Monday 18 May 2015

هشت دهه علوم اجتماعی "در- خارج " دانشگاه


هشت دهه علوم اجتماعی "در- خارج " دانشگاه

 

سارا شریعتی

همایش «هشت دهه علوم اجتماعی در دانشگاه تهران»

اردی‌بهشت94

از ما پرسیده شده است دستاوردهای هشت دهه علوم اجتماعی در دانشگاه چه بوده است؟ تمایل دارم پیش از هر نکته به این سوال با اشاره به عمر هشت دهه ی علوم اجتماعی پاسخ دهم. اولین دستاورد، همین هشت دهه است. هشت دهه بقا، به معنای هشت دهه پایداری است، در جامعه ی بی ثبات ما. این دستاورد کمی نیست. در جامعه ای که جوانمرگی در دوره هایی به قاعده بدل می شود - جوان مرگی آدمها، نشریات، نهادها و در مواردی رشته ها...- هشتاد سالگی این رشته، د دستاورد مهمی است.

در عین حال می توان به دستاوردهای مهم دیگری نیز اشاره کرد: شکل گیری رشته های متمایز دانشگاهی، بوجود آمدن جمعی از اصحاب علوم اجتماعی، انتشار نشریات پژوهشی، ساخت انجمن های علمی.... به یمن این دستاوردها که مدیون تلاش پیشکسوتان این رشته است، علوم اجتماعی امروز از پیشینه، ساختارها و نهادهای کم و بیش تثبیت شده ای برخوردار است. در این هشت دهه، پژوهش های ملی متعددی انجام شده که سرمایه ی ارزشمندی هستند و باید بیشتر به کارشان انداخت، به حرفشان گرفت و تواناتر از آن بهره برد. هر چند که طبیعت این علوم همچنان موضوع مناقشه است و حتی گاه در مظان اتهام، اما می توان خوشبینانه گفت که همین امر نیز، در تامل بیشتر و در نتیجه تقویت و توانمندی نظری علوم اجتماعی موثر بوده است.

اما عنوان بحث من، "هشت دهه علوم اجتماعی "در- خارج" دانشگاه است و می خواهم از این فرصت استفاده کنم تا توجه علوم اجتماعی دانشگاهی را به حاشیه ی این علوم در خارج دانشگاه جلب کنم. به موقعیت "در-خارج" بودن، به داخل و خارج، به درون و بیرون. می خواهم از نسبت دانشگاه و علوم اجتماعی دانشگاهی با جامعه صحبت کنم، از ضرورت گشایش دانشگاه به سمت جامعه و از کاربست این علوم در جهت فهم مسائل اجتماعی.

پرسشم اینست: دستاوردهای علوم اجتماعی در- خارج دانشگاه چیست؟ هر سال، هر ترم، صدها و هزاران دانشجوی علوم اجتماعی، از دانشگاه فارغ التحصیل می شوند، این فارغ التحصیلان علوم اجتماعی، پس از دانشگاه، به کجا می روند؟ پس از خروج از دانشگاه، چه نقشی در علوم اجتماعی ایفا می کنند؟ برخی پس از تحصیل در درون دانشگاه مشغول به کار می شوند اما اغلب به متن جامعه باز می گردند. یا در نهادهای اجتماعی، مشغول به کار می شوند یا در خانه مشغول خدمت. به این ترتیب، فارغ التحصیلان علوم اجتماعی، علوم اجتماعی ای منتشر، سیال و خارج از نهاد دانشگاه را عمومیت بخشیده اند. این نیروهای علوم اجتماعی در خارج دانشگاهند که دانش علوم اجتماعی را به یک مطالبه ی مدنی بدل کرده  و در ترویج ادبیات، مفاهیم و تحلیل های آن  موثر بوده اند و در حالیکه ما در درون دانشگاه، بیشتر درگیر مسائل اداری، تمایزات رشته ای یا امواج فکری هستیم، آنها، مستقیم و بی واسطه با مسائل اجتماعی درگیرند و به عنوان فارغ التحصیلان علوم اجتماعی، در معرض پرسش ها ومسائل واقعی هستند.

با این وجود به نظر می رسد دانشگاه به این سرمایه ی عظیم انسانی، بی توجه است. اصولا دانشگاه به این موقعیت های "در- خارج دانشگاه " بدبین است. آن را به رسمیت نمی شناسد. فعالیت های خارج از دانشگاه دانشجویان و اساتید خود را نیز نادیده می گیرد، حتی گاه توبیخ میکند. دانش دانشگاهی را در محدوده ی کلاس درس، چاپ مقاله ی علمی-پژوهشی و نشر کتاب ترجیحا در انتشارات دانشگاهی، ارجحیت میدهد و در این صورت است که ارزشگذاری می کند. به نظر می رسد که استاد و دانشجو، با تمرکز فعالیت خود در درون دانشگاه، هم از منزلت علمی بیشتری برخوردار می شوند و هم از امنیت اجتماعی و سیاسی بیشتری. این وضعیت، به بسته شدن هر چه بیشتر دانشگاه و تخصصی شدن دانش دانشگاهی انجامیده است.

 اما به میزانی که دانشگاه به یک نهاد بسته، منفک از جامعه و محصور در خود بدل می شود، همزمان نیاز به خروج از این محدوده و کاربست دانش تخصصی نیز افزایش یافته است. پدیده هایی چون موسسات آموزش علوم انسانی که در سال های گذشته خارج از دانشگاه بوجود آمده اند، یا "آکادمی موازی" که در متن دانشگاه شکل گرفت و حتی مواردی چون دعوت از اساتید علوم انسانی تا رشته های خود را در یک روز، یا در طی یک ورک شاپ، تعلیم دهند...،  همه در واکنش به دانشگاهی بسته و دانشی به افراط تخصصی شده است. جامعه شناسی پوبلیک در آمریکا را نیز - جامعه شناسی مردم مدار- می توان واکنشی به این دانش محصور دانست. پدیده ای که قبل آن، در دوره ای که دانش اجتماعی در پیوند و در جهت مسائل اجتماعی بود و جامعه شناسان هر کدام در حوزه ی عمومی نیز حضور داشتند، پدید نیامد. مقصودم البته از حضور در حوزه ی عمومی، صرفا از طریق سیاست نیست. سیاست هم البته هست اما فقط سیاست نیست. دریدا با مشارکت در قانون آموزشی فلسفه، یا بوردیو با انتشار فلاکت جهان،  و در ایران،  سعید مدنی در پژوهش های وسیع خود در زمینه ی آسیب های اجتماعی، در نقش سیاسی نبود که حضور یافتند.

شریعتی نمونه ی خوبی از این موقعیت "در-خارج" از دانشگاه است. مقصودم فرد علی شریعتی است و نه اندیشه ی وی. علی شریعتی، نخست دانشجوی فلسفه دانشگاه تهران و بعد دانشجوی ادبیات دانشگاه مشهد. رتبه ی اول میشود و به عنوان بورسیه برای اخذ دکتری به خارج می رود و در بازگشت، پس از دوره ی دبیری، استاد تاریخ دانشگاه فردوسی مشهد است. قبل و بعد دانشگاه، همواره خارج از دانشگاه حضوری فکری، اجتماعی و سیاسی نیز داشته است. از زمان ورود به دانشگاه، به عنوان نویسنده و مترجم شناخته می شده است و همچنین به عنوان زندانی سیاسی. در طول زندگی دانشگاهی اش همواره به دلیل فعالیت های فکری خارج از دانشگاه، تذکر دریافت کرده، در مواردی توبیخ شده یا از آن ممانعت به عمل آمده است. در نهایت در جریان جشن های دو هزار و پانصد ساله، اجبارا به بخش تحقیقاتی وزارت علوم به تهران منتقل میشود و بعد بازنشستگی اجباری در سی و چند سالگی.  از اینجا زندگی پس از دانشگاه شریعتی شروع میشود. و اگر پیش از آن کل فعالیت خارج از دانشگاه شریعتی به چند سخنرانی در دیگر دانشگاهها محدود بود، با خروج از دانشگاه این فعالیت ها بسط و گسترش چشم گیری می یابد.

شریعتی امکان ورود به حوزه ی عمومی را با خروج-اخراج از دانشگاه یافت و اجبارا زیرزمین ارشاد را به کلاس درس بدل کرد. یک آکادمی موازی، یک جامعه شناسی پوبلیک. اما این دانشگاه بود که مسبب و مولد این جریان موازی شد. این دانشگاه بود که اخراجی هایش را آفرید. هنوز هم می آفریند. این دانشگاه بود که با شکل دادن به آکادمیسمی محصور و با طرد و توبیخ کردن هر نوع خروج از محدوده و گرایش به سمت جامعه،  دو گانه ی آکادمیک- روشنفکر را ایجاد کرد. به نظر می رسد در ایران -بر خلاف آمریکا که ریاست انجمن جامعه شناسی اش به عنوان نهاد مشروع علم، نظریه پرداز جامعه شناسی مردم مدار می شود-  پوبلیک شدن جامعه شناسی به قیمت خروج از دانشگاه است. گویی شرط ورود به جامعه، خروج از دانشگاه است.

دانش علوم اجتماعی در جهت تحلیل مسائل اجتماعی و فهم جامعه امروز یک نیاز است. اگر دانشگاه با ارجحیت دادن فعالیت های درون دانشگاهی و به رسمیت نشناختن هر گونه موقعیت در- خارج از نهاد،  نتواند یا نخواهد به این نیاز پاسخ دهد و میان دانش تخصصی و مسائل اجتماعی رابطه برقرار کند، در بهترین حالت، این روشنفکران منتقد خارج از دانشگاهند که به این نیاز پاسخ خواهند داد و بار دیگر دو گانه ی آکادمیک-روشنفکر در درون  و در خارج  دانشگاه ساخته خواهد شد. این دو گانه ی خوبی نیست. این دو گانه به نوعی نشاندهنده ی خنثی بودن دانش آکادمیک، ناکارآمدی آن و محصور و منزوی بودن این دانش است.  این دو گانه نشان از ناتوانی دانش دانشگاهی در جهت برقراری ارتباط با متن جامعه دارد. تصور غلطی است اگر فکر کنیم که اصل "خنثی بودن ارزشی" به دانشی بی شناسنامه، بی مصداق، ناکارآمد و ضرورتا بی ربط با متن جامعه می انجامد. می توان به شکل موردی، نشان داد که همه ی جامعه شناسان بزرگ، چطور با مهمترین پرونده های اجتماعی جامعه ی خود درگیر بودند. 

گفتم که در بهترین حالت این روشنفکران منتقدند که به نیاز کاربست دانش اجتماعی در متن جامعه پاسخ میدهند اما در بدترین حالت، این عوامفریبانند که به نام عمومیت بخشی به علم، آن را تملک میکنند، از ادبیات علوم اجتماعی استفاده می کنند تا ناکارامدش کنند.  در این میان، البته که مردم نیز نقشی ایفا می کنند. مردم همواره مصرف کننده  نیستند. آنها هم برای فهم مسائل اجتماعی،  جامعه شناسی خود را، جامعه شناسی مردم را شکل می دهند. یک جامعه شناسی مردم، توسط مردم و برای مردم! این چگونه جامعه شناسی ایست؟ این همان تحلیل های اجتماعی است که هر روز از مردم می شنویم، در تاکسی، در صف. در خیابان. ظهور این اشکال دانش اجتماعی،  شاید نشانی از همان "بحران مرجعیت " دانشگاه و جامعه شناسی باشد که عنوان سخنرانی دکتر قانعی راد بود و متاسفانه از آن محروم شدیم. اینها انواع دانش خودآموخته ی اجتماعی است و نشان از یک نیاز اجتماعی دارد. انواع دانش خودآموخته ای که در جامعه ی ما دارد شکل می گیرد و عمومیت می یابد، اگر دانشگاه همچنان به عنوان یک نهاد بسته و منفک از جامعه عمل کند، اگر دانشگاه نتواند در نقش مرجع فکری حضور پیدا کند.