Sunday 17 April 2011

دو چهره ی دین


سخنرانی سارا شریعتی در انجمن جامعه شناسی ایران/گروه جامعه شناسی دین/ دوشنبه 16 اردیبهشت

قرار بود بر طبق سنت هر ساله، صحبتی در جلسات گروه داشته باشم، اینبار در سلسله نشست های " احتمالات عرفی شدن در جامعه ایران":.
راستش اوایل انگیزه ی بسیاری داشتم تا به جامعه شناسی دین بپردازم. هم به این دلیل که رشته درسی ام بود و هم از آنرو که فکر می کردم در ایران که دین درعرصه جامعه حضور دارد، لازم است نقش اجتماعی دین مطالعه شود. از ماجرای این انگیزه چند سالی می گذرد. در این مدت ناامیدتر شده ام، بدبین تر، شاید واقع بین تر. به این واقع بینی می گویند تجربه! و تصمیم گرفته ام که موقتا موضوع بحث خود را دیگر نه دین، که گرایش دیگرم در جامعه شناسی، یعنی هنر قرار دهم.
شریعتی می گوید، مذهب دری است و هنر پنجره ای. اوایل تعجب می کردم که چرا در ایران همه از پنجره وارد می شوند، در حالیکه دری هم هست. چند بار پرسیدم و دیدم که همه خیره به من نگاه می کنند: یا مشکوک می شوند، یا متعجب. مشکوک به این معنا که فکر می کنند من جواز خاصی برای گذشتن از در دارم. متعجب برای اینکه آنقدر به وارد شدن از پنجره عادت کرده اند که انگار اولین بار است که از خود می پرسند، راستی آیا از در هم می شود وارد شد؟
این مقدمات را گفتم برای اعلان اینکه اگر پیشاپیش قول نداده بودم که در خصوص جامعه شناسی دین حرف بزنم، نمی زدم. موضوع دیگری برای سخنرانی انتخاب می کردم. به این دلیل که این بحث بسیار شبه زا و دردسر ساز است و در حال حاضر ترجیح می دهم بروم به سراغ مسائل دردسر نساز! مباحثی که هم خنثی است و شور و خشمی بر نمی انگیزاند و هم تضمینی.
دو سال پیش به این نتیجه رسیدم و نتایجم را در سخنرانی ای در همایش موانع و مشکلات جامعه شناسی دین، تحت عنوان ناممکن بودن جامعه شناسی دین بیان کردم. دوستان واکنش نشان دادند. دکتر سراج زاده با منطق خود مجابم کردند که باید ادامه داد به رغم مشکلات و موانع. خواستم سر به راه باشم و به حرف دوستان گوش کردم. هفته پیش به گروه اعلام کردم که دیگر فعلا نمی توانم. یاد یکی از دوستان افتادم که نوشت دیگر کاریکاتور نمی کشم.
همچنان معتقدم که دین یکی از مهمترین مشخصات واقعیت اجتماعی ماست و اینکه ما چاره ای نداریم جز در مرکز قرار دادن مساله ی خود و تحلیل پرونده های دیگر حول این محور. پس از دیدگاه خودم منصرف نشده ام اما چنانچه پارسال اعلام کردم، این رشته محتاج زمان  است.

موضوع این جلسه احتمالات عرفی شدن جامعه ایران است. البته من در خصوص این عنوان بحث دارم، هم درباره ی احتمالات و هم در باره ی عرفی شدن. اصطلاح احتمالات به معنای ممکن و ناممکن است. احتمال وقوع یا عدم احتمال. در آن امری واقع نشده که اگر وقوع پیدا کرده بود از احتمال سخن نمی گوییم،  می گوییم واقعیت عرفی شدن و در ضمن  پیش گویی هم مستتر است. احتمال در آینده. من در هر دوی این پیش فرضها بحث دارم.
دومین نکته: عرفی شدن. عرفی شدن ناظر بر چه بحثی و معادلی در ادبیات جامعه شناسی دین است؟ آیا منظورهمان تفکیک دورکیمی قدسی در برابر عرفی است یا برترجمه ای از سکولاریزاسیون مبتنی است؟ در زبان فارسی عرف در برابر شرع قرار می گیرد. آیا به یک معنا عرفی شدن معطوف به شریعت زدایی است؟
با طرح این سوالات بی پایان، من صحبت خود را بر بحثی از دورکیم مبتنی می کنم و سپس می کوشم از این منظر به عرفی شدن بپردازم.
تعریف پدیده های دینی، مقاله ای از دورکیم است که در سال 1897-8 در سالنامه جامعه شناسی انتشار یافت.
در این مقاله دورکیم به تعریف امور دینی می پردازد و به بسیاری از مباحثی که بعدها در صور مطرح می کند، اشاره دارد. بحث من معطوف به یکی از این مباحث است و آن تفکیک میان باورهای اختیاری و اجباری است. از نظر دورکیم، ویژگی باورها و اعمال دینی، اجباری یا تکلیفی بودن آنهاست. از طرفی هرچه اجباری است یا بدان مکلفیم، منشا اجتماعی دارد.  اجبار به معنای حکم و حکم به قدرتی برمی گردد که بدان  امر می کند. فرد برای اینکه خود را با یک نوع رفتار منطبق کند و از قواعدی تبعیت کند، می بایست این قواعد از جانب یک قدرت اخلاقی بر وی تحمیل شود. ما اغلب از نظمی پیروی می کنیم که در جایگاهی فراتر از ما قرار گرفته اند. دورکیم می نویسد که  از نظر معرفت تجربی، تنها وجود اندیشمندی که از انسان بزرگتر است، جامعه است. جامعه از نیروی فردی  فراتر است چون محصول نیروهای جمعی است. وابستگی مدام ما به جامعه در ما احساس احترام دینی ای نسبت به جامعه  بر می انگیزد. در نتیجه از نظر وی منشا دین، نه احساسات فردی بلکه وضعیتهای روحی جمعی  ای است که به تناسب این وضعیتها در حال تغییرند. علل تعیین کننده ی پدیده های دینی را نباید در طبیعت انسانی جست  بلکه باید در طبیعت جوامعی که بدان مربوطند جست و جو کرد و اگر این پدیده ها در طول تاریخ دچار تحول شده اند به این دلیل است که سازمان اجتماعی نیز تحول یافته است. بنابرای در نگاه دورکیم  تئوری هایی که منشا دینداری را در احساسات شخصی جستجو می کنند، گذشته اند و باید تحقیقات را به سمت دیگری سوق داد. در اینجاست که  تفکیک قدسی و عرفی که در همه ادیان می بینیم، معنا می یابد. مفهوم امر قدسی از نظر دورکیم منشایی اجتماعی دارد و جز به شکل جامعه شناختی نمی تواند توضیح داده شود.  امور قدسی، اموری هستند که جامعه خود تصورات و بازنمادهایش را ایجاد کرده است: وضعیتهای جمعی، سنتها و شورمندی های مشترک، احساساتی که معطوف به یک مکان و شئی هستند. و همه ی این عناصر بر اساس قوانین روحیه اجتماعی شکل می گیرند. امور عرفی بالعکس اموری هستند که هر کدام از ما  با داده های حسی و تجربی خود می سازد. این دوگانگی در نتیجه منطق خود را دارد و به زبانی نمادین همان دوگانگی امر اجتماعی و امر فردی است. دوگانگی روانشناسی و جامعه شناسی و به این دلیل است که جامعه پذیری انسان  تا مدتها از خلال دین ممکن می شد. دورکیم می گوید: به من ایراد خواهند گرفت که باورها و اعمال دینی ای هستند که محصول فردند. و پاسخ می دهد: بله. اما جامعه ی دینی ای نیست که  در کنار خدایانی که پرستششان بر همه لازم است، خدایان کوچک دیگری هم نباشند که هر فردی برای خود و برای مصرف شخصی خود بوجود می آورد. در کنار توتم جمعی که همه کلان ستایش می کند همواره توتم های شخصی هم هست که هر کسی انتخاب می کند و پرستش می کند. در حال حاضر هم کسانی هستند که دورکیم قانونگذاران دین خویش می نامد و در حالیکه مومن خدای مشترک جامعه را می پرستد اما  الزاما از اعمالی که بر او تکلیف شده تبعیت نمی کند. خودش اعمال خاص خود ایجاد می کند و حتی کارهایی که دین از او نمی خواهد.
در نتیجه از نظر وی، باید میان دین آزاد، شخصی، اختیاری، که خود می سازیم و دینی که از سنت دریافت می کنیم، دینی که جمعی است و نه فردی، = اجباری است و نه اختیاری، تفکیک قائل شد. این دو دین پاسخگوی یک نیاز نیستند، یکی به نیاز فردی پاسخ می دهد و دیگری به نیاز جمعی.
با اینحال میان این دو خویشاوندی هایی موجود است. در هر دو امور مقدس هست. قربانی هست. نذر و نیاز هست. در هر کلیسایی، در هر دین اجباری به اندازه ی تعداد افراد مومن، افراد دگر اندیش هم هست.  و این دگراندیشی به میزانی که جامعه به طرف فردی شدن پیش می رود، تکثیر می یابد. از نظر دورکیم، این دو دین به دو مرحله ی تاریخی که از پی هم می آیند مربوط نیستند، اینها با هم معاصرند و به موازات هم پیش می روند.
این تفکیک دورکیمی، مبنای تحقیقی شد که در سال 1989رولان کمپیش با اکیپ خود در دانشگاه لوزان در مورد دینداری سوئیسی هاانجام داد. مساله این بود که تئوری فردی شدن باورها، چطور می توانند تحولات اجتماعی را توضیح بدهند. نتیجه ی این تححقیق این بود که می بایست مفهوم فردی شدن باورها را با مفهوم دوگانه شدن دین با هم بکار برد. دو گانه شدن دین به معنای شکاف رو به رشد میان دین نهادینه از طرفی و تاکید بر خودمختاری باورها از سوی دیگر. شکافی که عملا فرد بر آن غلبه می کند. چون دین حتی زمانیکه در مدرنیته متاخر فردی می شود اما باز به عنوان یک مساله ی جمعی باقی می ماند. مساله ی جمعی به این معنا که پیوند اجتماعی برقرار می کند. سوئیسی ها در عین حال که هر کسی دینداری خود را بدست گرفته است اما،  با دین موروثی شان هنوز رابطه دارند. وابستگی به کلیسای محلی، به برخی از مناسک، پایبندی  وفاداری به آئین گذار، به نقش تربیتی کلیسا، و تعلق خود به کلیسای کاتولیک یا پروتستان. در نتیجه بر مبنای این تحقیق باید ابزار تحلیلی بکار گرفت  که بنا به تعریف پیچیده است یعنی می تواند دو متغیر را کنترل کند: باورها و تعلق را. باورهایی که مدام در حال پویایی و تحولند و تعلق به دبن موروثی که کمتر در معرض تغییر است.
با توجه به این بحث و نمونه ی این تحقیق به زمینه ی ایران برگردیم. شرایط ایران با موقعیت هژمونیک دین رسمی شاخص می شود درعین حال ما شاهد فردی شدن باورها(ظهور تیپ های جدید دیندار این که با خودمختاری و فردی شدن باورهایش شاخص می شود)، تکثر اشکال باور دینی (روشنفکری، سنتی، فقاهتی، فرهنگ عامه، معنویتهای جدید، عرفان های سکولار... که به انحصار زدایی از سنتهای دینی  منجر می شود و این حوزه را متکثر و پویا می کند)، گزینش و ترکیب باورها با برخی از سنتهای دینی دیگر ( عرفان شرق، مدیریت معنوی و درمانی غرب، )...مواجهیم. این شرایط باورها را به شدت دچار تحول کرده است و به ظهور قرائت و تفسیر های جدید می انجامد. با مشاهده ی این شرایط می توان نتیجه گرفت که بسیاری از تئوری های سکولاریزاسیون در ایران تحقق یافته است اما آیا می توان از این شرایط حکم بر سکولارشدن جامعه داد؟ آیا این اصطلاح دربرگیرنده ی تمامیت واقعیت اجتماعی ما هست؟ این تحول در باورها صورت گرفته اما آیا تعلقات نیز به همین اندازه دچار تحول شده اند؟
گفتیم که از نظر دورکیم، باورهای اختیاری فردی هستند. منشا اجتماعی ندارند. اینها توتم های فردی اند و متعلق به کلانهای محدود. اما  باورهای اجباری، اگر بخواهیم به زبان بوردیو سخن بگوییم به ابیتوس و عادتواره های ما بدل شده است، نهادینه شده است. منشا اجتماعی دارد. توتم جمعی است یا به قول کامپیش تعلق است. این حوزه ظاهرا در برابر فرایند سکولاریزاسیون بیشتر مقاومت می کند. به سادگی از بین نمی رود. تحقیق یکی از دانشجویان در مورد گروههای جدیدی که نقش یک اجتماع را در جامعه امروز ایفا می کنند و شبکه ای از روابط تنگاتنگ بوجود می آورند، نشان می دهد که فرد در عین حال که خود را جزو جمع می داند و در باورهای قدیمش تحول ایجاد شده است اما باز در زمان سختی پولش را از خانواده می گیرد، یا همچنان به برخی از مناسک دینی موروثی پایبند است، یا دین موروثی همچنان در آئین گذار زندگی اش، با او همراهی می کند،  یا در نمونه ای دیگر،  فرد طرفدار یکی از روشنفکران دینی است  و در باورهای سنتی و موروثی اش تحول ایجاد شده اما همچنان مالیات درآمدش را به آخوند  محله اش می دهد. در شرایط سختی، بیماری، مشکل، باز هم امامزاده صالح توسل می جوید یا به سراغ همان  نذر و نیازهای سنتی می رود. یک ضرب المثل روسی که دروش نقل می کند، به خوبی نشانگر تفاوت میان باورها و تعلقات است: " خدا را شکر، خدا وجود ندارد! ولی پناه بر خدا، اگر وجود داشت چی؟" در اینجا شکاف میان باور و تعلق، عادتواره ها کاملا واضح است.
در نتیجه در سنجش این تئوری ها یا احتمالات، ما نمی توانیم تنها به سراغ فرد و باورهای اختیاری فردی برویم. تحول در باورهای دینی، که منشایی اجتماعی دارند، تحول در تعلقات است، تحولاتی که در حیطه ی باورهای درونی شده، نهادینه شده که به رفتار اجتماعی ما بدل می شوند اتفاق می افتد. این توجه ما را نسبت به آنچه که یکی از نظریه پردازان "مدرنیته ی گول زنک" می نامد، جلب می کند و اینکه تحول سریع  باورهای فردی در سطح جامعه نباید ما را از ریشه دار بودن تعلقات تاریخی، رفتارها ی موروثی و عادتواره های ما غافل سازد. جامعه شناسی اعماق در اینجا می تواند با لایه های پنهان رفتاردینی - اجتماعی که محصول  میراث و سنت و فرهنگ تاریخی ماست آشنا سازد و به گفته ی دورکیم تحقیقات را به سمت دیگری سوق دهد.