاسیون به عنوان یک شکل سازماندهی و مدیریت فعالیتهای اجتماعی زمانی اتفاق می افتد که حوزه ی فعالیت توسعه یابد و در نتیجه نیاز به تقسیم کار  و ایجاد تخصص بوجود آید. توسعه ی حوزه پس از انقلاب و بسط دایره ی فقاهت، مسئولان آن را به سمت مدرنیزاسیون نظام آموزشی آن و تخصصی کردن حوزه‌های فقاهت سوق داده است. این یک توصیف است از تحولاتی است که حوزه پس از انقلاب پذیرفته است اما چنانچه میدانید، بوروکراسی در عین حال که یک ضرورت مدیریتی است اما تبعات ناگزیری نیز دارد. این تخصصی شدن، ضرورتا به تخصصی شدن قوانین و قواعد نیز خواهد انجامید و از آنجا که در نظام دینی این فقه است که نقش قانونگذاری دارد، در نتیجه با گسترش حوزه و توسعه ی دامنه ی مدیریت آن، این فقه است که توسعه می یابد تا بتواند پاسخگوی همه ی نیازهای و مسائل اجتماعی باشد. بر این اساس به نظرم، میان توسعه ی حوزه و توسعه ی فقه، یک رابطه ی مستقیم وجود دارد، همچنانکه میان گسترش بوروکراسی و بسط و پیچیده شدن هنجارها و قوانین.  و اما  نگرانی نسبت به ورود علوم دیگر جز فقه، احتمالا به دلیل ضرورت پرداخت به علومی ست که فقه در مقام فانونگذار میخواهد بدان بپردازد. ضرورتی که در نتیجه ی توسعه بوجود آمده است. مثال میزنم. فقه سیاسی، مگر میتواند جدا از مطالعه ی علم سیاست ممکن شود؟  در نتیجه اموزش علوم سیاسی نیز به یک ضرورت بدل میشود.

ارزیابی نهایی و کنونی شما به عنوان یک جامعهشناس از نهاد روحانیت و طلبهها پس از این پژوهش چه تغییری کرد؟ آیا اساسا به نظریه جدیدی درباره وجوه اجتماعی حوزه علمیه و طلاب آن رسیدید؟

 در واقع بحثی که در خصوص پارادوکس جامعیت و تخصص طرح کردم، محصول مطالعه ی پژوهش ارزشمند مهدی سلیمانیه بود. پژوهش مفصلی که این کتاب -که به سنخ شناسی جامعه شناختی زیست طلبگی می پردازد- صرفا فصلی از آن است. مهمترین یافته ی من از این پژوهش، "تکثر انواع" در نظام طلبگی و همچنین "بوروکراتیزاسیون" حوزه و پیامدهای خواسته و ناخواسته ی آن بود.

این تکثر انواع، تمایز دو تیپ نوگرا و سنتی و در عین حال پیچیدگی آنها که تفکیکشان را به زعم نویسنده دشوار میسازد، کلیشه ی الگوی واحد "زی طلبگی" را به چالش میکشد و برساخت یک "نمونه ی نوعی" طلبه را دشوار می سازد.

در عین حال این پژوهش از ظهور تیپ سومی نیز تحت عنوان "طلبه ی بوروکرات" خبر می دهد که در مصاحبه‌ها ی انجام شده، به عنوان "حاضر غایبی" خودنمایی می کرد. ظهور این تیپ سوم را سلیمانیه، از نتایج ناخواسته ی پروژه ی بوروکراتیزاسیون وسیع حوزه و نزدیکی آن به نظام جدید دانشگاهی میداند که همراه با محصولات کمی چون امتحانات کتبی، سیستم نمره دهی دانشگاهی، - و در نتیجه پدیده هایی چون تقلب- ایجاد نظام مدارک شبه دانشگاهی و معادل، ورود ارزش‌های مادی، امکان دسترسی به موقعیت‌های اجتماعی بهتر با مدارک تحصیلی بالاتر، ... به نظام آموزشی حوزه وارد شده است. پدیده ی جدیدی که در حوزه ی قدیم کمتر با آن آشنا بوده ایم، حوزه‌ای که مثلا شریعتی در "مکتب تعلیم و تربیت اسلام" از آن سخن می گوید.


درباره کتاب دیگر این پروژه (مقدمه­ای بر مواجهه با علوم اجتماعی در متن سنت­های شیعی، نوشته ی آرمان ذاکری) چرا بر حکمت اسلامی تمرکز کرده و آن را به عنوان ملاک گزینش نمادهای سنت شیعی در نظر گرفتهاید؟ (تقسیمبندی به فلسفه و مکتب تفکیک). در حالی که مواجهه فقها با مسائل اجتماعی نقش پررنگتری نسبت به مواجهه فلاسفه و حکمای شیعه داشته است.

نخست اشاره کنم که اصولا مطالعه سنتهای فکر شیعی با ابزارهای علوم انسانی جدید سابقه زیادی ندارد و ما در این  نوع مطالعات همچنان در ابتدای راه قرار داریم و در مقدمه‌ای هم که ذیل عنوان «در معنا و محدودیتهای جامعه شناسی تشیع» بر این پژوهش نوشته ام، به این مساله و همچنین برخی از محدودیتهایی که مطالعه ی اجتماعی دین، اسلام و مشخصا تشیع  می تواند در بر داشته باشد، اشاره کرده ام.

در عین حال قوام یافتن حوزه مطالعاتی جامعه شناسی تشیع، در جامعه‌ای با زمینه فرهنگ دینی، مستلزم شروع بحثی پیشینی در نسبت علوم اجتماعی و اسلام بود. پژوهش آقای ذاکری، با این اشاره که دو سنت فقهی و عرفانی، می بایست خود موضوع پژوهش مستقلی قرار گیرند مشخصا سه مورد را در سنت فلسفه اسلامی، مکتب تفکیک و روشنفکری دینی را که بخش مهمی از مجموعه سنتهای شیعی را می سازند، انتخاب و مورد مطالعه و مقایسه قرار داده است. با ذکر این نکته که مطالعه موردی آرای یک فیلسوف، یک عالم تفکیکی یا یک روشنفکر دینی را نمی توان به کلیت آن جریات تعمیم داد و از تمایزات و تعارضات درونی آرای فلاسفه، عالمان تفکیکی یا روشنفکران دینی غافل بود.

علت انتخاب سه سنت فلسفه اسلامی، مکتب تفکیک و روشنفکری دینی‌و نه فقه- برای مطالعه را  از این رو بوده است که بیشتر از دیگر سنت ها، وارد ساحت «تفکر مفهومی» شده اند و مفاهیمی مانند «عقل»، «علم» و «عینیت» را موضوع اندیشه قرار داده اند، در حالی که مثلا فقه در شکل سنتی خود، به دلیل اینکه موضوعش جزئی است (پاسخ به سوالات مومنین و کشف احکام) کمتر وارد حوزه تفکر مفهومی شده، نهایتا تا حدود «مکانیزمهای کشف احکام» پیش می رود که منجر به شکل گیری علم اصول فقه می شود. از این رو می توان گفت که پژوهش در رابطه با نسبت «فقه» و «علم»، روش شناسی متفاوتی را طلب می کند که سنخ کار را از مدلی که در این پژوهش انتخاب شده متفاوت می سازد. هر چند در همین اثر نیز پاره‌ای آرا متاثر از فقه آیت الله جوادی آملی در نسبت با علوم اجتماعی نیز مورد سنجش قرار گرفته است. اما شرایط همین سنجش به این دلیل فراهم شده که یک فیلسوف (آیت الله جوادی آملی) در برخی مواضع، مواد فقهی را موضوع اندیشه قرار داده و آنها را وارد ساحت تفکر مفهومی نموده است.

ولی توجه اصلی این بخش از کتاب، معطوف به ارائه گزارشی از آرای فلسفی آقای جوادی آملی بوده که عینیت و اثرگذاری اجتماعی بسیار نحیفی دارند و به مواجهه آرای فقهی ایشان با علوم اجتماعی بسیار کمتر پرداخته شده و در حد بحث «اسلامی‌سازی علوم» تقلیل داده شده است.

بخشی از کتاب آقای ذاکری، به آرای ایشان در کتاب «جامعه در قرآن» هم اشاره کرده که در بسیاری موارد منبعث از دیدگاه‌های فقهی ایشان است. نویسنده همچنین به بحث مهم «عقل ظنی» که ریشه آن در دیدگاه‌های اصول فقهی آیت الله جوادی آملی است و تنها در حاشیه آثار ایشان اشاراتی به آن شده نیز توجه داشته و به تعارض دو مبنای «فلسفی» و «فقهی» در «مبانی» پرداخته است.

  در عین حال به نظر می رسد وجود این فرض که در دوره پس از انقلاب تاکنون، جریانی از فلاسفه اسلامی نقشی جدی در تحولات سیاسی مربوط به حوزه علم ایفا کردند و ضرورت سنجش نقش و تاثیرگذاری آنها در فضای آکادمی به خصوص از منظر اسلامی سازی علوم، در انتخاب مورد مطالعه نیز موثر بوده است.

انتخاب مکتب تفکیک نیز بر پیش فرض مشابهی مبتنی بوده است. بدین معنا که از نظر نویسنده، ظرفیت هایی در مکتب تفکیک به عنوان یکی از سنتهای مهم فکر شیعی، وجود دارد که در صورت بسط یافتن می تواند افق‌های جدیدی را پیش روی علوم اجتماعی بگشاید. این ظرفیتها نیز تاکنون چندان مورد مطالعه قرار نگرفته اند و مکتب تفکیک در حاشیه باقی مانده است. این مکتب به دلیل ورود به «نقد فلسفه»، به «نقد عقل بشری» وارد شده و  «نقد عقل» و تعیین حدود آن یکی از مهمترین مقدمات شکل گیری علوم اجتماعی است. ایده «تفکیک» می تواند مجالی برای حضور مستقل عقل قابل نقد بشر در حوزه هایی باز کند که تداوم آن می تواند به تحولی جدی در نسبت سنتهای شیعی با علوم اجتماعی منجر شود. امری که در پژوهش حاضر از خلال گفت و گوهای حضوری نویسنده با علامه حکیمی و تایید نهایی فصل بررسی آرای علامه حکیمی توسط خود ایشان تا حدودی انجام شده است.

 نهایتا این مسئله مهم هم مد نظر بوده که سه سنت فلسفه اسلامی، تفکیک و روشنفکری، در نسبت با علوم اجتماعی موجود سه دعوی متفاوت داشتند. مکتب تفکیک از تفکیک میان دین با علم و فلسفه، لزوم حدگذاری در علم و فلسفه و معین کردن میزان بُرد معلومات آنها سخن می گوید، فلسفه اسلامی در قرائت آیت الله جوادی آملی قائل به ناسازگاری اسلام با علوم اجتماعی موجود و در نتیجه لزوم اسلامی سازی علوم است و روشنفکری دینی به خصوص در خوانش شریعتی حکم به سازگاری اسلام و علوم اجتماعی می دهد. و این یکی از مهمترین نتایج این کتاب است که  تکثر درونی سنت شیعی را نشان میدهد. سنتی که از  گرایشات مختلف فلسفی، فقهی، کلامی، عرفانی، تفکیکی، روشنفکری ... تشکیل شده و نمی توان به شکل مفرد بکار گرفته شود و از این روست که نویسنده، عنوان کتاب خود را سنت‌های شیعی و نه سنت شیعی نام گزاری کرده است. تکثر درونی سنت‌های شیعی، سلطه ی یک سنت را به نام کلیت آن به پرسش می کشد. از این رو، مطالعات جامعه شناختی تشیع جهت فهم اینکه چرا علی رغم وجود امکانات نظری متکثر در این سنت‌های فکری، در دوره‌های تاریخی مختلف، یک رویکرد غلبه پیدا میکند و به ضرر دیگر سنت‌های موجود تاریخی، سلطه و مشروعیت می یابد، بیش از هر زمان ضروری است.

 رای درک این پارادوکس، تا چه حد به مباحث و داده‌های تاریخی توجه شده است؟ اساسا تقلیل چنین مباحثی را به مسائل انتزاعی نظیر نگاه آقای جوادی آملی به بحث «اصالت وجود» از منظر فلسفه اسلامی چقدر راهگشا می‌دانید؟

 «تقلیل گرایی» زمانی می تواند صادق باشد که این پژوهش ادعای مطالعه «همه جریانهای شیعی» را داشته باشد اما چنانچه اشاره شد این پژوهش چنین ادعایی ندارد و طبیعتا می بایست با پژوهشهای دیگر و در نظر گرفتن سنتهایی دیگر در فکر شیعی تکمیل گردد، در حالی در این حوزه‌ها ما همچنان در ابتدای راهیم.  

 منبع: مجله اندیشه پویا