Wednesday 26 January 2011

جامعه شناسی بالینی: رنج، همچون موضوع جامعه شناختی


جامعه شناسی بالینی:
رنج، همچون موضوع جامعه شناختی


سخنرانی در دانشکده علوم اجتماعی
دانشگاه تربیت معلم 26 اردیبهشت1389

پرهیز من برای سخنرانی در اینجا، پرهیزیسیت که اخیرا نسبت به سخنرانی ها پیدا کرده ام. سخنرانی که البته در همه جا یک عامل ارتباطی رایج است، در ایران به مسلط ترین شکل رابطه روشنفکران با جامعه بدل شده است. از سیاستمداران ما تا روشنفکران و روحانیون مدام سخنرانی می کنند، تا حدی که در میمهانی های خصوصی و جمع دوستانه هم گاه با این درخواست روبرو می شوید که لطفا سخنی بگویید، سخنرانی کنید! این تسلط سخنرانی بر سنت ارتباطی ما، که وقت نگارش را از شما می گیرد،  برای مردم خصوصا آنها که با کتاب و فکر و اندیشه در رابطه اند، طبیعی جلوه می کند. برای یک تازه وارد اما، کسی که تازه با این زمینه اجتماعی برخورد می کند، طبیعی نیست و همواره مورد پرسش قرار می گیریم که چرا این حجم سخنرانی ها؟ عامل دیگری هم که مرا به نسبت به این سخنرانی ها حساس کرد، نکته ای است که همیشه در خصوص خود شریعتی نیز مطرح است. اغلب اشاره می شود که میراث او بیش از آثار مکتوبش، مجموعه ی سخنرانی های اوست. اشاره ای که البته غلط است و این تصور به دلیل شهرتی است که دوره ی ارشاد یافته است و هزاران صفحه آثار مکتوب او را تحت شعاع قرار داده است. همین یک ماه پیش هم دوست روزنامه نگاری به من گفت: راستش از شما مطلب می خواستیم و مطمئن بودیم که نخواهید داد. به خودمان گفتیم برایش یک سخنرانی در همین مورد بگذاریم، مساله حل خواهد شد! چرا این شیوه ارتباطی در ایران تا این حد قوی است. سه عامل به نظرم در سلطه ی سخنرانی ها بر سنت مکتوب نقش تعیین کننده دارد: نخست سنت تاریخی و قدیمی ادبیات و شعر و سخنوری و نقالی...  که نه تنها حرف زدن بلکه خصوصا خوب حرف زدن را به یک ارزش بدل کرده است. دوم سنت دینی ما که با وعظ و خطابه پیوند خورده است و در اصطلاحاتی چون منبری/ پا منبری جلوه می کند. و در نهایت تفوق عرصه ی سیاست بر دیگر عرصه های اجتماعی. سیاست که ما را شتاب زده می کند، همیشه احساس می کنیم وقت تنگ است و می بایست به سریع ترین و موثرترین شکل خود، حرفهامان را منتقل کنیم. سیاست که عرصه ی کتاب و نشر و پخش و انعکاس اندیشه ها را تنگ و کند و دشوار می سازد. سیاست که از آن گریزی نداریم و حتی وقتی بدان نمی خواهیم بپردازیم، او به سراغمان می آید. این سه عامل باعث شده که به سمت سخنرانی برویم که موردیست، به این معنا که اگر جایی امکان سخنرانی نبود، در جایی دیگر هست،  موثرتر است چون امکان رابطه ی مستقیم با مخاطب را فراهم می کند و سریع است و در حداقل زمان می توانیم حرفهامان را منتقل کنیم. اینها امتیازاتش است، مضراتش اما بسیار است: مکتوب سنت ساز نمی شود، حرفها گزینشی و تابع موقعیت ها می شود. زمان تنگ است و باید خلاصه و سرخطی به مسائلی که نیاز به تامل و وقوف دارد پرداخت. این مقدمات طولانی را گفتم تا توضیح دهم، چرا زمانیکه برای این سخنرانی دعوت شدم، با موضوع علوم انسانی، تردید کردم. نپذیرفتم و در نهایت فکر کردم به جای پرداخت به مساله ای که بازار سخنرانیها از آن اشباع شده و گاه این جدال های شفاهی بیش از آن که مساله حل کن شوند، مساله ساز می شوند، چون وقت پرداخت را نداری و ناگزیر تنها اعلام مواضع می کنی، پیشنهاد دکتر جواهری را بپذیرم که در برابر استدلالات من برای نپذیرفتن سخنرانی، گفتند خب بحث جدیدی را مطرح کنید، در سبک همان بحث جامعه شناسی خیال و حافظه که پیشتر طرح کردید و چشم انداز جدیدی بود. امتیاز سخن گفتن در خصوص موضوعات جدید اینست که چون معطوف به سابقه ای نیست، کمتر مورد سوتفاهم قرار می گیرد. در نتیجه می خواهم از این فرصت استفاده کنم برای معرفی آنچه که تحت عنوان sociologie clinique جامعه شناسی بالینی در دنیا نام گذاری شده است و در ایران نسبتا ناشناخته است.
***

 دانشکده ای که من در آن کار می کنم، همسایه ی یک بیمارستان است. گاه برای فرار از حجم کار و ارتباطات، برای خلوتی و گسستی با پیوستگی روابط دانشکده، گریزی می زنم به این بیمارستان. نیم ساعتی می نشینم در حیاط، در همین فضاهای انتظار که برای همراهان بیمار فراهم شده، استراحتی می کنم و باز برمی گردم به دانشکده. هر بار در این رفت و آمد، دچار یک شوک می شوم. شوکی که تکرارش از بهت و تازگی اش نمی کاهد. کافیست که یک دیوار را رد کنی تا با دنیایی کاملا متفاوت مواجه شوی. بارها پیش آمده که به مجرد ورود به بیمارستان با فریادهای رنج و درد همراهانی روبرو شدم که  بیمارشان را تازه از دست داده اند. مدام با همراهانی برخورد می کنم که از شهرستان آمده اند با فلاکس چایی و ساک غذایی و یک پتو تا در این یکی دو روزی که باید به بیمارشان برسند، در آنجا اقامت کنند. گاه حتی در بر خیابان در پیاده رو، چادر می زنند و پس از مدتی با دخالت ماموران انتظامی، ناگزیر بساطشان را جمع می کنند و می روند. بارها پیش آمده که در حالی که روی نیمکتی نشسته ام و کتابم را می خوانم، به سراغم بیایند و درددل کنند. آخرین خاطره ام خانواده ی کرد کشاورزی بودند که دار و ندارشان را برای عمل فرزندشان فروخته بودند و یک هفته ای در تهران سرگردانی می کردند تا از او دور نباشند. همیشه این دیدارها برایم یک شوک بوده است. برای منی که جامعه شناسی می خوانم و موضوع مطالعه ام همین جامعه است. همین جامعه با همه ی گرفتاری هایش. چقدر میان دنیای دانشکده ی ما با این دنیا متفاوت است. دنیای دانشکده ما، دنیای ایده هاست و نظریه ها و افکار و کتابها، و بیمارستان دنیای درد و رنج و خشم، شور و عشق و همبستگی ها. منظورم از تفاوت همان بحث همیشگی جدایی تحصیلکرده ها و روشنفکران از مردم نیست، نه! منظورم اینست که جامعه شناسی ای که ما می خوانیم، جامعه شناسی ای است که انگار بخشی از زندگی مردم را مورد مطالعه خود قرار نمی دهد و آن حیات روحی جامعه است. در بحث خیال و حافظه از قول دومون اشاره کرده بودم، که جامعه شناسی فقط به انسان بیدار می اندیشد، انسان فعال اجتماعی، به رویاهایش، خوابهایش، شور و خشم و شوق و رنجش کاری ندارد. مگر نه اینکه موضوع مطالعه ی ما همین هایند. با دوست جامعه شناسی این دغدغه را مطرح کردم گفت: "اینها موضوعات گروه مسائل اجتماعی یا روانشناسی اجتماعی است، نه گروه نظری فرهنگی که ما عضو آنیم. در گروه مسائل اجتماعی هم به کار آقای دکتر... برمی گردد که به آسیب های اجتماعی می پردازند. جامعه شناسی امروز تخصصی شده و قرار نیست ما به همه مسائل بپردازیم". راستش در این چارتی که همکارم برایم کشید و من در زیر شاخه ی گروه نظری فرهنگی آن قرار گرفتم که این مسائل بدان مربوط نیست، خودم را پیدا نمی کردم. بازگشتم به دغدغه ی اولیه خودم. یک بار که در انجمن جامعه شناسی از ضرورت گذار به یک جامعه شناسی بالینی سخن گفتم و بحثم در رویکردهای پوزیتیویستی کاتگوریزه شد. یاد سخنی از ادگار مورن افتادم در پیشگفتار کتاب سرمشق گم شده. مورن می گوید هر کس بین هفت تا هفده سالگی، پرسش های ابتدایی و ساده ای برایش مطرح می شود  و زمانی که وارد دانشگاهها می شود و با نظریات آشنا می گردد، این پرسش ها منع می شود، کنار زده می شود، خفه می شود و نهایتا فراموش می گردد. مورن می گوید اما من چون نه محصول دانشگاه که آدم خودآموخته ای هستم، از هیبت این مقامات دانشگاهی نترسیدم و پرسش خود را دوباره مطرح کردم. جالب است که مورن نترسید و امروز خودش هیبت همین مقامات دانشگاهی را داراست و  با اتکا به او  امروز می توان دوباره نترسید و پرسش های ابتدایی خود را مطرح کرد! دغدغه ی من همان بحثی است که جامعه شناسی بالینی مطرح کرد و من می کوشم در این جا، این شاخه ی جدید جامعه شناسی را معرفی کنم. در ابتدا با  استفاده از مطالبی که در همایشی که در 1992 در پاریس تحت همین عنوان برگزار شد، اشاره ای به تاریخچه و مراجع این گرایش می کنم و سپس نمونه ی تحقیقی را که با رویکرد جامعه شناسی بالینی انجام شده است معرفی کنم. جامعه شناسی ای که به میدان مطالعه ی خود نزدیک است، با آن درگیر است، در آن مداخله می کند، تاثیر می گذارد و تاثیر می پذیرد.



جامعه شناسی بالینی چیست؟  
جامعه شناسی در مرحله ی تاسیس، برای ساخت خود به عنوان یک رشته علمی، ناگزیر بود که مرزهای خود را با دیگر رشته های علوم انسانی روشن کند. دورکیم، به عنوان بنیانگذار جامعه شناسی برای هویت بخشی به این رشته، در متون بسیاری به این کار پرداخت و خصوصا با روانشناسی که فرد را محور مطالعه ی خود قرار داده بود، تعیین تکلیف کرد. سرژ موسکویچی در کتاب خود تحت عنوان "ماشین ساخت خدایان" نشان می دهد که چطور دورکیم با سلطه ی روانشناسی در تحلیل رفتار انسانی مبارزه کرد. با این حال، در همان زمان افرادی چون گوستاو لوبون و گابریل تارد، همعصر و همکار دورکیم، که امروزه مباحثشان را اغلب در کاتگوری روانشناسی اجتماعی یا روانشناسی جمعی، قرار می دهند، به موضوعاتی چون روانشناسی توده ها،  عشق، تقلید، نیاز به تابعیت، افکار عمومی ... پرداختند.  
من اما مبنای این رویکرد جامعه شناختی را دورکیم قرار می دهم. در دانشگاههای ما اغلب دورکیم قواعد روش بر دورکیم صور غلبه دارد. دورکیمی که واقعیت اجتماعی را همچون شئی در نظر می گرفت بر دورکیمی که آن را یک غلیان اجتماعی مدام ارزیابی می کرد.  دورکیم صور که به  روان جمعی و نقش اساسی باورها و شورمندی های در زندگی جمعی اشاره دارد و وارثش مارسل موس که به امر اجتماعی تام اشاره می کند، به اینکه "جامعه شناسی ناگزیر است که به معنایی که سوژه ها به زندگی و تاریخشان می بخشند توجه کند"، به سطوح مختلف اجتماعی، وضعیت پویا و روانشناختی جامعه. این آموزه ها در تجربه ی کالژ جامعه شناسی  قدسی (ژرژ باتای، روژه کییوا، لیریس، که همگی شاگردان موس بودند)، که از 1937-39 به مدت دو سال  ادامه داشت بکار گرفته شد. مونرو[1] یکی از بنیانگذاران این کالژ، اثری دارد تحت این عنوان : "امور اجتماعی شئی نیستند".  کالژ جامعه شناسی کارش را مطالعه زندگی مدرن اجتماعی قرار داد، اساطیر بنیانگذارش، تراژدی ها، رابطه اش با امر قدسی و افراطهایش در جنگ و عشق و جشن و بازی و سوگواری ها... در مانیفست این کالژ می خوانیم : " وقت آن رسیده است که  مطالعه ی انتقادی  را بر روابط متقابل وجود انسان و وجود جامعه آغاز کنیم. آنچه انسان از جامعه مطالبه می کند و آنچه جامعه از انسان می خوهد." کار این کالژ مطالعه ی وجود اجتماعی در همه ی جلوه های  امر قدسی است. در نتیجه هدف خود را بررسی تقاطعات میان گرایشات بنیادی روانشناسی فردی و ساختارهای هدایت کننده ای که بر سازمان اجتماعی حاکمند، تعیین کرد. سه مساله ی اصلی این مطالعات عبارت بودند از: قدرت، امر قدسی و اسطوره ها و به تبع مارسل موس، ایجاد تعاملی میان روانشناسی و جامعه شناسی و روشن ساختن فرایندهای پویش اجتماعی. انها معتقد بودند که نهادهای اجتماعی را نمی توان مطالعه کرد اگر نحوه ای که در ان افراد زندگی می کنند، تحملشان می کنند، تملکشان می کنند یا تغییرشان می دهند را نفهمیم.
تلاش این کالژ تا مدتها در جامعه دانشگاهی انعکاسی نیافت. جز در کار گورویچ که به تبع موس به پدیده های اجتماعی تام توجه نشان می داد. موس بیشتر بر فلسفه و انسانشناسی تاثیر گذاشت تا بر جامعه شناسی. تارد و لوبون که به پدیده هایی چون روانشناسی توده ها، یا تقلید و عشق پرداخته بودند به دلایلی مطرح نشدند. کالژ جامعه شناسی هم جز در برخی تاثیری نگذاشت و چهره هایش به بیشتر به عنوان فیلسوف شناخته شدند تا جامعه شناس. امروزه با اقبالی که جامعه شناسی تفهمی وبر و جامعه شناسی صوری زیمل یافته است، گرایشی به این رویکردها ی جدید در جامعه شناسی بوجود آمده است. رویکردهایی که به موضوعات نامتعارفی در جامعه شناسی چون خیال و حافظه یا روح و روان و احساسات جامعه می پردازد. 
جامعه شناسی بالینی به عنوان شاخه ای از جامعه شناسی، در عین حال که چنانچه اشاره کردم، ریشه در سنت کلاسیک های جامعه شناسی دارد، جدید و در حال ساخت است. کمیته ی تحقیقاتی جامعه شناسی بالینی انجمن بین المللی جامعه شناسی در سالهای 1980 بنیانگذاری شد و بیش از 150 عضو از 27 کشور متفاوت دارد. این شاخه از جامعه شناسی در بسیاری از کشورها جدید است در حالی که مثلا در آمریکا از سال های 1930 و در کبک از 1950 بوجود آمده است. مهمترین شاخص های این جامعه شناسی را می توان چنین خلاصه کرد: جامعه شناسی بالینی بر خلاف، جامعه شناسی دین، جامعه شناسی فرهنگ یا جامعه شناسی شهری... که واجد یک میدان خاص مورد مطالعه اند، بیشتر یک رویکرد است تا یک میدان مطالعاتی مشخص. چون به زندگی و روان انسانی در مطالعه اجتماعی توجه دارد، مراجع اصلی این جامعه شناسی، روانکاوی، پدیدارشناسی وجودی و آثارمارکس دوره ی جوانی است. توجه هر سه در نحوه ای ست که افراد از تعینات اجتماعی و روانی خود خارج می شوند و خود را به عنوان سوژه می سازند. نه امر اجتماعی را به فرد و رابطه ی بین افراد تقلیل می دهند، نه فرد را بازتاب یا محصول یک علت واحد اجتماعی می دانند. انسان بنیادا آزاد تلقی می شود و جامعه مدام بر او عمل می کند. تحلیل این تناقض و تنش در متن کار جامعه شناسی کلینیک است در نتیجه به سطوح مختلف واقعیت اجتماعی، اسطوره ای، تاریخی، غریزی، سازمانی... می پردازد از این نظر جامعه شناسی بالینی این رویکرد مابین الرشته ایست و در نهایت می توان گفت که چون معتقد است نمی توان یک موضوع را بدون مداخله در ان و بدون مشارکت فعال ان شناخت، جامعه شناس بالینی به عنوان یک تحلیل گر و مداخله گر عمل می کند.


یک نمونه ی تحقیق: "شرم و فقر"
با توجه به این ویژگی ها، من به یک نمونه تحقیق که در لابراتوار تحول اجتماعی فرانسه با این رویکرد انجام شده است اشاره می کنم تحت عنوان " شرم و فقر". فرضیه این تحقیق اینست: فقر شرم آور و خاموش است. چون شرم آور است، خاموش است و نمی توان به زبانش آورد. شرمی که افراد از موقعیت اقتصادی خود دارند، باعث می شود که به عنوان نمونه  نام خود را در لیست افرادی که نیازمند کمک دولت هستند، ننویسند. در جامعه ای که ارزش های مسلطش، پول و رقابت و پیشرفت و موفقیت است، فقر به معنای شکست است. این تحقیق برای من جالب بود، چون چند سالی ست که در کلاس مبانی جامعه، در بحث خانواده، از دانشجویان می پرسم، مهمترین مساله ی خانواده ی شما چیست؟ تاکید می کنم که لازم نیست مسائل خانوادگی خودتان را بیان کنید، می توانید به نمونه ی دیگری اشاره کنید اما فقط تاکیدم بر اینست که انشا ننویسید، به یک مورد و یک سرگذشت واقعی اشاره کنید. من در یک دانشگاه دولتی درس می دهم، دانشگاهی که علی القاعده تحصیل در آن مستلزم داشتن درآمد زیادی نیست. در نتیجه همیشه منتظرم اگر نه مهمترین، بلکه دست کم یکی از مهمترین مسائل خانواده امروز، مساله ی مالی باشد، فقر، بی پولی. و جالب است که هر بار با مورد دیگری مواجه می شوم. امسال مساله ی مهاجرت، از شهرستان به تهران به عنوان مهمترین مساله خانواده ایرانی مطرح شده بود، ترم گذشته مهمترین مساله، زنان بود، ترم گذشته اش، ازدواج های ناهمگون، ارتباطات، جنگ، اختلافات سیاسی... برای من جالب بود که در میان حدود 200 برگه، شاید در موارد انگشت شماری به مساله ی فقر، اشاره شده بود. این کلمه تنها چند بار در برگه ها نوشته شده بود و آنها هم که به این مسئله پرداخته بودند، از "مشکلات اقتصادی" نام برده بودند و نه فقر. در حالی که می دانستم دست کم در چند مورد، خانواده ی دانشجو با فقر روبروست. فقری که نام نمی برد چون در آن محیط فرهنگی برایش شرم آور بود. تحقیق " شرم و فقر" به چنین نکته ای اشاره داشت. شرم که محصول نگاه دیگری است. هدف از این تحقیق، از خلال مطالعه ی سرگذشت های زندگی و مصاحبه های عمیق، بازسازی موقعیت عینی فقر و مجموع احساساتی که با این موقعیت درآمیخته است، بود. سوال این بود که آیا در جامعه شناسی کلاسیک این پرسش در می تواند مطرح باشد: آیا شرم می تواند به یک موضوع مطالعه ی جامعه شناختی بدل گردد؟ آیا شرم از موقعیت خود، یک امر اجتماعی است؟ محققان اشاره می کردند که در ضمن تحقیقات خود، مفاهیم بنیادی تحقیق جا به جا شد و مجموع احساسات منفی ای که ناشی از فقر بود، احساس بی عرضه گی، احساس مقصر بودن، بی عدالتی، خشم... اینها نیز به شرم افزوده شد. در عین حال فقر نیز جا به جا شد و با مفاهیم دیگری درامیخت: با مجموعه ای که موقعیت فرودست مصاحبه شوندگان را می ساخت: حذف اجتماعی، طلاق، بیکاری، بیماری. محققان اشاره داشتند که بر اساس این یافته ها ناگزیر بودند، هم تئوری و هم موضوع تحقیق خود را دوباره بسازند و اینکه چگونه شرم که در میدان تحقیق  با آن مواجه می شدند، آنها را با شرم های خود آشنا می کر،  از آنچه آنها نیز از بیانش شرم داشتند و با آن فاصله می گرفتند.   
ویژگی این تحقیق چه بود؟ به گفته ی فردریک بلوندل، یکی از محققان، صرف همزمان امر فردی و اجتماعی، شرایط عینی و نتایج ذهنی، این فرضیه که احساس، هیجان، ساخت ذهنیت، منشایی عینی دارند، منشایی خارج از فرد. آنها در فرد انعکاس می یابند و ذهنیتی می سازند اما خود، مولد این احساسات نیستند. مگر نه آنکه می توان فقیر بود و از فقر خود شرمگین نبود؟ رابطه ی میان فقر به عنوان یک امر عینی و شرم به عنوان یک امر ذهنی، رابطه ای بود که از خلال آن امکان آن را می یافتند که احساسات و حالات روحی را نیز وارد حوزه ی مطالعات جامعه شناختی نمایند، آنچه که بلوندل " جامعه شناسی احساسات" می نامد.
جذابیت این جامعه شناسی برای من چه بود؟ برمی گردم به مشاهداتم میان دانشگاه و بیمارستان. نزدیکی با تجربه ی زیستی روزمره. بوردیو که تحقیقش جمعی اش تحت عنوان "فقر جهان"، به عنوان استفاده ای بالینی از جامعه شناسی قلمداد شده بود، در همایشی درباره ی فقر، به ناتوانی جامعه شناس از به پرسش کشیدن رنج اجتماعی صحبت کرده بود به موقعیتی اشاره داشت که در آن جامعه شناسی به پناهگاهی برای فرار از  تجربه ی زیستی بدل شده بود. به جامعه شناسی پناه می بردیم تا از زیست روزمره مان، امر وجودی مان بگریزیم. بوردیو گفته بود: مدتها وقت گذاشتم برای فهم این نکته که انکار امر وجودی، یک دام است! گولژاک، نویسنده ی مقاله ی "جامعه شناسی و امر زیست شده" می گوید: تا مدتها جامعه شناسی فکر می کرد برخی از موضوعات چون، عشق، آرمان، احساسات، رنج، که در زیست روزانه ی مان با آنها درگیریم، در حیطه ی کار او نیست و این موضوعات را به روانشناسی یا ادبیات واگذار می کرد. جامعه شناسی که به این موضوعات می پرداخت، ناتوان قلمداد می شد چون روش هایش به کارش نمی خورد. جامعه شناسی بالینی اما در عین حال که فرضیه رادیکال جامعه شناسی را معتقد است هر تحلیل روانشناختی از پدیده های اجتماعی غلط است، فراموش نمی کند که همه پدیده ها ی اجتماعی دارای وجهی روانشناختی نیز هستند.
زمانی پاسکال گفته بود: دل دلایلی دارد که عقل از آن آگاه نیست. به تبع او از اصطلاح گولژاک استفاده می کنم و می گویم: جامعه نیز خردی دارد و دلی. خردی که از دلایل دل آگاه نیست. کار جامعه شناسی بالینی آشنا کردن خرد جامعه  با این دلایل است!  


[1] J.Monnerot. Les faits sociaux ne sont pas des choses.