جامعه شناسی مردم مدار، از ايده تا امكان
گفتگوی "کارگروه جامعه شناسی مردم مدار" انجمن جامعه شناسی ایران با دکتر سارا شریعتی
چاپ شده در: خبرنامه انجمن جامعه شناسی ایران
زمستان 91 - شماره 55
توضیح خبرنامه انجمن جامعه شناسی: با این که زمان چندانی از فعالیت کارگروه جامعه شناسی مردم مدار و طرح این ایده در فضای جامعه شناسی ایران نمی گذرد، اما واکنش ها نسبت به آن آغاز شده است. یکی از اساتیدی که تصور می کردیم نقدهایی به این ایده و عملکرد کارگروه دارد «سارا شریعتی» بود. با این تصور درخواست گفتگو در خصوص نقدهایشان کردیم که البته محور گفتگو را نپذیرفتند و در جواب گفتند: ”عنوان بحث مرا لطفاً نقد جامعه شناسی مردم مدار نگذارید. برعکس من فکر می کنم جامعه شناسی جز جامعه شناسی مردم مدار نیست”. به هر حال، با چنین تصوراتی و با پرسش هایی خدمت ایشان در دفتر کارشان در دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران رسیدیم و نقدها و پیشنهادهایشان را برای بهبود عملکرد و موقعیت جامعه شناسی مردم مدار شنیدیم.
- نقدهای کلی شما به ایده جامعه شناسی مردم مدار چیست؟
نقد به این ایده؟ به این ایده نقدی ندارم اما واکنش من نسبت به هژمونی جامعه شناسی امریکاست. بدین معنا که ما مدتهاست به این نکته اشاره داشتیم که در جامعه شناسی ما مردم غایب اند و جامعه شناسی می بایست در جهت طرح مسائل اجتماعی، مفهوم پردازی آنها و در خدمت جامعه قرار گیرد اما اغلب در معرض این اتهام قرار می گرفتیم که این مباحث حاکی از وجود گرایشی ایدئولوژیک، سیاسی کار و پوپولیستی است اما به محض اینکه مایکل بوراووی به عنوان ریاست انجمن جامعه شناسی امریکا، جامعه شناسی مردم مدار را مطرح کرد، بی تأمل منجر به تشکیل گروهی به همین نام در انجمن جامعه شناسی ما شد و مشروعیت یافت. البته که از ایشان بسیار ممنونیم که با طرح این ایده بدان مشروعیت و امکان دادند اما از این نکته نباید غافل ماند که در اینجا مسئله مشروعیت به معنای بوردویویی آن، یعنی سلطه وجود دارد و گروه جامعه شناسی مردم مدار نیز در ایران، مشروعیت خود را از مایکل بوراووی می گیرد نه از پروبلماتیکی که وی مطرح کرد و در جامعه شناسی ایران نیز پیشتر برخی به ضرورت آن واقف بودند اما تنها شرایط امکانش را دشوار می دانستند.
مایکل بوراووی (Michael Burawoy) رییس انجمن بین المللی جامعه شناسی
دومین نکته، ترجمه public sociology به جامعه شناسی مردم مدار است. ترجمه ی public به مردم مدار بر چه اساسی انجام شده است؟ public در لاتین به دو معناست: یکی public در برابرprivate (عمومی در برابر خصوصی)، دوم public به معنای عموم یا مخاطب. «مردم» در این میان چگونه وارد شده است؟ نفس این ترجمه بار معنایی خاصی به آن می دهد. یکی از جدی ترین وظایف ما وسواس در ترجمه و سپس تامل و تبادل و توضیح انتخاب مان برای جا افتادن آن معادل است.
سومین نکته مربوط به تقسیم بندی است که مایکل بوراووی انجام داده است و جامعه شناسی را به چهار پارادایم حرفه ای، انتقادی، سیاستگذار و مردم مدار تفکیک کرده است. البته که اینگونه تقسیم بندی ها کاملا قراردادی است و به موقعیت و تجربه ی جامعه شناس ربط پیدا می کند. مثلاً می توان پرسید که جامعه شناسی انتقادی چه تفاوتی با جامعه شناسی مردم مدار دارد و مرز میان این دو چیست؟ در ضمن جامعه شناسی انتقادی امروز یکی از سنت های جامعه شناسی در متن آکادمی است پس چرا جامعه شناسی حرفه ای و آکادمیک را در برابر جامعه شناسی انتقادی قرار دهیم، در عین حال که هر دو به آکادمی تعلق دارند؟ یا مثلاً می توان پرسید چهره ای چون بوردیو به عنوان یکی از حرفه ای ترین چهره های جامعه شناسی در کدام دسته قرار می گیرد؟ آیا به جامعه شناسی آکادمیک تعلق دارد؟ مسلماً، زیرا در معتبرترین و مشروع ترین آکادمی ها تدریس کرده است. در عین حال آیا به جامعه شناسی انتقادی تعلق ندارد؟ قطعاً دارد. او یکی از از بارزترین چهره های جامعه شناسی انتقادی است. ولی بسیاری از تحقیقات بوردیو در خصوص جامعه شناسی هنر سفارشی بوده است، از این رو می توانیم او را ذیل جامعه شناسی سیاستگذار نیز قرار دهیم. ضمن آن که جامعه شناسی وی کاملا "مردم مدار" است. او کسی است که، به تعبیر ادوارد سعید، در "فقر جهان" بلندگوی مردم می شود یا، پس از سخنرانی در کلژ دو فرانس، با بلندگو به خیابان می رود و به جمع کارگران و تظاهرات کنندگان می پیوندد. در نتیجه می توان گفت اولاً این تیپولوژی ها کاملا زمینه مند است و در زمینه های اجتماعی دیگر می تواند ناکارآمد باشد و در ثانی ارائه آن گاه چندان کارساز نیست و می توان با ارجاع به کاستوریادیس، در عصر بغرنج، در عصر پیچیدگی از پایان تیپولوژی های وبری سخن گفت.
اگر فکر کنیم نوعی جامعه شناسی وجود دارد که صرفاً یا فی نفسه آکادمیک است، نوعی جامعه شناسی محصور در دانشگاه که در خارج از آن کاملا ناکارآمد باشد، در این صورت می توان با ارجاع به سنت کلاسیک ها چنین جامعه شناسی را به پرسش کشید. جامعه شناسان کلاسیک نشان می دهند که تاریخ جامعه شناسی آکادمیک را می توان به عنوان تاریخ جامعه شناسی مردم مدار و در عین حال روشنفکرانه و انتقادی، به معنای خاص آن، روایت کرد. حضور دورکیم در قضیه ی دریفوس و پرونده رفرم دانشگاه و لائیسیته، حضور وبر در پرونده سیاست خارجی آلمان و در حمایت از همکارانش به دلایل دینی، حضور موس در فعالیت سیاسی، این که هالبواکس در کمپ های فاشیسم جان باخت و نظایر این ها از نوعی جامعه شناسی آکادمیک در میان کلاسیک ها حکایت می کند که در همه پرونده های داغ اجتماعی نیز حضور دارد و منتقد و روشنگر هم هست. چنین جامعه شناسی است که به تعبیر بوراووی باید "قلب جامعه شناسی" به شمار آید نه صرفاً جامعه شناسی به عنوان یک رشته آموزشی در دانشگاه.
- شما در آثارتان از نوعی جامعه شناسی دفاع می کنید که ویژگی های جامعه شناسی مردم مدار در آن نهفته است و به حوزه جامعه شناسی مردم مدار نزدیک است. ارزیابی خودتان چیست؟
اشاره کردم که اصولاً "مردم مداری" را مقوله جداگانه ای از "جامعه شناسی" نمی دانم و در عین حال با مایکل بوراووی همراهم که جامعه شناسی واقعاً موجود را نوعی جامعه شناسی فاصله گرفته از مردم ارزیابی می کند. شخصاً با این هدف به سراغ جامعه شناسی رفتم. به تاسی از شریعتی که می گفت "اگر خودم بودم و خودم به سراغ فلسفه می رفتم و ادبیات اما کارگزار مردمند در نتیجه به سراغ جامعه شناسی رفتم". بعدها طنین همین سخن را در نزد جامعه شناسان دیگری نیز یافتم؛ در نزد هانری دروش که می گفت "در طول زندگی ام خود را وامدار و مدیون مردم احساس می کردم. در زندگی فرهنگی و زندگی روشنفکری ام. آرون همیشه به شوخی در مورد من می گفت: او هنوز هم وامدار مردم است". از نظر من جامعه شناسی در آغاز تکوینش با مساله اجتماعی و با مساله مردم پیوند خورده است. در نتیجه، جامعه شناسی مردم مدار را نباید یک گروه کوچک در مجموعه کل جامعه شناسی قلمداد کرد و به یک فراکسیون تقلیلش داد.
- به نظر شما ایده جامعه شناسی مردم مدار چگونه می تواند برای ما کارایی داشته باشد؟
مایکل بوراووی، به گفته خودش، با این بحث نخست می خواهد به مساله جامعه شناسی رایج در امریکا پاسخ دهد که بسیار تخصصی و خودمختار و محصور در آکادمی و نهادهای تخصصی شده است؛ نوعی جامعه شناسی که نه بر اساس الگوی فرانسوی، به عنوان جامعه شناس توتال و روشنفکر تام ظهور می کند و نه متناسب با الگوی انگلوساکسون در چهره مشاور پرنس. در نتیجه طرح جامعه شناسی مردم مدار از جانب بوراووی در امریکا پاسخ به یک موقعیت است. اما اگر بخواهد به عنوان الگویی جهان شمول طرح شود می بایست زمینه مند باشد و با وضعیت جامعه شناسی در هر کشور تناسب یابد. از نظر من موقعیت جامعه شناسی در ایران متفاوت است. مساله مهم جامعه شناسی ما خودمختاری اش نیست. اصولا این خودمختاری در نهاد علم در ایران وجود ندارد. مساله جامعه شناسی ما تخصصی شدن افراطی نیز نیست. برعکس، فکر می کنم یکی از مسائل ما غیر تخصصی بودن است. اولین مساله مردم مداری در جامعه شناسی ایران فراهم نبودن شرایط امکانش است. موقعیت جامعه شناسی در ایران را باید به بحث گذاشت و مساله شناسی کرد و نسبت جامعه شناسی را با واقعیت اجتماعی ایران مورد به مورد ارزیابی کرد. واقعیت اجتماعی ما آیا یکپارچه و یکدست است؟ آیا ما با یک واقعیت اجتماعی سروکار داریم؟ آیا با یک جامعه شناسی مواجهیم؟ این جامعه تکه تکه، قطعه قطعه، را که سر و ته اش با هم نمی خواند و هر قطعه اش بیانگر واقعیتی است چگونه می توان شناخت، چگونه باید مساله شناسی و مفهوم پردازی کرد؟ این جزایر مستقل از هم و گاه بدون رابطه با یکدیگر را چگونه می توان پیوند زد؟ چنین وضعیتی را در ابعاد کوچک هم شاهدیم. برای نمونه، انجمن جامعه¬شناسی که همه بدان تعلق داریم دارای چندین گروه است؛ گروه هایی که اغلب با هم ارتباطی ندارند و گاه از وجود یکدیگر هم بی خبرند.
از این بحث ها می خواهم نتیجه بگیرم که قبل از ارائه یا پذیرفتن مقوله چهارمی با عنوان جامعه شناسی مردم مدار ضرورت ها و اولویت های جامعه شناسی ایران را شناسایی کنیم. در اینجا دیگر نمی توان نقش انفعالی ایفا کرد. نمی توان راه حل ها را از جای دیگری گرفت و نقش ما صرفاً به پیاده کردن آن تقلیل یابد. نمی توان فقط شنونده، پذیرا و مصرف کننده باقی ماند. در اینجا این جامعه شناسان دیگر کشورهایند که انتظار دارند جامعه شناسی ایران با تحلیلی که از وضعیت جامعه شناسی در ایران ارائه می کند، طرح بحث کند و مسائل جدیدی را به گفتگو بگذارد.
نکته ی دیگری که باید به آن توجه کرد این است که وقتی از مردم و مردم مداری سخن می گوییم، به تبعات این بحث نیز توجه داشته باشیم. زبان، روش، مسائلی که مطرح می کنیم با موضوعی که به آن محوریت می بخشیم باید تناسب داشته باشند. زبان مردم مکتوب نیست، شفاهی است. مردم بیشتر مستعد گوش دادنند تا کتاب خواندن. در نتیجه جامعه شناس مردم مدار اغلب تبدیل می شود به جامعه شناس سخنران. جامعه شناسی که به زبان مردم حرف می زند، وعظ می کند، خطابه می کند یا شفاهی می نویسد. در اینجا بحث بر سر اعتبار علمی است که مشخصاً محصول تولید دانشی روشمند و تحقیقی تجربی است. خطر عامیانه شدن یکی از مسائل اغلب رشته های علوم انسانی و اصولاً همه رشته¬هایی است که به مردم بسیار نزدیکند. زمانی هانری کربن از پارادوکس توحید و دوسویگی آن در مخاطره تعطیل و تشبیه سخن می گفت. می توان به تاسی از وی از پارادوکس جامعه شناسی سخن گفت. از طرفی خطر عامیانه شدن از فرط نزدیکی با مردم و از سویی دام بی خاصیتی از فرط تخصصی شدن! جامعه¬شناسی به عنوان یک علم اگر بسیار به سمت عامه مردم برود دچار بحران اعتبار می شود و در کشورهایی مثل کشور ما این بحثی جدیست، چرا که علوم اجتماعی و دانشی که تولید می کند از آن رو که یک نیاز اجتماعی ست، ادبیات و فرهنگ لغت آن از حوزه تخصصی خود به دیگر حوزه ها نیز تسری یافته و حتی وارد زبان روزمره شده است و به تعبیری بسیار "خودمانی" شده است. در این حال، در شرایطی که کل این علوم اجتماعی به عنوان یک علم و یک دانش تخصصی مورد سوال است می بایست به روش علمی، تجربی و تخصصی خود بیشتر پایبند باشد، در حالی که عمومی کردن جامعه شناسی، اگر شرایط امکانش باشد که این خود بحث دیگریست، می تواند آن را بیشتر دچار بحران اعتبار سازد.
علاوه بر اين، جامعه شناسی اروپا را در مرحله ی تکوین فیلسوفان بنیانگذاری کردند؛ کسانی چون کنت، دورکیم، موس، بوردیو و نظایر اینها همه فیلسوف بودند و تحصیلات و مدرک فلسفه داشته اند. اما این علوم برای ما، به تعبیر مهندس بازرگان، سوغات فرنگ بود. بنابراین علمی نبودن، خودی نبودن و مفید نبودن به عنوان یک اتهام و یک شمشیر داموکلسی بر سر این جامعه شناسی هست. حال اگر بخواهیم این جامعه شناسی را در این مرحله و در این موقعیت خود ویژه اش از پایین به بالا مفهوم پردازی کنیم و خارج از مکان مشروعش، یعنی آکادمی به عنوان نهاد فرهنگ، صرفاً به عنوان دانشی مردم مدار طرح کنیم، آیا موقعیت علمی اش را به مخاطره نمی اندازیم؟ در عین حال که چنانچه پیشتر تاکید کردم، از نظر من و تباری که در جامعه شناسی بدان ارجاع دادم، جامعه شناسی و مردم مداری دو جزء لاینفک اند.
امروزه متاسفانه ”مردم” در سیاست یا، اگر دقیقتر بگویم، در ادبیات سیاسی است که مورد استناد قرار می گیرد و تصاحب می شود و کمتر موضوع مطالعه علوم اجتماعی قرار می گیرد. در صورتی که پیشتر چهره هایی چون دورکیم، موس، بوردیو، و روانشناسانی چون گوستاو لوبون بسیار بدان پرداخته اند. در یک دوره این جامعه شناسی بود که مردم را به عنوان موضوع کار رها کرد و علوم سیاسی تملکش کرد. شاید در جوامعی چون جامعه ما پرداختن به مردم به عنوان موضوع و مفهوم بیش از پیش ضرورت داشته باشد.
- نظرتان درباره دعوای ربط ارزشی و فراغت ارزشی در جامعه شناسی چیست؟
مسئله ارزش، قضاوت ارزشی، خنثی بودن ارزشی، رویکرد توصیفی یا تجویزی، از مباحث مطرح و پرونده های همچنان باز در جامعه شناسی است. این بحث در زمان وبر به جدال های بیشماری دامن زد که به کناره گیری او از جامعه جامعه شناسی آلمان هم انجامید و پس از وی در این خصوص مباحث و مواضع بسیاری طرح شده است. از مباحثی در خصوص واژه Wert آلمانی که در انگلیسی به value و در فرانسه به valeur ترجمه شده است و در این ترجمه روشن نیست بحث بر سر ارزش فردیست یا جمعی گرفته تا بحث هایی در خصوص معنای داوری ارزشی. برخی خنثی بودن ارزشی را در کار علمی واجب دانسته اند و برخی از جمله در میان وبری هایی چون آرون، پیاده کردن این اصل را ناممکن تلقی کرده اند. وارد این بحث نمی شوم و تنها به ذکر این نکته اشاره می کنم که در کار وبر پرهیز از داوری در جهت دستیابی به فهم علمی است نه به عنوان توصیه ای به خنثی بودن در زندگی! این دو را نباید نه در کار وبر و نه در کار خودمان خلط کنیم. در مرحله تحقیق و فهم، حفظ فاصله و پرهیز از داوری یک الزام متدلوژیک است برای حفظ ابژکتیویته ای که در کار علمی ضرورت دارد. اما پایبندی به این الزام به معنای کنار گذاشتن داوری، موضع نگرفتن و نظر نداشتن نیست. در مواردی این اصل به یک دگم ایدئولوژیک در آکادمی بدل شد و برای حذف جامعه شناسی چپ و سنت انتقادی از آکادمی به شکل ابزاری مورد استفاده قرار گرفت. از نظر من، جامعه¬شناسی انتقادی یک جامعه شناسی پوبلیک، حاضر و درگیر در تمام پرونده های زنده اجتماعی است و این حضور با کار علمی و پرهیز از داوری ارزشی در مرحله تحقیق و در جهت فهم در تضاد نیست. در علوم اجتماعی ما کم نیستند چهره های آکادمیکی که در مهمترین پرونده های عمومی و اجتماعی و سیاسی جامعه مشارکت داشته اند، در یک سنت به سمت قدرت رفته اند و کارگزار و سیاستمدار شده اند و در سنتی دیگر نقد رادیکال اجتماعی داشته اند، با آثارشان در جنبش های اجتماعی نقش ایفا کرده اند یا در مواردی حتی به زندان رفته اند، خودکشی کرده اند یا تیرباران شده اند. بنابراین چرا به جای این دسته بندی ها که کار مورخان و معلمان است، و در این قلمروها هم بسیار مفید، جامعه شناسی را به عنوان جامعه شناس به هدف های اولیه اش برنگردانیم و این اهداف را مجددا به بحث نگذاریم؟
مشکل از نظر من در شرایط اجتماعی ما و، در معنای وسیع، موقعیتی است که در آن قرار داریم؛ از تاریخ و فرهنگ گرفته تا سیاست. بدبینانه اگر بخواهم به مواردی اشاره کنم خواهم گفت، گاه افراط در خنثی بودن ارزشی برای اثبات آکادمیک بودن و تثبیت موقعیت آکادمیک خود است. و برعکس، گاه افراط در داوری ارزشی برای اثبات کارآمد بودن و تثبیت موقعیت خود به عنوان سیاستگذار فرهنگی است. گاه انتقادی بودن، وجه کریتیک اجتماعی خود را از دست میدهد و به یک استتیک روشنفکرانه بدل می شود. گاه مردم مدار بودن بیشتر در جهت هم نوا بودن با "استانداردهای جهانی" جامعه شناسی است.
خودویژگی های جامعه شناسی ایران را بایستی مساله شناسی کرد. مثلاً در خصوص نسبت با قدرت سیاسی، نمی توان از منظری خاص مطلقاً حکم کرد که جامعه شناسان با حکومت همکاری نمی کنند، غافل از این که در شرایطی دیگر این حکومت است که حتی به سراغ جامعه شناس آماده به خدمت هم نمی رود. در یک جامعه اصلاً شاید مقوله ای به نام جامعه شناسی مشاور پرنس یا سیاستگذار وجود نداشته باشد چون حکومت کاملاً خود را از آن بی نیاز می داند. در نتیجه به تعبیر وبر، حرفه جامعه شناس و حرفه سیاستمدار یا، به تعبیر الیاس، جدال میان فاصله و تعهد را باید مجدداً به بحث گذارد.
در جامعه شناسی ایران، برخی به نام عمومی و گسترده تر کردن دانش اجتماعی به سراغ مطبوعات به عنوان رسانه ای برای به بحث گذاشتن نظرات شان سوق پیدا می کنند. در مقابل برخی دیگر به نام تخصص، فعالیت خود را به کلاسهای درس شان محدود می کنند. اما میان این دو، به راه های دیگری کمتر اندیشیده ایم. آیا نمی توان در همین موقعیت، همین مکان و با استفاده از همین ابزارهایی که در اختیار جامعه شناسی ما قرار دارد، به عمومی تر کردن، گسترش، مداخله و مشارکت در امر اجتماعی اندیشید؟ حد میان فاصله لازم و تعهد ضروری کجاست؟ جامعه شناسی جدا از رسانه های عمومی، ابزارهای تعلیماتی خود را دارد؛ یعنی کلاس های درس، نشریات پژوهشی، انجمن های علمی. این ها امکاناتی است که منحصراً در اختیار آکادمی است و در دسترس ترین راه های رابطه دانشگاه با جامعه همین هاست. بدیهی است که توجه داشتن و تمرکز فعالیت ها بر امکانات درون دانشگاه به معنای محصور شدن و محدود شدن در آن نیست، بلکه توصیه به آغاز کردن از همین امکانات در دسترس است برای پرهیز از خطای دوربینی؛ یعنی خطای دید کسی که دور را می بیند اما از متن نزدیک غافل است و امر نزدیک تنها با عینک برایش وضوح می یابد.
طبیعتاً برای پرهیز از جزیره ای و ایزوله شدن ایجاد گفتگو و ارتباط با دیگر رشته ها و گرایش ها یا، دست کم، میان همین گروه های کوچک انجمن جامعه شناسی ضروریست. برای شناخت و فهم این جامعه قطعه قطعه ضروریست که پروژه های مشخص و خرد تعریف کنیم و تقاطع هایی ایجاد کنیم که این پروژه ها را به هم پیوند بزنند و جریان جامعه شناسی ایران را بوجود آورد یا به تعبیر زیمل، پل هایی برای ایجاد رابطه میان این مجمع الجزایر ایجاد کنیم. جامعه شناسی مردم مدار می تواند، اگر به یک گروه جدا و به یک دسته بندی منفک بدل نشود، چنین نقشی ایفا کند.
- نظرتان درباره لزوم پیوستن جامعه شناسان به شبکه های اجتماعی چیست؟
تفسیری که مایکل بوراووی از جامعه شناسی مردم مدار ارائه می دهد یک تفسیر میلزی به عنوان جامعه شناسی خارج از دانشگاه که به زبان مردم سخن می گوید نیست. وی از رابطه ارگانیک میان جامعه شناس و مردم سخن می گوید و به نظر می آید بیشتر تفسیری است برگرفته از روشنفکر ارگانیک گرامشی و مداخله در امر اجتماعی که آلن تورن هم بدان اشاره دارد. از این جا تمام آن بحث های تاریخ مبارزاتی مجدداً مطرح می شود.
موقعیت ما چیست؟ من فکر می کنم یکی از مسائلی که در طرح جامعه شناسی مردم مدار در ایران مقدم است، شرایط امکان آن است. به نظر می رسد که در ایران ما با دو گرایش روبروییم. یکی سیاست پوبلیک، عمومی یا مردم مدار شدن جامعه شناسی و دیگری، برعکس، سیاست خصوصی تر شدن، بسته شدن، و دیده نشدن آن. انتخاب یکی از این دو گزینه الزاماً به رویکرد نظری ما بستگی ندارد بلکه به موقعیت ما ارتباط دارد. گاه دغدغه ما حفظ موجودیت جامعه شناسی و بقای آن است تا رشد موجودیتش. این تئوری بقا که در تاریخ سیاسی ما قدمت دارد شاید برای یک جامعه شناس امریکایی یا اروپایی کاملاً بیگانه باشد. در چنین وضعیتی است که تحلیل های مان را در جمع هایی کوچک ارائه می کنیم، به نمونه های خارجی ارجاع می دهیم، زبان تخصصی تر به کار می بریم و خلاصه تا آنجا که ممکن است از این دانش مساله زدایی می کنیم تا مساله ساز نشود.
برگردیم به بحث اصلی. بحث شما مبتنی بر لزوم پیوستن به جنبش ها و شبکه های اجتماعی است. مایکل بوراووی از درآمیختن با گروه های اجتماعی سخن می گوید. اگر الفاظ انتقادی، ارگانیک، مداخله گر، مردم مدار، یا شبکه و گروه اجتماعی، از سطح ادبیات خارج شوند و به واقعیات بدل گردند، تازه بحث ما می تواند جدیت پیدا کند و موثر شود. در غیر این صورت به جدالی کلامی یا انجام تشریفات آکادمی بدل می شود؛ بدین معنا که مقوله تازه ای در جامعه شناسی شکل گرفته و گروهی ایجاد شده و باید در موردش نظرخواهی کرد و خبرنامه ای انتشار داد. در غیر این صورت می توان پرسید که وقتی مثلاً در مواردی چون زلزله، نه به عنوان یک جامعه شناس که حتی به عنوان یک شهروند هم، امکان حضور در منطقه و مداخله و مشارکت نداریم، چگونه می توان از پیوستن جامعه شناسی به شبکه ها و جنبش های اجتماعی سخن گفت؟ جامعه شناسی مردم مدار در این شرایط و در این موقعیت چگونه می تواند شرایط امکان بیابد و نقش ایفا کند؟ در نتیجه غیر از بحث در خصوص ضرورت این رویکرد، به شرایط امکانش نیز باید بیاندیشیم.
- جامعه شناسی که شما در نظر دارید نحوه برخوردش با مساله ی اجتماعی چگونه است؟ چه ملاحظاتی را در نظر می گیرد؟
پژوهش جامعه شناسی مبتنی بر مساله اجتماعی است؛ این اصلی بدیهی است. اما از نظر من، موضوع هر پژوهشی تنها زمانی می تواند راهگشا شود که به مسئله خود پژوهشگر تبدیل شود. به عبارتی دیگر، مساله اجتماعی مساله فرد جامعه شناسی که بدان می پردازد نیز باشد. دروش می گوید: "علم باید مسری شود اما برای اینکه علم بتواند سرایت پیدا کند، عالم باید بدان مبتلا باشد". بوردیو این بحث را به شکل دیگری مطرح می کند و می گوید: "برای کار علمی باید خشمگین بود و برای کنترل خشم باید کار علمی کرد". نسبت میان ابتلا و علم، نسبت میان خشم و کار علمی، همان نسبت جامعه شناس و مردم است. همه جامعه شناسان بزرگ مساله خود را با مفهوم پردازی به مساله ای جهانی بدل کردند و کل نظریات شان را می توان حول یک ایده اصلی صورتبندی کرد؛ ایده ای که خود با آن درگیر بودند. باید بپرسیم مسائل ما کدام است؟
- جایگاه مردم در این نگاهی که به جامعه شناسی دارید برای تولید دانش جامعه شناسی کجاست؟
به نظرم از جایگاه مردم در دانش جامعه شناسی آغاز نکنیم، بلکه از جایگاه جامعه شناس در میان مردم آغاز کنیم. به این ترتیب می توان تحلیل کرد چگونه و چه زمانی مساله جامعه شناس با مسائل مردم قرابت می یابد و قابلیت تبدیل شدن به یک مساله جمعی و یک مساله اجتماعی را پیدا می کند.
چه چیزی به جامعه شناس مشروعیت می دهد؟ آیا مدرک دکترای وی یا این که وی این رشته را در دانشگاه تحصیل یا تدریس می کند؟ جامعه شناس کیست و چه انتظاری از او هست؟ اولین مساله جامعه شناسی ما پاسخ به این پرسش است که به کدام نیاز اجتماعی پاسخ می دهد. به نظر من بحث را در گام نخست از جامعه شناسان به مثابه بخشی از مردم آغاز کنیم و ببینیم که خود در دانشی که تولید می کنند تا چه حد حضور دارند؟ و تا کجا به مسائل خود پاسخ می دهند و تجربه فردی شان را مفهوم پردازی می کنند؟ در نتیجه پرسش شما را بدین ترتیب تصحیح می کنم: جایگاه خود جامعه شناس در دانشی که تولید می کند کجاست؟