Sunday 17 April 2011

مصاحبه با نشریه دانشجویی "چراغ زنبوری


چطور شد که به حوزه‏ ی علوم اجتماعی به خصوص جامعه‏ شناسی علاقمند شدید؟
• اولین رشته های درسی من، ادبیات و تاریخ بود. از زمانی که اطلاع پیدا کردم لابراتوار جامعه‏شناسی دین در یکی از دانشکده های پاریس برقرار شده است، تغییر رشته دادم و به سراغ جامعه شناسی رفتم. این انتخاب شاید محصول موقعیت خاص زمانی و اجتماعی ما بود، دوران انقلاب و پس از آن، زمانی که مسائل اجتماعی برای ما از مسائل شخصی مان اهمیت بیشتری داشت، تاریخ جمعی بر زندگی فردی غلبه داشت وگاه مانع از آن بود که به پروژه های خاص خود بیاندیشیم. دین در این تاریخ جمعی نقش تعیین کننده ای داشت. مطالعه جامعه شناسی دین امکان فهم و مشارکت در این تاریخ را برای من فراهم می کرد.
اگر ممکن است مقایسه‏ای از جامعه‏شناسی دین در ایران با جامعه‏شناسی دین در اروپا داشته باشید؟
• جامعه‏شناسی دین در ایران در مراحل اولیه تکوین جامعه‏شناسی دین در اروپا است. در مرحله ی تاسیس خود و درگیری با مسائلی چون تعریف دین، مرزبندی میان جامعه شناسی دین با فلسفه دین و الهیات، و سوالاتی از این دست که آیا برای کار جامعه‏شناسی دین باید دیندار بود یا بی دین؟ این گرایش هنوز کاملا استقلال پیدا نکرده و از قیمومیت فلسفه، الهیات و ایدئولوژی‏های مختلف در نیامده در نتیجه در بسیاری از مواقع به توصیف تحولات میدان دینی بسنده می کند و از تحلیل و نظریه پردازی غافل می ماند یا گاه با رویکرد دینی به مسئله اجتماعی شاخص می شود. از سوی دیگر در فضای ملتهب اجتماعی ما و پیوندش با دین وخصوصا به دلیل بار عاطفی بسیار دین، مطالعه ی با فاصله و غیرجانبدارانه ی میدان دینی بسیار مشکل است و از اینرو در مقطعی من به ناممکن بودن جامعه‏شناسی دین در ایران اشاره کردم چون احساس می کردم در شرایط خاص جامعه ی ما، هر بار که سخن از دین می رود ناگزیر درگیر مباحث اعتقادی می شویم و از کار مقدماتی جامعه شناسانه غافل می مانیم.

خانم دکتر این روزها ما شاهد بحث‏هایی در خصوص بومی کردن ،اسلامی کردن جامعه‏ شناسی هستیم و بسیاری از ناتوانی جامعه‏ شناسی امروز صحبت می‏کنند آیا چیزی به نام جامعه‏ شناسی اسلامی ممکن است؟
• راستش من با این اصطلاح بومی سازی indigenisation مشکل دارم. این اصطلاح از اساس بار استعماری دارد و ما را در موقعیت "بومی" مستقر می سازد. اما مسئله ی "بومی کردن"، اسلامی کردن بحث جدیدی نیست و به این روزها برنمی گردد. بومی کردن همواره بحث قدیمی علوم انسانی در حوزه های غیر غربی بوده و اسلامی کردن از اواسط سالهای70 در مطرح بوده است و البته که پس از انقلاب این بحث با زمینه ی سیاسی جامعه و دولت نیز پیوند خورد و ابعاد گسترده تری یافت. در این خصوص دو موضع کاملا در برابر هم قرار می گیرند، نخست موضعی که علوم اجتماعی را درون زا میداند و مختص مدرنیته ی غربی و عملا تکثر منابع و مراجع را نمی پذیرد و در برابرش گرایشی که از علوم اجتماعی بومی و مختص به خود (خود جوامع اسلامی یا خود جوامع شرقی) سخن می گوید. رویکرد اول اروپا محور است، حوزه ی غیر اروپا و آمریکایی شمالی را در موقعیت فرودست قرار می دهد و رویکرد دوم به دام نیتیویسم، بومیت و بدویت می افتد. اولی اروپامحور است و دومی هم به نظرم نوعی اروپا محوری وارونه. اولی ما را همواره در موقعیت مصرف کننده قرار می دهد و دومی اغلب وجه سلبی و سیاسی دارد و نه وجه اثباتی و معرفت شناسانه. در این میان می بایست راه درست را جستجو کرد. من به "یک جامعه شناسی برای یک جهان" اعتقاد ندارم. هر جامعه ای مسائل خود را دارد و طبیعتا جامعه شناسی خود را می طلبد و نظریات و مباحث خاص خود را داراست اما از سوی دیگر به ملیت زدایی از علوم و وحدت رشته عمیقا معتقدم. فکر می کنم باید نسبت به وحدت و استقلال رشته سخت‏گیر بود و در عین حال از چند زبانه کردن علوم اجتماعی و از تکثر رویکردها دفاع کرد. اسلام می‏تواند موضوع مورد مطالعه جامعه‏شناسی قرار گیرد، همچنین می‏توان رویکرد دینی در تحلیل مسائل اجتماعی داشت و از داده های یک تحقیق جامعه شناختی در جهت اثبات و تحکیم مواضع خود استفاده کرد اما جامعه‏شناسی را و وحدت این رشته را نباید با تقسیم آن میان ادیان، و ایدئولوژیهای مختلف، زیر سوال برد. در این صورت جامعه شناسی دورکیم، جامعه شناسی یهود خواهد شد و جامعه شناسی وبر جامعه شناسی پروتستان... اگر وحدت رشته را زیر سوال ببریم و جامعه‏شناسی تحت شعاع مواضع و علائق ما قرار بگیرد، دیگر از صورت علمی خود خارج شده و به یک دیسکور اعتقادی بدل خواهد گشت.
به نظر شما علت اینکه در ادامه بحث جامعه‏ شناسی اسلامی، بومی شاهد ارجاع دادن به علی شریعتی از سوی کسانی که در گذشته از ایشان سخنی به میان نمی‏آوردند هستیم، چیست؟
• علت اشاره به شریعتی در این بحث، حساسیت شریعتی نسبت به در آمدن ما از موقعیت سوبالترن و فرودستی در سلسله مراتب علمی بود و تلاشش در جهت فهم، تحلیل و توجه به فرهنگ و مسائل خاص جامعه ی ما. این بومی سازی نیست، به کار بردن روش ها و نظریات جامعه شناسی در تحلیل جامعه خود است. اغلب جامعه شناسان کار خود را با مطالعه ی جامعه و دین خود آغاز کرده اند. مارکس به مساله یهود پرداخت. وبر پروتستانتیزم را تحلیل کرد. بوردیو همواره تاکید می کرد که مباحثش مختص به جامعه ی فرانسه است. همه جامعه شناسان تلاششان کاربست نظریات و روشها و غنی سازی آنها در جهت فهم جهان اجتماعی خود بوده است. در مورد خاص شریعتی، از آنرو که کار جامعه شناسانه اش با زمینه ی جهان سوم گرایی و نظریات او از جمله بازگشت به خویش هم-خوانی شد، اغلب به عنوان نمونه ی بومی سازی در ایران بدان اشاره می شود.
و اما اینکه چرا کسانی که در گذشته از شریعتی سخنی به میان نمی آوردند امروز به او ارجاع می دهند، قطعا دلایل مختلفی دارد و جامعه و سیاست در این میان سهم اصلی را دارایند. شاید این ارجاع دوباره به چهره هایی چون شریعتی، طالقانی و حتی گلسرخی که امسال در ارگانهای رسمی شاهدش بودیم، به نوعی نشان از سماجت مردم در ارادتشان نسبت به چهره هایی است که از آن خود کرده اند و با سیاست روز تملک یا حذفشان نمیکنند. به عبارتی مردم چهره های خود را تحمیل می کنند چون به تعبیر شریعتی، نویسنده را جز خواننده اش، هیچ کس نمی تواند خاموش کند و تا زمانی که این چهره ها خوانندگان و مخاطبانی در متن جامعه دارند، اجتناب ناپذیرند. از سوی دیگر مصلحت و منفعت و سیاست نیز در این محاسبات نقش مهمی دارند. سیاست منطق خود را دارد. بر اساس مصالح خود سیاستگذاری می کند، تبلیغ می کند یا حذف. در یک دوره به اقتضای مصلحت، سیاست خاموشی و فراموشی را در خصوص چهره ای پی می گیرد و در دوره ای برای منفعت، همان چهره را بر سر در خیابانها برافراشته می کند. حافظه ی اجتماعی را اما اغماض می کند، دست کم می گیرد، حافظه ای که مرهم نیافته و همچون یک زخم، هر دم آماده ی التهاب است.
 آیا به نظر شما سنت های جامعه شناسی می تواند قابلیت همه فهمی داشته باشد؟ و باید چنین انتظاری از آن داشت؟
• سنت های جامعه شناسی از آن رو که محصول مطالعه ی متن جامعه هستند، قطعا باید قابلیت همه فهمی را داشته باشند و اگر ژارگون علمی- آکادمیک را کنار بگذاریم، اصل مباحث را می توان عمومی و کرد با این وسواس که از عامیانه شدنشان نیز پرهیز کنیم.
 خانم دکتر شما به عنوان یکی از اساتید علوم اجتماعی جای خالی چه چیزی را بیشتر در دانشکده حس کنید؟
بیش از هر چیز جای خالی بحث فکری و گفت و گو را. ( نه گفت و شنود که در کلاس متداول است). گفت و گو میان دانشجویان. میان اساتید. میان اساتید با دانشجویان. میان رشته های متفاوت علوم اجتماعی که در این دانشکده هست، و... همچنین گفت و گوهای درون رشته ای. متاسفانه اغلب مباحث فکری طرح شده، در روزنامه ها انعکاس می یابند اما جریان سازی نمی کنند، چرا؟ به این دلیل که مورد نقد و بررسی و سنجش از جانب دیگران قرار نمی گیرد.
جامعه ما به دلیل همان زخم التیام نیافته ی خاطراتش که اشاره کردم و بار حافظه ی خاموش تاریخی اش، که ساکت است اما عمل می کند، به جامعه ی صف ها و سنگرها بدل شده است. ظاهرا در کنار همیم اما نسبت به هم پیش داوری داریم. هر کسی از همان سالهای نخست ورود به دانشگاه، جمعی را انتخاب می کند و در جمع خود، سنگر می گیرد و به سراغ دیگرانی که غیر خودی می داند نمی رود. این جمع ها با یکدیگر گفت و گو نمی کنند. در هم نمی آمیزند. از هم تاثیر نمی پذیرند و به مجرد آنکه بحثی در می گیرد، به سرعت به جدل تبدیل شده و به خشونت کلامی منجر می شود. شرایط امکان گفت و گو فراهم نمی شود. در نتیجه مسائل خود را فرو می خوریم اما در پشت این پرده، حرف و حدیث وهیاهو بسیار است.
پرده ها را باید کنار زد. در این جهت دانشجویان سهم اصلی را دارند. دانشجویان که تحرک دارند، جستجوگرند، از سنگرها عبور می کنند و می توانند پرسش گری و جستجو گری را با سماجت و جسارت پی گیرند تا فضای دانشگاه را به آگورای بحث و اندیشه بدل کنند. تنها در چنین صورت است که می توان به ارتقا سطح فکری و تعمیق مباحث امیدوار بود و دانشگاه را از محل صدور مدرک به یک کانون فعال، جریان ساز و تاثیرگذار فکری بدل نمود.