Wednesday 26 January 2011

قدرت علوم اجتماعی


قدرت علوم اجتماعی

متن صحبت در پانل علوم اجتماعی، جامعه، سیاست و فرهنگ.
همایش دستاوردها و چالش ها ی علوم اجتماعی
پنچشنبه. 30 اردیبهشت 1389


عنوان این پانل، "علوم اجتماعی، جامعه، سیاست و فرهنگ" است. من تلاش می کنم با استفاده از دو مفهوم سیاست و جامعه، از نسبت علوم اجتماعی و قدرت، یعنی از امر سیاسی شروع کنم تا از آن، قدرت علوم اجتماعی، یعنی امر اجتماعی را نتیجه بگیرم.  برای اینکار نخست به نقش اجتماعی این علوم می پردازم.  نقشی که اغلب انتقادی ارزیابی می شود و برای من، نقشی که انتقادی خواسته می شود. نقشی که انتقادی می خواستیم و به همین دلیل هم به سراغ علوم اجتماعی، به عنوان ابزار نقد اجتماعی رفتیم. من به نسلی تعلق دارم که به تعبیر گی روشه، در یک "عرفان تعهد اجتماعی" می زیست. تعهد ی که انگیزه ی اولیه ی اغلب ما برای گرایش به علوم اجتماعی بود. برای ما نه فقط در سنت جامعه شناسی انتقادی بلکه با هر گونه استفاده ای که از کلاسیکهای جامعه شناسی شود، رویکرد انتقادی به نظم اجتماعی و خصلت انتقادی این علوم بارز بود. در سنت مارکسی معطوف به تغییر، در سنت دورکیمی که مسائل نظری را از مشکلات عملی تفکیک نمی کند و حتی در سنت وبری معطوف به فهم. در هر سه سنت، جامعه شناسی همواره خصلت انتقادی اولیه خود را حفظ نموده است.  چرا؟ به این دلیل که کارکرد علمی جامعه شناسی، فهم جهان اجتماعی است و به تعبیر بوردیو،  این فهم با فهم قدرت ها آغاز می گردد. قدرتهایی که اقتدارشان را از ناشناختگی ساز و کارهایی می گیرند که بر آن مبتنی هستند. در نتیجه نفس فهم جهان اجتماعی، نفس مشارکت در آگاهی بخشی از جهان اجتماعی، ضرورتا کارکردی انتقادی  می یابد و از این نظر جامعه شناسی به نوبه ی خود همواره منبع نقد اجتماعی بوده است. 

اما به نظر می رسد که علوم اجتماعی امروز بیش از آن که منبع نقد اجتماعی باشد به هدف و آماج نقد بدل شده است. هم نقد ما از آن، هم نقد قدرت از آن. هم نقد درونی و هم نقد از بیرون. این موقعیت را برخی از دوستان به "بحران اعتبار" یا حیثیت جامعه شناسی تعبیر کرده اند که به یک معنا درست هم هست اما از منظری دیگر و با استدلالاتی از جنس دیگر، می توان این موقعیت را برعکس به قدرت خود علوم اجتماعی نیز نسبت داد. قدرت علوم اجتماعی به عنوان علومی در خدمت جامعه، علومی که برغم همه کمبودها،  به نیاز یک جامعه ی در حال رشد پاسخ می دهند، موثرند و در نتیجه جامعه از آن استقبال می کند. این نیاز را می توان در استقبالی که از این رشته ها می شود، در استفاده وسیع از فرهنگ علوم انسانی در رسانه ها و هم در استناد به  نظریه های اصحاب این علوم  در جامعه دریافت. این استقبال تا حدی ست که این علوم را به گفته دوستان، گاه در معرض عوامزدگی قرار داده است. این عوامزدگی هم خود قابل تحلیل است. چه چیز عوامزده می شود؟ دانشی که جامعه خود را بدان نیازمند می داند. عوامزدگی هم خود نشانگر یک نیاز عمومی است. نیازی که باعث می شود حتی آنها که مورد نقدش قرار می دهند، در نقد آن هم از فرهنگ عمومی همین علوم استفاده کنند و از آگاهی ای که اصحاب همین علوم نسبت به کاستی های رشته ی خود انتقال داده اند، بهره جویند.  این شرایط به نظر من دانش علوم انسانی را به یک مطالبه ی عمومی بدل کرده است و این بزرگترین دستاورد این علوم است. در این شرایط نباید به نام دانش آکادمیک، به تخلیه این علوم از وجوه انتقادی، مداخله گر و متعهدانه اش پرداخت، به نیاز اجتماعی بی توجه ماند، برای پرهیز از سیاست زدگی، به سیاست زدایی پرداخت و از آنچه می تواند یک دستاورد قلمداد گردد، چشم پوشید.