Monday, 22 December 2014

جامعه شناسی تشیع: از نظریه تا راهبرد

گفتگوی مجله "چشم انداز ایران" با دکتر سارا شریعتی
 
    دکتر سارا شریعتی چهره‌ شناخته‌شده جامعه‌شناسی دین در ایران است. از چند سال پیش ایشان هدایت علمی گروه مطالعاتی‌ای را بر عهده داشته که عنوان «جامعه‌شناسی تشیع» را برای کار خود برگزیده‌اند. این گروه مطالعاتی طی کنفرانسی در آذرماه ۱۳۹۲ بخشی از دستاوردهای پژوهشی خود را که به کتاب‌شناسی جامعه‌شناسی تشیع اختصاص داشت، در دانشگاه تهران طرح کرد. اردیبهشت سال جاری نیز دو کتاب «مقدمه‌ای بر مواجهه با علوم اجتماعی در متن سنت‌های شیعی» و «طلبه زیستن: پژوهشی مقدماتی در سنخ‌شناسی جامعه‌شناختی زیست طلبگی» که توسط دو تن از محققان این گروه مطالعاتی (آرمان ذاکری و مهدی سلیمانیه) نگاشته شده و مقدمه‌ سارا شریعتی را نیز در آغاز خود دارند به کمک انتشارات نگاه معاصر روانه‌ بازار نشر کرد. کنفرانس مذکور و انتشار دو متن پژوهشی مرتبط زمینه‌ساز طرح بیشتر جامعه‌شناسی تشیع در فضای فکری و دانشگاهی ایران شده است. چشم‌انداز ایران در راستای جهت‌گیری راهبردی خود کوشیده به موضوع جامعه‌شناسی تشیع از دریچه‌ کاربردی و عملی بنگرد. گفتگویی که با دکتر سارا شریعتی می‌خوانیم نتیجه این کوشش است که امیدواریم در دستیابی به جهت‌گیری مذکور، توفیق حاصل کرده باشد. آنچه در پی‌نوشت مصاحبه افزوده شده توسط «چشم‌انداز ایران» و برای سهولت استفاده‌ عموم مخاطبان است. 
 
             طی مدتی که از اعلام عمومی فعالیت‌های گروه مطالعاتی جامعه‌شناسی تشیع می‌گذرد، شما در چند سخنرانی و مصاحبه به تشریح محتوا، ضرورت‌ها، محدودیت‌های جامعه‌شناسی تشیع پرداخته‌اید. از جمله سخنرانی در کنفرانس برگزارشده در دانشکده علوم اجتماعی در ۲۹ آذر ۱۳۹۲ و مصاحبه با پایگاه شفقنا و گفتگو با مجله اندیشه پویا. اما موضوعی که در این سخنرانی و مصاحبه‌ها کمتر به آن پرداخته شده، وجه راهبردی و کاربردی جامعه‌شناسی تشیع است. به عنوان نخستیم سوال، در یک تقسیم‌بندی کلی، تحقیقات اجتماعی را به دو دسته نظری (یا بنیادی) و کاربردی تقسیم می‌کنند. دسته نخست تحقیقات نیز طبعاً ضرورت‌ها و فواید درازمدت خود را دارند و به شکل غیرمستقیم می‌توان مزایای آنها را برای تحقیقات کاربردی نشان داد. اگر این تقسیم‌بندی کلی را بپذیریم، جامعه‌شناسی تشیع عمدتاً در کدام یک از این دو گونه حوزه تحقیقی می‌گنجد؟
 
دکتر سارا شریعتی: این تقسیم‌بندی، درست و غلط است. درست است چون ما به دقت و حتی با وسواس، مسائل نظری و عملی را از یکدیگر جدا می‌کنیم و اساس کار خود را بر مطالعات نظری قرار می‌دهیم، اما غلط است چرا که این جداسازی نه به دلیل کم بها دادن به مسائل عملی است بلکه از آن روست که بتوانیم به تعبیر دورکیم مسائل عملی را بهتر «حل کنیم». این جمله دورکیم است که در آغاز آن به وضوح می‌گوید: «اگر تحقیقات ما فقط فایده‌ای نظری داشته باشند، حتی یک ساعت هم ارزش وقت تلف کردن را ندارند». جامعه‌شناسی مبتنی بر پرسش‌های تئوریک است و جستجوی پاسخ‌های تجربی، یک رفت و آمد مدام میان ایده و میدان، علم مطالعه امر اجتماعی و در عین حال کمک به تغییر آن. بی‌سبب نیست که جامعه‌شناسی را یک علم تجربی می‌خوانیم، یک پراتیک.
بر این دیدگاه من امروز و در اینجا تاکید بیشتری دارم به این دلیل که از سویی می‌بینیم مباحث نظری  به جای آنکه به شفاف کردن و وضوح بخشیدن به سازوکار جهان اجتماعی‌ای که در آن زندگی می‌کنیم، کمک کنند، فهم آن را پیچیده و سخت‌تر می‌کنند و گاه چنان درگیر این مباحث می‌شویم که به مسائل اجتماعی اصلا نمی‌رسیم! و به این ترتیب با استفاده از زبانی مغلق و رتوریکی بی‌پایه ـ به دلیل ریشه نداشتن در مشکلات عملی جامعه ـ جامعه‌شناسی را به علم ‌«مانداران‌ها»[۱] بدل می‌کنیم و نه دانشی رهائی‌بخش.
و از سوی دیگر مطالعه جامعه‌شناختی را معطل می‌کنیم به گرفتن سفارش تحقیق و چنان درگیر آمار و ارقام و جداول خود و رسیدن به نتایج زودرس عملی می‌شویم که دیگر از نقد و تحلیل مسائل اجتماعی باز می‌مانیم. یا عامدانه، تا با انتظار نهاد کارگزار هماهنگ شویم یا از آن رو که اساسا درکی از مسئولیت جامعه‌شناس نداریم: مسئولیت نشاندن حقیقت، مسئولیت شناساندن واقعیت. چرا که به تعبیر بوردیو، علم جامعه‌شناسی تنها با افشای سازوکار سلطه و محتوم‌زدایی از آن است که می‌تواند به یک فضیلت رهائی‌بخش بدل شود. جامعه‌شناسی در نتیجه هم ابزار توصیف سلطه و هم ابزار رهائی‌بخشی از آن است. این سخن را مایی که به نسل دیروز تعلق داریم، که متاثر از شریعتی به سراغ جامعه‌شناسی رفتیم و آموزه وی را که آگاهی را پیش‌نیاز هر نوع رهائی‌بخشی می‌دانست، مشی خود قرار دادیم، بهتر می‌فهمیم.
با این نگاه می‌توان گفت که جامعه‌شناسی تشیع نیز که کار خود را پیشبرد تحقیقات نظری در خصوص واقعیت اجتماعی تشیع یا تشیع زیسته قرار داده است، این تحقیقات را پیش‌شرط هر گونه مداخله اجتماعی می‌داند. بدون فراهم ساختن این مبنای نظری، نمی‌توان و شاید نباید به «حل مسائل عملی» اندیشید. چه تاریخ ما نشان داده است که هر گاه به اورژانس اجتماعی پاسخ قطعی داده‌ایم، در درازمدت بهایش را سخت پرداخت کرده‌ایم.
 
             آیا می‌توانیم از پاسخ شما چنین برداشت کنیم که اصولا تمامی جامعه‌شناسانی که حتی قرار است به مسائل و آسیب‌های اجتماعی ایران پرداخته و راهکاری برای حل آنها ارائه کنند، ناگزیر باید در خصوص دین جاری در جامعه چیزی بدانند؟ آیا این امر به معنای دعوت تمام جامعه‌شناسان به مطالعه دین جاری در جامعه ـ تشیع ـ نیست؟ فکر می‌کنید در اجتماع علمی جامعه‌شناسان چنین دعوتی اجابت شود؟
 
دکتر سارا شریعتی: دقیقا به همین معناست! جامعه‌شناسی ایران در کلیت خود، نمی‌تواند از مطالعه دین به عنوان مهمترین خودویژگی واقعیت اجتماعی ما صرف‌نظر کند. از نظر من جایگاه و نقشی که دین در جامعه ایران دارد، وجه ممتاز جامعه‌شناسی ایران است. دینی که هم در نقش فرهنگ و هم در جایگاه سیاست است، با گذشته تاریخی این کشور پیوند خورده است، به عنوان یک فرهنگ عمومی عمل می‌کند، با قدرت سیاسی در آمیخته و در حقوق، اقتصاد، تعلیم و تربیت و نهادهای پایدار اجتماعی چون خانواده و مدرسه موثر و مداخله‌گر است. در این حال جامعه‌شناسی ایران چگونه می‌تواند بدون در نظر گرفتن نقش هژمونیک دین در این جامعه به مسائل اجتماعی ایران بپردازد؟ در جامعه‌ای که از نوع ماهی مصرفی تا شکل پوشش افراد گرفته تا معماری و ورزشش را دین تعیین می‌کند، نمی‌توان نسبت به نقش مرکزی آن بی‌توجه ماند. در نتیجه می‌توان ادعا کرد که در ایران، جامعه‌شناسی دین شاخه‌ای از جامعه‌شناسی نیست، خود جامعه‌شناسی است.
و اما در خصوص اجابت این دعوت از سوی جامعه‌شناسان که اشاره کرده‌اید، به نظرم می‌رسد، نه الزاما در پاسخ به دعوت ما، بلکه به شکلی خودبه خودی و گاه ناگزیر، اغلب جامعه‌شناسان ایران، در همه گرایشات خود (از خانواده گرفته تا انحرافات، از جامعه‌شناسی تاریخی و فرهنگی گرفته تا هنر و ادبیات) به نحوی و با درجاتی متفاوت به دین پرداخته یا می‌پردازند. کمتر جامعه‌شناسی را می‌توان یافت که دین را از محدوده مطالعه و پژوهش خود، کاملا حذف کرده باشد. چه، اگر نقش مرکزی دین را در فرهنگ جامعه ایرانی بپذیریم، چگونه می‌توان این جامعه را موضوع مطالعه قرار داد و به دین نپرداخت؟
 
             اگر نقش مستقیم یا غیرمستقیمی برای «جامعه‌شناسی تشیع» در حوزه تحقیقات کاربردی قائل باشیم، به طور دقیق‌تر می‌توان این سوال را طرح کرد که «جامعه‌شناسی تشیع» قرار است چه گره‌ای از مشکلات جامعه ایران را بگشاید؟ چه مسئله‌ای قرار است توسط این حوزه مطالعاتی مورد بررسی و پژوهش قرار گیرد که در کاستن از مسائل جامعه موثر است؟ به طور مشخص‌تر: نسبت جامعه‌شناسی تشیع با مسائل اجتماعی ایران چیست؟ اگر فهرستی از ۱۰ مسئله اجتماعی اصلی ایران فراهم آوریم (که فی‌المثل آسیب‌هایی چون اعتیاد، طلاق، بحران‌های خانواده، فقر، کودکان کار و خیابان، افول سرمایه اجتماعی، بیکاری، خشونت علیه زنان، بحران زیست‌محیطی، روسپی‌گری، شکاف‌های خفته مذهبی ـ قومیتی ـ فرهنگی، مصرف‌گرایی و ... را بر داشته باشد) آیا جامعه‌شناسی تشیع مشارکتی در تبیین و حل این مسائل می‌تواند برای خود قائل باشد؟ یا مسئله اساسی‌تری وجود دارد که مادر تمام این آسیب‌ها و مسائل است و جامعه‌شناسی تشیع قرار است در حل آن مشارکت کند؟ شما در یکی از گفتگوهای قبلی اشاره می‌فرمایید که: «کارکرد ناخواسته مطالعات جامعه‌شناختی دین، پالایش ایمان دینی است و نشان دادن سهم عوامل غیر دینی (فرهنگی، قومی، سیاسی، اقتصادی و...) در آنچه که به نام دین می‌خوانیم. آیا به نظر شما، این که با مطالعات تاریخی و اجتماعی دریابیم که مثلا خشونت‌ها و تعصبات کوری که به نام مسیحیت در قرون وسطی اعمال شد، یا ختنه زنان که به نام اسلام در برخی از کشورهای آفریقایی رایج است و... محصول آن دوره تاریخی یا آن فرهنگ به خصوص است که در پوشش دینی آشکار می‌شود، بیشتر به نفع دین است یا حفظ هاله مقدسی که ما را از مطالعه و شناخت باز می‌دارد؟ این درک از امر قدسی از نظر من، اگر در تاریخ مسیحیت و در دوره‌هایی در تاریخ اسلام، معنایی داشته باشد، لااقل هیچ ربطی به پیام اسلام ندارد. تاریخ دین، واقعیت و نمودهای اجتماعی دین را با دین یکی نباید گرفت. نقد تاریخی و اجتماعی دین، از اتفاق به نفع پیام دین است. نقد آن چیزی که خود را به نام دین می‌خواند، مشروعیت و بقایش را از دین می‌گیرد اما دین نیست، عرف فرهنگی است، عادات قومی است، منافع اقتصادیست، مصلحت سیاسی است و... اما دین نیست و البته اگر وجه ممتاز دین را ایمان و پیامی بدانیم که پیامبران برای ابلاغ آن مبعوث شده‌اند». با این توضیح این طور درک می‌شود که «جامعه‌شناسی تشیع» مشارکتی ناگفته و نانوشته در پروژه «اصلاح دینی» خواهد داشت؛ به این معنا که با تفکیک عوامل غیردینی (فرهنگی، قومی، سیاسی، اقتصادی و ...) و نشاندن این عوامل در جای خود، به تعبیری، بار دین سبک می‌شود و «تشیع تاریخی» که خود را به عنوان «تشیع حقیقی» نمایانده، افشا می‌شود و بدین ترتیب، به شکل ناگفته‌ای «جامعه‌شناسی دین» در زدودن زنگارها از چهره دین می‌تواند موثر افتد که این امر در نهایت خدمتی به اصلاح دین است و در نتیجه هر اهمیت کارکردی و راهبردی‌ای که بتوان برای اصلاح دینی برشمرد، در خصوص جامعه‌شناسی تشیع نیز صدق خواهد کرد. اما آیا کارکرد عینی جامعه‌شناسی تشیع برای جامعه ایران، صرفاً مشارکتی ناخواسته در اصلاح دینی است یا سازوکار دقیق‌تر و روشن تری را می‌توان نشان داد و ارائه کرد؟
 
دکتر شریعتی: به نظرم با تاکید بر موضوع مورد مطالعه این جامعه‌شناسی که «تشیع» است، نباید آن را از بدنه کل جامعه‌شناسی جدا کرد. به عبارت دیگر و به تعبیر شما، «اهمیت کارکردی و راهبردی» جامعه‌شناسی تشیع همان اهمیت کارکردی و راهبردی جامعه‌شناسی است و کارکرد ناخواسته جامعه‌شناسی همان اصلاح فرهنگی. به عنوان نمونه می‌توان به «وارثان، دانشجویان و فرهنگ» بوردیو اشاره کرد که پژوهشی در حوزه آموزش عالی است، یا «عشق هنر» که پژوهشی در باب موزه‌هاست. اولی در تحول نظام آموزشی فرانسه و دومی در تغییرات اساسی مدیریت موزه‌ها نقش تعیین‌کننده‌ای داشتند.
این دست سوالات را از هر شاخه‌ای در جامعه‌شناسی می‌توان پرسید؛ اما اغلب، به دلیل اهمیت و موقعیتی که دین دارد، تنها زمانی مطرح می‌شوند که موضوع مورد مطالعه را دین قرار می‌دهیم. چنانچه به عنوان نمونه جامعه‌شناسی خانواده، کمتر در برابر این پرسش قرار می‌گیرد که آیا این جامعه‌شناسی در جهت تحکیم خانواده عمل می‌کند یا به تضعیف آن می‌انجامد؟ مطالعاتش بنیادی است یا راهبردی؟ کارکرد عینی‌اش به طور دقیق و روشن چیست؟... مطالعات جامعه‌شناختی مشارکتی در جهت آگاهی یافتن از تعینات جهان اجتماعی است. این آگاهی فرد را جهت مبارزه با آن مجهز می‌سازد و امکان تغییر را فراهم می‌کند. جامعه‌شناسی تشیع نیز از این قاعده آگاهی‌بخشی مستثنی نیست.
اما پاسخ به سوال شما مبنی بر نسبت جامعه‌شناسی تشیع با مسائل اجتماعی ایران در مثال‌های از مسائل اجتماعی نظیر فقر، خشونت، اعتیاد و ... بدون توجه و تحلیل جایگاه و نقش اجتماعی دین و در اینجا تشیع، ممکن نیست. دین بر خلاف نمونه‌هایی در برخی از کشورها که از فرهنگ گسسته و حتی در مواردی در برابر آن تعریف می‌شود، در ایران نقش هسته سخت فرهنگی را ایفا می‌کند و به عنوان یک سنت تاریخی و  فرهنگ عمومی، با زبان و باورها و رفتار و زندگی روزمره اقشار اجتماعی و همه افراد جامعه، جدا از هر نوع اعتقادی، در آمیخته است. در این حال به سختی می‌توان عرصه‌ای از زندگی را بدون ارجاع به دین تحلیل کرد. در چند دهه اخیر، به این مشاهده تاریخ فرهنگی می‌توان جایگاهی که دین در حکومت، دولت و سیاستگذاری یافته است را نیز افزود. پس از انقلابی که در نسبتش با دین نام‌گزاری شد و تشکیل نظامی که به نام نظام دینی نامیده می‌شود، دین در همه حوزه‌های اجتماعی در نقش سیاستگذار و قانونگذار معرفی شد و در نتیجه خواسته و ناخواسته، مستقیم و غیر مستقیم، در همه مسائل اجتماعی ما نقشی تعیین‌کننده یافت و اگر بخواهیم از تعبیر مطهری استفاده کنیم، می‌توان گفت که در دو گانه «قدرت و حریت»، قدرت و اقتدار را برگزید. از قدرت بیشتری برخوردار شد اما به همان اندازه مسئولیت بیشتری نیز یافت و از این رو در هر مسئله اجتماعی، نقش دین، نهاد دین یا سیاستی که به نام دین اعمال شده بود، برجسته گردید. از این رو مستقیم یا غیرمستقیم، همه پرونده‌های اجتماعی، به نوعی در نهایت با دین پیوند خواهند خورد، یا مستقیم به دلیل نقشی که در آن دین ایفا می‌کند یا غیرمستقیم به دلیل سیاستی که به نام دین اعمال می‌شود و به طور مشخص تشیع به عنوان یک تاریخ، فرهنگ، دین و همچنین سیاست، امروزه از موقعیت ویژه‌ای در تحلیل مسائل اجتماعی ایران برخوردار است. جامعه‌شناسی تشیع به نوبه خود، هم در شناخت این موقعیت مشارکت خواهد داشت و هم در مداخله در آن. این شناخت از خلال مطالعه مهمترین پرونده‌های جامعه‌شناسی تشیع که با باورها، اخلاقیات، رفتارها، مناسک و آیین و نهادهای جامعه ایران، درآمیخته است، ممکن می‌شود. از این رو به عنوان نمونه، مواردی چون روحانیت، مناسک، زیارت که در جامعه ما از رویت‌پذیری بیشتری برخوردارند و از خودویژگی‌های جامعه شیعی هستند و از سوی دیگر باورهایی چون اعتقاد به موعود، تاریخی که در ادبیات و هنرهای شیعی و در زمان و مکان‌های تشیع تبلور یافته است و وجوه مادی این تاریخ نانوشته را می‌سازند... از مهمترین سرفصل‌های این جامعه‌شناسی است و حتی آنچه «اخلاقیات ما ایرانیان» نامیده می‌شود و در آن مواردی چون تقیه، توکل، نذر و نیاز، سازگاری، بی‌اعتمادی به قدرت و در نتیجه شکل نگرفتن حوزه عمومی در این جوامع برجسته می‌شود، بدون در نظر گرفتن نقش فرهنگ تاریخی شیعی در این جامعه، ممکن نیست.
 
             مسئله قطب‌بندی کاذب شیعه و سنی در منطقه امری است ریشه‌دار که هزینه‌های زیادی برای کشورهای اسلامی و مسلمانان در پی داشته است. برخورد حوزه مطالعاتی «جامعه‌شناسی تشیع» با این مسئله چگونه می‌تواند باشد؟ فرید العطاس در کنفرانس ۲۹ آذر جامعه‌شناسی تشیع در میان نکاتی که مطرح کرد، به این مسئله اشاره کرد و اظهار داشت جامعه‌شناسی تشیع باید به این تضاد حساس بوده و در راستای تعدیل آن گام بردارد. در بخش پرسش و پاسخ نیز برخی حاضران مایل به روشن شدن نقش این حوزه مطالعاتی در منازعه صورت‌بندی‌شده ذیل قطب‌بندی شیعه ـ سنی بودند که پاسخ‌هایی از جانب شما طرح شد. در گفتگو با شفقنا، این پرسش مطرح شده که «تاکید بر عنوان «تشیع» در زمانه‌ای که بیش از همه خطر تفرقه بین سنی و شیعه، مسلمانان را تهدید می‌کند خود حرکت در جهت منافع استعمار نیست؟» و شما در پاسخ، تنها به ذکر همین نکته بسنده فرموده‌اید که «با توجه به ملتهب بودن فضای سیاسی منطقه، این حساسیت درستی است که تاکید بر یک مذهب آیا منجر به تفرقه افکنی و تشتت نمی‌شود؟ اما توجه داشته باشیم که در مطالعه علمی یک مذهب، غرض تاکید بر آن نیست بلکه شناخت آن است». به عبارتی، شما تنها تاکید می‌کنید که جامعه‌شناسی تشیع چون در مدار شناخت تشیع است نه تاکید بر آن (یعنی در پی تبلیغ یا ترویج فرقه‌گرایی شیعی نیست) پس نگرانی طرح‌شده در سوال مبنایی ندارد. اما می‌توان سوال را از زاویه دیگری طرح کرد؛ با این فرض که جامعه‌شناسی تشیع قرار نیست بر قطب‌بندی شیعه ـ سنی دامن بزند، چه نقش ایجابی‌ای در کاستن از این قطب‌بندی و منازعه برساخت‌شده می‌توان ایفا کند؟ به این پرسش نیز در یکی از گفتگوهای قبلی از یک زاویه پاسخ داده‌اید؛ جایی که تصریح می‌کنید: «جدا از ضرورت علمی و اجتماعی این پروژه، مطالعه جامعه‌شناختی تشیع مناسبتی ژئوپلیتیک نیز می‌یابد. چرا که مثلا اگر خشونتی را که در کشورهای اسلامی تحت لوای اختلاف شیعه و سنی معرفی و تبلیغ می‌شود، با نگاه اجتماعی که ضرورتا انتقادی ست، مورد مطالعه قرار گیرد، به اختلاف متنی و اصول اعتقادی نمی‌رسیم، بلکه شاهد خواهیم بود که آنچه به عنوان جنگ مذهبی معرفی می‌شود در واقع جنگی بر سر منافع سیاسی و اقتصادی قدر‌ت‌هاست که به تعبیر شریعتی، استحمار کهنه و نو به پا کرده و بر آن دامن می‌زنند». اما به نظر می‌رسد این پاسخ نیاز به تفصیل بیشتری دارد. آیا جامعه‌شناسی تشیع امکان مواجهه نقادانه با این مسئله را دارد؟ آیا «نگاه اجتماعی ضرورتاً انتقادی» نمی‌تواند از منظری آکادمیک و از نگاه خشک علمی، محل ایراد سوگیری و ارزش‌داوری پیشین قرار گیرد؟ آیا نگاه انتقادی به تشیع جاری در جامعه موجب سوگیری جامعه‌شناسی تشیع از موضع پژوهشی و آکادمیک آن به موضع اصلاح‌گری و روشنفکری مذهبی نمی‌شود؟ از جنبه‌ای دیگر: نسبت جامعه‌شناسی تشیع با پژوهش‌های مردم نگارانه که صرفاً به توصیف و گاه تمجید مناسک و رفتارهای مذهبی پرداخته یا پژوهش‌هایی که با تاکید بر تکثرگرایی فرهنگی، منتقد برخورد نقادانه با آداب و رسوم و مناسک اجتماعی (از جمله مناسک و رفتارهای شیعی) بوده و کار علوم اجتماعی را توصیف و نه نقد رفتارها و عادات رایج اجتماعی عنوان می‌کنند، چیست؟
 
دکتر شریعتی: فکر می‌کنم به این سوال در بخش اول پرداخته‌ام. جامعه‌شناسی از نظر من ضرورتا و بنا به تعریف، انتقادی است، این جامعه‌شناسی به عنوان یک علم ابزار توصیف جامعه است و در کارکرد انتقادی خود، ابزار نقد نظم اجتماعی. با این حال، به تعبیر بولتانسکی - در اثر خود تحت عنوان «رساله جامعه‌شناسی رهائی‌بخشی» - دکسای [۲](Doxa) جامعه‌شناختی که به دانشجوی این رشته تدریس می‌شود، اغلب شکلی ساده‌سازانه از معرفت‌شناسی وبری است که خود را بر تفکیک میان امر واقع و امر ارزشی مبتنی می‌داند، تمایزی که البته به جامعه‌شناسی امکان داد تا به عنوان یک علم شناخته شود. اما ایجاد این تفکیک که بنا به تفسیری- لوران فلوری- ریشه‌ای نیچه‌ای و نوکانتی دارد، در عمل گاه ناممکن می‌شود و خنثی بودن ارزشی را به یک چالش بدل می‌کند. راه‌حل، چنانچه می‌دانیم، در تمایز میان داوری ارزشی و ربط ارزشی جستجو شد.
در مجموع می‌توان گفت که تفاوت این جامعه‌شناسی با کار روشنفکری نه در غیبت اولی در جامعه و حضور دومی در مباحث جاری اجتماعی ست. از این حیث، جامعه‌شناسی، پراتیکی روشنگرانه است و با فعالیت روشنفکری اشتراک دارد. همه چهره‌هایی که ما امروز کلاسیک‌های جامعه‌شناسی می‌خوانیم و این علم، وامدار نقش بنیانگذار آنان است، در زمان و در جامعه خود نقشی اجتماعی و حتی سیاسی داشته‌اند. دورکیم، نه تنها در پرونده دریفوس، بلکه حتی در مواردی چون امور خیریه و جمع‌آوری کمک مالی برای ایتام زمان خود فعال بود. وبر، در سیاست آلمان نقش پر مناقشه‌ای داشت، مارسل موس به تعبیری هم دانشمند و هم سیاستمدار بود... یا در نمونه‌های دیگر «فقر جهان» بوردیو را چگونه نام‌گذاری می‌کنید، یک اثر علمی یا به دلیل «سوگیری» آن، جدلی روشنفکرانه؟
آنچه کار علمی را با کار روشنفکری صرف متمایز می‌سازد، در مرحله تحقیق و توصیف است، در الگوسازی و مفهوم‌پردازی، نه الزاما در رویکرد انتقادی‌ای که پس از این مراحل اتخاذ می‌شود. تحقیق علمی، ضرورت کار خود را توصیف واقعیت اجتماعی می‌داند، ضرورتی که روشنفکری الزاما بدان متعهد نیست و اغلب در مرحله بعد از تحقیق است که با کار جامعه‌شناسی همراه می‌شود.
 
             یکی از اصلی‌ترین مسائلی که امروز ایران، منطقه و تا حدودی جهان با آن درگیر است، خطر نوعی قشری‌گری دینی در زمینه‌های مختلف کشورهای اسلامی است. گرچه این مسئله عمدتاً در میان اهل سنت بدل به مسئله شده و شاهد پیدایش گرایش‌هایی چون القاعده و داعش از بطن این کشورها بوده‌ایم. اما تشیع نیز مسائل و شرایط خاص خود را دارد و از یک سو، حکومت فقه‌محور در ایران، و از سوی دیگر برخی گرایش‌های تکفیری در میان شیعیان، دو چالشی هستند که می‌توانند تولیدکننده گونه خاصی از قشری‌گری شیعی و نارواداری مذهبی باشند. در چنین زمینه‌ای آیا جامعه‌شناسی تشیع حرفی برای گفتن دارد و مسائلی از این دست آیا در دستور کار جامعه‌شناسی تشیع می‌تواند قرار گیرد؟
 
دکتر شریعتی: جامعه‌شناسی به عنوان یک علم طبیعتا در برابر هر نوع قشری‌گری و هر شکل از دگماتیسم، چه دینی و چه غیر دینی تعریف و صورت‌بندی می‌شود و اصولا خصلت آگاهی‌بخش علوم انسانی امکان هر گونه قشری‌گری را منتفی می‌کند. انسانی که می‌اندیشد، جستجو می‌کند، و دغدغه شناخت دارد، به میزانی که حرفی برای گفتن دارد، گوشی برای شنیدن نیز دارد. انسانی که می‌تواند فکر کند، می‌تواند گوش بسپارد. من را در نسبتش با دیگری تعریف می‌کند، دیگری‌ای که بیگانه نیست، در من است و سازنده بخشی از هویت امروزی من است. در حالی‌که قشری‌گری انسان را به موجود کری بدل می‌کند که جز حرف خودش، صدای دیگری را نمی‌شنود.
انسان علوم انسانی به تعبیر سهراب سپهری با «همه افق‌های باز» نسبت دارد. این گشودگی به معنای بی‌هویتی نیست. و اگر بخواهیم از سنت و چهره‌های دینی اسلام استفاده کنیم می‌توان گفت که در هر چهره «ابوذر»ی، به وجود «سلمان»ی نیازمندیم، یا در هر گرونده‌ای به وجود یک زائر، یک جستجوگر، تا به تعبیر پیامبر، ابوذر با آنچه که سلمان می‌دانست کافر نشود!
علوم انسانی با تقویت این روح جستجوگری، هر نوع توقفی در اندیشه را ناممکن می‌سازد. بی‌جهت نیست که پژوهش‌ها نشان می‌دهند که در میان این جریانات اصطلاحا تکفیری که در کشورهای اسلامی سراغ داریم، کمتر با دانش‌آموختگان علوم انسانی بر می‌خوریم.
از طرفی مطالعه جامعه‌شناختی می‌تواند تحلیل‌های ذات‌گرایانه را که منشا این جریانات را صرفا در ویژگی‌های دینی و مشخصات مذهبی جستجو می‌کنند کمرنگ سازد تا بتوانیم جدا از هیاهوی تبلیغاتی، سهم مصالح سیاسی، منافع اقتصادی و همچنین مشکلات اجتماعی کشورهایی را که زمینه پیدایش این جریانات هستند، در ظهور و رشد آنها شناسایی کنیم. در این حال به نظر می‌رسد، تبارشناسی فکری این جریانات کمتر به کارمان می‌آید تا مطالعه جامعه‌شناختی ظهور و رشدشان! پدیده ابوبکر بغدادی را ابن‌تیمیه بهتر توضیح می‌دهد یا پول نفت، منافع سیاسی، مسائل اجتماعی، بحران هویتی و سردرگمی نسلی؟ واقعه یازده سپتامبر را با آیات جهاد بهتر می‌توان توضیح داد یا با تحلیلی اجتماعی ـ سیاسی؟
مقصود اغماض وجه نظری‌ای که این پدیده‌ها به خود می‌گیرند یا دست کم گرفتن ارجاعات فکری آنها نیست، اما می‌دانیم که این وجوه نظری و این ارجاعات دینی، اغلب حجاب واقعیت است، نه منبع سازنده آن. از این رو نسبت به صورت‌بندی مذهبی بحث و مثلا منسوب کردن این جریانات به تسنن و تشیع واکنش نشان می‌دهم. واکنش نشان می‌دهم اما هدفم موضع‌گیری یا پاسخ دادن نیست بلکه مقصودم برجسته کردن «اهمیت و پیچیدگی» پاسخ است. به عبارت دیگر نمی‌خواهم از پاسخ درست و غلط حرف بزنم، بلکه تلاش می‌کنم با برجسته کردن اهمیت و پیچیدگی پاسخ، یک مساله داغ سیاسی را به یک مساله سرد علمی بدل کنم و یک پاسخ صریح را به یک تامل چند جانبه.
 
             آیا جامعه‌شناسی تشیع می‌تواند افقی برای عمومی شدن و راه یافتن به آگاهی‌ توده‌های مردم برای خود قائل باشد یا صرفاً بناست در محدوده اجتماع علمی جامعه‌شناسان یا نخبگان فرهنگی و در محافل دانشگاهی به ایفای نقش بپردازد و مانند سایر پژوهش‌های اجتماعی، تنها به شکل غیرمستقیم امیدوار به تاثیرگذاری در سطح اجتماعی عمومی باشد؟
 
دکتر شریعتی: جامعه‌شناسی تشیع، همچون هر شاخه دیگری در جامعه‌شناسی و حتی بیش از آنها، از آن رو که با تشیع که هم مذهب است و هم فرهنگ و هم عامل سازنده و تعیین‌کننده در سنت تاریخی ما، سر و کار دارد، از آن رو که به تشیع زیسته می‌پردازد و میدان مطالعه‌اش، مشخصا دین متن جامعه و مردم است، ضرورتا هم مواد تحقیق خود را از جامعه می‌گیرد و هم میدان مداخله‌اش متن مردم است. در نتیجه اگر در آغاز در اجتماع علمی مطرح و به آن محدود شود، مستقیم و غیرمستقیم در سطح جامعه عمومی تاثیرگذار خواهد بود. میزان این تاثیرگذاری اما به دو عامل بستگی دارد: نخست استفاده از «زبان عمومی جامعه»، تا قابلیت انتقال به متن مردم را بیابد و سپس حضور و «مشارکت در حیات اجتماعی» تا امکان مداخله داشته باشد. اما متاسفانه، به دلایل بسیار، اغلب نه از زبان عمومی جامعه استفاده می‌کنیم و نه در زیست اجتماعی مردم مشارکتی فعال داریم و از این رو کمتر آکادمیسین و حتی روشنفکری را می‌توان نام برد که به این الزامات پایبند باشد و نظریاتش به ظهور یک جریان اجتماعی بیانجامد یا دست کم الهام‌بخش و مرجع آن باشد. حتی دانشجویان ما نیز که دغدغه اجتماعی بیشتری دارند و کمتر از اساتید گرفتار بوروکراسی نظام آموزشی هستند، اغلب پس از گذشت چند سال از فعالیت تحصیلی، به زیست دانشگاهی خود محدود می‌شوند، از متن جامعه و مسائل اجتماعی فاصله می‌گیرند یا حتی اگر همچنان دغدغه اجتماعی داشته باشند، به دلیل مجهز شدن به زبان مغلق دانشگاهی، توان گفتگو با متن جامعه را از دست می‌دهند. گاه با مطالعه متونی که دانشگاهیان یا روشنفکران ما تولید می‌کنند، از خودم می‌پرسم: اینها را برای که می‌نویسند؟ مخاطب این نوشته‌ها کیست؟
در این حال باز بر می‌گردیم به همان پرسش قدیمی: جامعه‌شناسی به چه کار می‌آید؟ پرسش قدیمی‌ای که تحصیل این علم، گاه باعث فراموشی آن شده است!
[۱]. مانداران به معنای نخبگان و اشرافیت فکری است و اشاره به جامعه درباری چین دارد. سیمون دوبوار از این تعبیر برای عنوان یکی از رمان‌های خود استفاده کرده است. رمان «مانداران‌ها»ی دوبوار، داستان روشنفکران فرانسه در قبل و بعد از جنگ جهانی دوم است. موضوع يا جانمايه اصلى و محورى اين رمان، سرگشتگى و بلاتكليفى نسل روشنفكر فرانسه است.
[۲]. دکسا (Doxa) کلمه‌ای است لاتین که به معنای نقطه‌نظر عمومی یا مسلط یا نقطه‌نظر جهان‌شمول به کار می‌رود.
 
منبع: چشم‌انداز ایران - شماره ۸۸