Wednesday 26 January 2011

اسلام در اروپا و اسلام اروپایی





اسلام در اروپا و اسلام اروپایی

صحبت در دفتر پژوهش های دکتر علی شریعتی
7 خرداد 1389



یکی از نقل قول های رایج که به آندره مالرو نسبت داده می شود، این جمله است که "قرن بیست و یک دینی خواهد بود، یا نخواهد بود. در مقاله ای خواندم که  در آن به پیش بینی دیگری از مالرو اشاره کرده بود که کمتر شناخته شده است. مالرو گفته بود که  تهاجم اسلام پدیده ی بزرگ عصر ما خواهد بود واین پدیده که از جانب بسیاری از معاصرین ما بدان کم توجهی میشود، به نحوی، قابل مقایسه با آغاز کمونیسم در جهان خواهد بود". پدیده ای که  مالرو نتایج آن را غیر قابل پیش بینی ارزیابی کرده و اشاره کرده بود که به نظر می رسد اروپا برای مواجهه با این پدیده  آماده نیست". در همین مطلب به نطق دیگری از مالرو اشاره داشت که در آن گفته بود: از نظر سیاسی، وحدت اروپا یک اتوپی است. برای این که بتوان وحدت سیاسی اروپا را متحقق کرد به یک دشمن مشترک نیاز است و تنها دشمن مشترکی که می تواند وجود داشته باشد، اسلام است" نویسنده نتیجه گرفته بود که  به نظر می رسد امروزه  اسلام در اروپا اگر نه به یک دشمن مشترک، اما مسلما به یک مساله مشترک بدل شده است. 
موضوع بحث من در خصوص همین پدیده است، پدیده ای که از یک منظر به عنوان تهاجم اسلام به اروپا ارزیابی می شود و البته با فاصله گرفتن از این ادبیات سیاسی، می توان با رویکردی جامعه شناختی به ابعاد دیگر آن توجه کرد و نتایج آن را با صورتبندی های دیگری جز "مقابله و مواجهه" ارزیابی کرد. 
در بخش نخست این بحث، نگاهی به موقعیت اسلام در اروپا خواهم داشت و سپس به معرفی آنچه  اسلام اروپایی خوانده می شود،  از خلال یکی از چهره های آن، طارق رمضان می پردازم.

شکل گیری اسلام دیاسپورا در اروپا:

یکی از ویژگی های اسلام قرن بیستم، پراکندگی آن است. دیاسپورا یک کلمه ی یونانی است به معنای پراکندگی و سنتا در مورد یهودی ها بکار گرفته می شد که قومی بی سرزمین بودند و در سراسر جهان پراکنده بودند. اصطلاح یهودی اش، گالوت galout یا تبعید است که معنایی سیاسی  یافته و با نظریات صهیونیست ها  در خصوص بازگشت به سرزمین پیوند خورده است. دیاسپورا اما ، هم به معنای کندن از یک جا و دوباره جمع شدن در جایی دیگر است و هم فرار از سرکوب اطلاق می شود. مدتهاست که از این اصطلاح برای نام گذاری پراکندگی های دینی یا قومی استفاده می کنند. در حال حاضر بر طبق آمارهایی که مشخصا مراکز عبادی و فرهنگی مسلمانان ارائه می دهند چون در اروپا سرشماری بر اساس تعلق دینی صورت نمی گیرد، حدودا 18 میلیون مسلمان در بزرگترین کشورهای اروپایی زندگی می کنند و اسلام مهمترین اقلیت دینی منطقه است. از سال های 30، مسلمانان زیادی در جنگ جهانی دوم مثلا کشته شده بودند اما کسی به وجه دینی آنها فکر نمی کرد و به انها  بومیان می گفتند نه مسلمانان. از نیمه دوم قرن بیستم و مشخصا از سال 1960 این اصطلاح برای نام گذاری مسلمانان مستعمرات سابق اروپایی که به کشورهای متروپل مهاجرت کردند، و از قانون 1974 برای جمع شدن خانواده هاشان استفاده کردند، بکار گرفته شد. در آغاز این تصور وجود داشت که  اینها مهاجرند و به وطنشان باز می گردند  اما مسلمانان ماندند و  امروز در اروپا تدریجا یک اسلام دیاسپورا در حال شکل گیری است. این مهاجرت البته علل بسیاری داشت، فرار از فقر و بیکاری و شرایط سخت اقتصادی که اغلب مستعمرات پیشین با آن درگیر بودند، گریز از جنگ های داخلی و سرکوب رژیم های استبدادی نیز عامل دیگری برای مهاجرت بود. مهاجرت به اروپا بیش از هر چیز برای یافتن کار، زندگی بهتر، فرار از جنگ و همچنین استفاده از امنیتی بود که  شرایط آزادی بیان در اروپا فراهم می نمود. فرار مغزها،( به عنوان نمونه حدود نیم میلیون عرب به کشورهای صنعتی مهاجرت کردند که نصف انها پزشک و 15% آنها تحصیلکرده های علوم دقیقه بودند)  نیز علت دیگری از حضور مسلمانان در اروپا بود.  در نتیجه می توان مهمترین ویژگی مسلمانان اروپا را چنین خلاصه کرد: این مسلمانان اغلب به مستعمرات سابق تعلق داشتند. دارای تنوع قومی- فرهنگی بودند (ترکها در المان. هندو پاکستانی ها در انگلیس. مغربی ها در فرانسه.... ) در نتیجه به دلیل این تنوع، یکی از جدی ترین مشکلات دولتهای اروپایی  با مسلمانان این بود که مسلمانان، بر خلاف مثلا کاتولیک ها که دارای مرجعیت واحد و متمرکز بودند،  دارای نهاد و مرکزی که بتواند به نحوی آنها را نمایندگی کند نبودند. بر خلاف مسلمانان مهاجر آمریکا، مسلمانان اروپا اغلب به اقشار محروم جامعه خود تعلق داشتند که برای زندگی بهتر به اروپا مهاجرت می کردند و در نتیجه اغلب در اروپا از  موقعیت اقتصادی –سیاسی بدی برخوردارند، بیکاری در میان مسلمانان بیشتر رواج داشت. سطح تحصیلاتشان پایین بود و اغلب در محله های خاص خود در حاشیه شهر زندگی می کردند. به عنوان نمونه بنگلادشی ها و پاکستانی ها در لندن یا مغربی ها در پاریس. فقری که  موروثی بود و باعث شده بود که  اسلام و فقر را با هم جمع زنند و اغلب اولی را مسئول دومی بدانند.

 تاثیر حضور مسلمانان در اروپا

این پراکندگی در عین حال تبعاتی هم داشت و دارد و اگر بخواهیم از دوگانه ی میهمان و میزبان استفاده کنیم،  می توان از تاثیری که میهمان بر میزبان می گذارد و برعکس استفاده نمود. در بحث ما، مسئله بررسی تاثیر اروپا در مسلمانان و تاثیر مسلمانان در اروپا است که به ترکیب زدایی و بازترکیب های مدام هویتی می انجامد. اسلام و اروپا البته تاریخ قدیم و طولانی ای دارند، از زمان جنگ های صلیبی، اسپانیای مسلمان، دو کرانه ی غربی و شرقی مدیترانه،  سرگذشت قدیمی دارند و البته استعمار هم نقش خود را در  این رابطه ی دیرپای دارد. این همه به مساله ی رابطه ی اسلام و اروپا یک وجه روانشناختی هم بخشیده است. ناخودآگاهی که گاه فعال می شود و در این رابطه تاثیر می گذارد،  رابطه ی سلطه ای که در دوره های متفاوت برقرار بوده است، وجدان مستعمره، وجدان استعمارگر، خاطره ی جنگ های دینی همه زخم های این تاریخند اما به تعبیر ارغون، این روابط، به هر حال به آشنایی ها و وام گیری های تمدنی نیز منجر شده و تاریخ اروپا و کشورهای اسلامی را با هم نزدیک کرده است. نسبتی که ارغون می گوید در رابطه میان آمریکا و کشورهای اسلامی برقرار نیست و تنها به یک نسبت هژمونیک تقلیل می یابد. نکته ای که البته قابل بحث است و می بینیم که از اتفاق، آمریکا که از پیشینه ی استعماری برخوردار نبود، تا همین چند دهه پیش از محبوبیت بیشتری در میان مسلمانان برخوردار بود. آمریکا که از جمله به دلیل عدم مداخله دولت در مدیریت اجتماعی دین امکان رشد در آن برای مسلمانان بیشتر از اروپای اشرافی با آن حافظه ی استعماری بوده است. 

 در اینجا من تنها به سه مورد از این تاثیرات که به بحث من مستقیما مربوط است اشاره می کنم: یکی از این تاثیرات رشد گروش به اسلام،  مشخصا از خلال  ازدواج  میان مسلمانان و غیر مسلمانان بود که پس از مهاجرت عامل مهم موثری در رشد جمعیت مسلمانان اروپا  بود.  آمار دقیقی از این گروندگان به اسلام در دست نیست ولی به طور تقریبی می گویند در فرانسه حدود 40 تا 70 هزار گرویده به اسلام هست، در بلژیک حدود 6 تا 25 هزار، در اسپانیا که یک میلیون مسلمان دارد، 5 تا 20 000 گرویده هست. اگر در سال های 1970، گروش به اسلام مشخصا تحت تاثیر سنت عرفانی اسلام و تصوف انجام می شد، امروزه این گروش ریشه در حضور مسلمانان در اروپا، ازدواج های مختلط و سیاسی شدن اسلام دارد که جاذبه های خاص خود را یافته است. دومین تاثیر مهاجرت به اروپا و خصوصا حضور مسلمانان را می توان در این نکته دانست که امروزه دیگر تنوع و تکثر دینی و فرهنگی در اروپا و به طور کلی در غرب به یک فکت، به یک واقعیت اجتماعی بدل شده است. جامعه ی غربی به جامعه ی چند فرهنگی بدل شده است، ادیان مختلف در آن حضور دارند و به عنوان نمونه در آمریکا این بحث که به فرهنگ غربی که به عنوان فرهنگ "یهودی-مسیحی" شناخته می شود، اسلام را نیز اضافه کنیم، چالش های زیادی برانگیخته و قابلیت طرح یافته است.  بحث بر سر ضرورت یا رد آن نیست بلکه بر سر مدیریت این تکثر است که در هر کشوری با توجه به سیاست های خاص آن کشور متفاوت است. به عنوان مثال در آلمان و اطریش و هلند که آموزش دینی وجود دارد، آموزش اسلامی به یک مساله بدل شده است و در فرانسه، که قانون لائیسیته و سیاست ادغام ملی آن شاخص است، مساله ی ادغام و لائیسیته مورد پرسش قرار گرفته یا در آمریکا که آزادی دینی جزو حیات مدنی است، مساله به جامعه مدنی برگردانده می شود و دولت بر خلاف فرانسه دخالتی در این مدیریت ندارد. سارکوزی رئیس جمهور فرانسه در دفاع از این تنوع و نقد اغلب جوامع اسلامی که در برابر آن مقاومت می کنند،  گفته بود:  نمی توان  هر وقت اقلیت ایم از تنوع و تکثر دفاع کنیم و هر وقت اکثریت، با آن مخالف باشیم. اگر تکثر مثبت است، همه جا خوب است.  سومین تاثیر حضور مسلمانان در اروپا را می توان در فعال شدن بحث دین در جامعه، عینیت شهری دینی، فضای عمومی/ خصوصی و "خصوصی شدن حوزه ی عمومی" دانست. این بحث که دین تا چه حد می تواند در فضای شهری پیدا، نمایان و عینیت یافته باشد. این مسئله  خصوصا از جمله مباحث جدی در فرانسه است که در ان بر طبق قانون لائیسیته، فضای عمومی، فضایی خنثی و متعلق به همه شهروندان قلمداد می گردد. نظریاتی از جمله نظریه جغرافیایی فرهنگی هانری لوفور که فضا را تنها محدوده ی زندگی جمعی نمی داند و دفاع از  یک فرهنگ را با دفاع از فضای شهری ممکن می گرداند، مساله ی فضا و زمان مباحثی بود که در نتیجه این تکثر مجددا در حوزه ی علوم انسانی مجددا مطرح گردید و محوریت اعتقادات را به عنوان شاخص تحول مورد پرسش قرار داد. توجه به این نکته که تحول در اعتقادات الزاما در تحول زمان و مکان هماهنگ نیست، از جمله نتایج این بحث بود. به عنوان نمونه می توان به بحث  ژان پل ویلم، جامعه شناس فرانسوی اشاره کرد که در خصوص فرانسه اشاره می کند که این کشور لائیک، همچنان از زمان و مکانی کاتولیک برخورداراست. تفکیک حوزه ی عمومی (دولت و نهادها) فضای عمومی ( فضای شهری )espace یا بحث عینیت مشروع ادیان در شهر،  (به عنوان نمونه از خلال جلسات، انجمن ها، حق بیان) یا نامشروع، عینیتی که تحریک آمیز است و برای جامعه ی میزبان غیر قابل فهم قلمداد می گردد(مثل حجاب رادیکال در اماکن دولتی) یا بحث فضای خصوصی سیار، (حجاب انتگرال یا رادیکال زنان به عنوان یک فضای خصوصی سیار که فضای عمومی را تکذیب می کند)، دوره ی جدیدی را در مباحث مربوط به کاستی های  لائیسیته در شرایط تنوع و تکثر دینی ایجاد کرد.

 

 اسلام در اروپا ، اسلام اروپایی؟

آیا به تعبیر الی یه وی[1]، جامعه شناس ایتالیایی، اسلام اروپایی می شود؟

اینها برخی از تاثیرات حضور مسلمانان در اروپا بود، حال می توان به تاثیر اروپا در میان مسلمانان نیز اشاره داشت و چون عنوان بحث من اسلام اروپایی است، به ظهور اسلام اروپایی به عنوان مهمترین نتیجه این حضور اشاره می کنم. شرایط جدید، به پرسش مجدد از نسبت اسلام و اروپا انجامید. زمانی این نسبت را در صورت بندی هایی چون اسلام و اروپا و سپس اسلام در اروپا می سنجیدند، امروزه اما اصطلاح  اسلام اروپایی ، پرسش های جدیدی را مطرح نموده است. اسلام اروپایی که محصول تکثر زیست جهان مسلمانان وسطوح مختلفی است که هویت و واقعیت زیستی آنها یافته است. مسلمانانی که دیگر در یک کشورمسلمان زندگی نمی کنند و  موقعیت یک اقلیت دینی را یافته اند. در یک کشور میزبان،  مهاجر و میهمانند و ناگزیر با قوانینی سرو کار دارند که الزاما با عرف و شرع آنها منطبق نیست. اسلام دیاسپورا، منطق جامعه شناختی خود را دارد و در نتیجه مسائلش متفاوت است. چهره ی این اسلام را طارق رمضان می گیرم. کسی که این اسلام را صورتبندی کرد، دهها کتاب در خصوصش منتشر کرده، در میان جوانان مسلمان تاثیر گذار است و به عنوان نوه ی بنیانگذار اخوان المسلمین، حسن البنا، مسیر زندگیش بسیار معنا دار است. البته که به دلیل جوانی اش، اندیشه هایش همچنان در تحولند و این تحول را می توان در سیر آثار او مشاهده نمود.  

طارق رمضان در 1962 در ژنو بدنیا آمده است. پدربزرگش، حسن البنا، بنیانگذار اخوان المسلمین بود که بدست رژیم ناصری اعدام شد.  مادرش وفا البنا با سعید رمضان ازدواج کرد و نه سال بعد از اعدام حسن البنا به سوئیس می آیند. درس فلسفه خوانده است و تز دکترایش را در مورد نیچه نوشته است.  فوق لیسانس ادبیات فرانسه گرفته و  دکترا در اسلام شناسی و زبان عرب و  بعد چند سالی در الازهر علوم دینی خوانده است.  طارق رمضان در فرانسه حدود یک دهه  است که با انتشار کتابش تحت عنوان "مسلمانان در لائیسیته"، شناخته شده و به یک پدیده بدل شده است. کتابهای زیادی دارد، برخی از مهترین هایش عبارتند از " مسلمانان در لائیسیته"، مهمترین دیدگاههایش را در چند محور که به موضوع بحث من مربوط می شود خلاصه می کنم:

برای معرفی افکار او به جمله ای از خودش اشاره می کنم که می گوید: "مدتهاست تکرار می کنم که من ملیت سوئیسی دارم، حافظه ی مصری، دین ام اسلام است، فرهنگم اروپایی، پرنسیپم، جان شمولیت و البته به انتخاب و به شکل فرزند خواندگی، مراکشی یا موریسایی هستم". این هویت های متکثر، از نظر وی با هم  تناقضی ندارند. او خود را یک واسط میان فرهنگ اروپایی و اسلام معرفی می کند.  یک پل،  پل که مربوط به یک طرف نیست، هر دو طرف را به هم پیوند می زند و در نتیجه از دو طرف محکوم است!  اینست که به گفته ی خودش، برخی می گویند زیادی اروپایی است، برخی دیگرمعتقدند زیادی مسلمان! او می گوید: " اغلب از من می پرسند خود را اول به عنوان مسلمان معرفی می کنی یا اروپایی؟ این تفکیک کاذبیست. بر اساس نظم و میدان فعالیت فرد، یک سویه ی هویتی اش فعال می شود و اینها با هم در تضاد نیستند. مثل یک شاعر گیاهخوار... وقتی غذا می خورد، گیاهخوار است و وقتی شعر می گوید شاعر. شاره می کند که شهروندی ما را پاسپورتمان تعیین می کند و موقع رای دادن این هویت شهروندی است که فعال می شود. اما دین یا بی دینی، پاسخی به مسله ی معنای وجود است. از نظر وی، جامعه ی متکثر مسائل خاص خود و راه حل های مشخص خود را می طلبد.  می گوید من مخالف، قطبی کردنم، مخالف ساده سازی، مخالف یا این یا آن.  "ما هویت های متعدد داریم. هویت های متعدد و سیال. هیچ کدام در دیگری را تکذیب نمی کند. اسلام به عنوان یک دین همیشه با فرهنگ ها و تمدن های متفاوت درآمیخته است و جهان شمولیتش از قابلیتش در جذب فرهنگ های متفاوت ناشی می شود.". اما به گفته ی رمضان، ما در شرایط ناشنوایی عمومی هستیم. هیچکس نمی خواهد صدای آن دیگری را بشنود.
با این تصویر، مسلمانان از نظر وی در اروپا شهروندند، نه مهاجر. در حقوق اروپایی، مفهوم شهروند اقلیت ، شهروند دست دوم وجود ندارد، در نتیجه مسلمانان، شهروند تمامند و نباید خود را یک اقلیت مدنی قلمداد کنند. مسلمانان می بایست  به جای تکرار مدام مباحثی چون اسلام هراسی، جامعه ای که ما را نمی پذیرد، نژاد پرستی و ایفای مدام  نقش قربانی و مظلوم،  ...که توجیهی برای حالت انفعالی یا واکنشی آنها در برابر مسائل است، به عنوان شهروند با این بلایا مبارزه کنند. در نتیجه در جامعه ی اروپپایی خود را صرفا محدود به مسائل مسلمانان نکنند و به مسائل کل جامعه چون مساله ی  کار، بیکاری، اموزش، خشونت شهری، ...، بپردازند. مسلمانان اما چون همیشه مهاجر بودند و به بازگشت فکر می کردند، نقشی انفعالی در این جوامع داشته اند. اما برای نسل دوم و سوم این مهاجران که با زبان و فرهنگ کشورهای میزبانشان اشنا یند، مساله به این ترتیب مطرح نیست. این نسل از نظر دینی کاملا مسلمان است و از نظر فرهنگی کاملا غربی. " اسلام غربی امروز یک واقعیت است". پلورالیسم دینی رایج در اروپا، آزادی دینی مسلمانان را ضمانت می کند و اگر مسائلی هم در تنش با  جامعه ی اروپایی ایجاد شد، مسلمانان می توانند و باید به عنوان شهروندان این جامعه  برای حل آنها مشارکت کنند.
صرف همزمان این لایه های متفاوت هویتی را طارق رمضان با ایجاد تمایز میان فرهنگ و دین ممکن می سازد.  از نظر وی،  تاریخ اسلام نشان می دهد که این دین قابلیت تطبیق با فرهنگ های متفاوت را از آسیا گرفته تا آفریقا و اروپا داشته و در طول تاریخ با این فرهنگ های متفاوت  درآمیخته است و به همین دلیل نیز به یک دین جهان شمول بدل گشته است. در حالیکه در خوانش صوری و متن محور که به زمینه های اجتماعی و فرهنگی بی توجه می ماند، متن از زمینه جدا می شود، سنت و فرهنگ با دین یکی گرفته می شود و کردند و  پیام نهایی وحی تحت شعاع سنت مرسوم قرار می گیرد. از این روست که می بینیم، در بسیاری از جوامع مسلمان،  اغلبرسم و رسومات  و سنتهای قبیله ای و اجتماعی خود  را با احکام دینی درامیختند و در نتیجه رفتارهای فرهنگی شان را چون ختنه ی زنان، ازدواج اجباری یا قتل ناموسی را به اسلام مربوط کرده اند، در حالیکه هیچ ارتباطی با اسلام ندارد.  که هیچ ربطی بدان ندارد.
طارق رمضان، چالش اصلی مسلمانان را در جوامع اروپایی، ساخت مسجد و مناره و مدرسه نمی داند بلکه بازخوانی شریعت مهمترین چالش مسلمانان است. از نظر وی، شریعت یک سیستم و مجموع قوانین بسته  نیست، بلکه راه وفاداری به اهداف اسلام است. اهدافی که وی حفظ زندگی، عدالت، برابری، صلح بر می شمارد و در نتیجه همه قوانینی که عزت و زندگی انسانها را تامین کنند را قابل پذیرش می داند.  " شریعت من در جامعه ی من پیاده می شود حتی اگر این جامعه اکثرا مسلمان نباشند و قوانینش را علمای اسلام تنظیم نکرده باشند. من در صراط مستقیمم چون این قوانین به من اجازه می دهند که به اهداف بنیادی اسلام و پیام اسلام وفادار بمانم." 


نتیجه گیری:
ژیل کپل، می گوید اسلام اروپا،  هنوز میان دو راهی که پیش پای اوست، انتخاب نکرده است: اروپایی شدن این دین یا قرار گرفتنش در راس جریانات اسلام گرا که می خواهند فتوحات جدیدی را در خاک اروپا آغاز کند. این گفته،  نشان دهنده ی حضور دو اسلام در اروپاست: اسلام اروپایی که طارق رمضان از آن به عنوان محصول یک انقلاب خاموش نام می برد، خاموش به این معنا که تحولات در آن به  تدریج و عملا اتفاق می افتد. تحولاتی که عمدتا در عرصه ی فرهنگی و اجتماعی است اما  مشخصا به دلیل عدم نیاز مخاطبانش، در مبانی الهیاتی-فلسفی هنوز ضعیف عمل می کند. اسلامی که با مسلمانان نسل سوم سروکار دارد که اغلب با زبان اصلی خود، گسسته اند و از معرفت دینی پایینی برخوردارند و بیش از آن که بدنبال یک نظام معرفتی باشند به دنبال یک هویتند. این مسلمانان مشخصا در جستجوی راه حل های عملی هستند تا بتواند به عنوان مسلمان و منطبق با آموزه های دینی خود، در فرهنگی اروپایی و در جامعه ای که در آن از نظر دینی در اقلیتند، زندگی کنند. طارق رمضان، چهره ی شاخص این اسلام است. 
یک اسلام دیگر هم در اروپا داریم که بر خلاف آن انقلاب خاموش، بسیار جنجال برانگیز است. این اسلام را سلفیسم جهادیست می نامند.  اسلامی که خود را به حوزه ی اروپا محدود نمی کند و بیشتر داعیه ی جهانی دارد و از این رو شاید، مساله فلسطین را در مرکز کار خود قرار داده است. این اسلام،  اروپا را به عنوان یکی از زمینه های اصلی فعالیت خود  قرار داده  است. با رد تفکیک شهروند و سرباز، از عملیات انتحاری دفاع می کند و معتقد است،  هر اسرائیلی یک سرباز بالقوه است و هر مسلمان یک جهاد گر. جهاد مالی به نفع حماس را سازماندهی می کند و از تلویزیون و ماهواره و انترنت به عنوان شبکه ی ارتباطی خود با مسلمانان به شکل وسیعی استفاده می کند و در سازماندهی اسلام اروپایی نقش موثری دارد.  چهره ی این اسلام، یک چهره ی کاملا سیاسی و جهادیست که بدان شناخته می شود و نه به دلیل طرح مباحث نوی فکری در حوزه ی اسلامی. و متاثر انحرافی است که در میراث سیدجمال-عبده  توسط رشید رضا و در میراث اقبال توسط  مودودی بوجود آمد و بدین انجامید که پروژه ی اصلاح دینی که با سید جمال در اسلام آغاز شده بود  به انحراف رفت و با پشتیبانی وهابیسم و سلفیسم فرمالیست، در بستر سیاسی نیمه ی دوم قرن بیستم و البته با حمایت جریانات جنگ افروز راست غربی، بروز یافت.
من فکر می کنم واقعیت اسلام در اروپا امروز تعیین کننده است برای همه ی جریانات فکری اسلام. اگر در آغاز قرن، اسلام عرب و مشخصا مصر نقش تعیین کننده داشت و در  دوره ی انقلاب ایران، ایران کانون توجهات بود، امروز چهره ی اسلام آینده در اروپا نیز رقم می خورد. اما باید از این نکته هم غافل نبود که در ایران، به دلیل پیشینه ی جریان اصلاح دینی که از  تجربه ی انقلاب، تجربه ی جمهوری اسلامی و بیش از سی سال سیاستگذاری دینی نیز  بهره گرفته است، مباحث از عمق و بسط فکری بیشتری برخوردار نداست و بالقوه،  امکان تاثیر گذاری فکری تعیین کننده ای در آینده ی اسلام خواهد داشت.



[1] Allievi