Sunday, 17 April 2011

پردازش باغ و نازک اندیشی شاعرانه، مروری بر کتاب راز آن درخت


شرق. تیر 1385

جامعه شناسی و هنر زوج موفقی نیستند، این خبر جدیدی نیست. هنرمندان، شکست این همزیستی مشترک را به رویکرد تقلیل گرا، نسبی گرا و دنیوی جامعه شناسی نسبت می دهند، و جامعه شناسان این شکست را به ادعاهای هنر مبنی بر خاص بودن و جهانی بودن خود. باغ جادویی هنر، مهد باورهایی چون استعداد خدادادی، ذوق و سلیقه ی ذاتی، خلاقیت هنری ...ست و کار جامعه شناس مشخصا خروج هنرمند از باغ جادوی خود، تجزیه و متعین کردن این باورها از نظر اجتماعی و در نتیجه افسون زدایی ست.

جامعه شناس انگار اجازه ندارد که در خصوص هنرمند، همچون هر کاتگوری شغلی دیگر سخن بگوید. هنرمند متوقع است که به وجوه خاص اثرش ﭘرداخته شود و از اینروست که وقتی از کارش سخن می گوید، کمتر به جایگاه اجتماعی، مناسبات، منافع، درآمد، تحصیل و شغلش می ﭘردازد و اغلب تمایل دارد از اثر، سبک خاص، سلائق و علائق خود سخن گوید، "از آنچه دلش مى خورد و آن حسى که دارد ". هنرمند  اثرش را بی زمان و بی مکان می خواهد. اثری که در چنان جایگاهی می نشیند که حتی به نوعی خود را از مخاطب بی نیاز می بیند. در نتیجه نمی توان فی المثل در کادر جامعه شناسی تقسیم کار دورکهیمی و یا نقش سرمایه های اجتماعی، سمبلیک، فرهنگی و اقتصادی هنرمند در تحلیل بوردیو، به بررسی کارش ﭙرداخت و با واکنش تند او مواجه نشد.

اینست که تحلیل جامعه شناسانه آثار یک هنرمند، نوعی خطر کردن است. رفتن به استقبال تجربه ای مکرر. دوبار گزیده شدن. تجربه ای که انگار نمی توان اندوخت و ناگزیر تکرارش می کنیم. ﭘس تکرارش کنیم

"فیل در تاریکی" و " راز آن درخت"، عنوان دو حکایت از مولانا با تصویر ﭙردازی فیروزه گل محمدی ست. این اولین داده ی ما از این آثار است. طبیعتا خواننده انتظار دارد متونی را دریافت کند که مصور شده اند، اما اشتباه می کند. "فیل در تاریکی" و " راز آن درخت"، در واقع دو آلبوم تصویر اند از متون مولانا. تصاویری فاخر، به زیبایی یک مینیاتور، با شادی رنگهایی امﭘرسیونیستی و روشنایی گرم شرق. این دو کتاب، به آلبومهای نفیسی می مانند که چون طاووسی ﭘر گشوده اند و با نخوت در برابرت چتر می گشایند و نگاه جامعه شناسی را که می خواهد برای تحلیل خود، تجزیه شان کند، به مقابله می خوانند. در برابر این آثار با چاپ نقره ای بر روی کاغذ گلاسه که حروف در تار و ﭙودشان حک شده و همچون کالایی لوکس در ﭙلاستیکی ظریف ﭙوشانده شده اند، واکنش دنیوی و افسون زدای جامعه شناس، نا خودآگاه اینست: "چقدر می ارزد؟" و بی اختیار به یاد جمله ی از گابریل تارد می افتد که می گفت: "آیا به ذهن ما هم خطور می کند که به سوال ارزش یک کتاب، جواب دهیم که ارزش یک کتاب حاصل جمع قیمت کاغذ، و هزینه ی کارگران است؟ "درست است!نمی توان و نباید ارزش یک اثر را به هزینه چاپ آن تقلیل داد، خصوصا وقتی می شنود که "این آثار، آثاری کتابخانه ای اند، متعلق به "گنجینه" های فرهنگ و هنر ما. چاپ اهمیت دارد. هر چقدر گران باشد، مهم نیست. مهم ماندگاری آن است. اینست که برای چاﭙی درخور، سالها صبر کردم..." اینها را فیروزه گل محمدی میگوید.

مصور کردن داستانهایی از مثنوی، کتابی که به گفته هانری کربن، " قرآن ایرانی" ست، طبیعتا با یک کتاب معمولی متفاوت است. هر چقدر هم که نفیس باشد اما، باز هم در شان و شئونات شیخ ما نیست. اینست که همه سنگ تمام گذاشته اند، هنرمند در خلق آثاری کار شده و فاخر، و ناشر در چاپ اثری نفیس.

تصاویر فیروزه گل محمدی، ما را به باغ جادویی هنر می برد، به دنیای زیبای گذشته هایی که گذشته و داستانهایی هایی بی تاریخ. به دنیای مینیاتورهای شرق افسانه ای، به زمانهایی دور که انسان به جستجوی بهشت گمشده و درخت حکمت، سرزمینها را درمی نوردید. دنیای فیل عظیم حقیقت که هر کسی به گوشه ای از راز وجودش " دست رسی" داشت. تصاویری روایتگر، همچون شهزاد قصه گو که هر کدام داستانی را روایت می کنند. تا اینجا فیروزه گل محمدی به سنت قدیم وفادار است. سنت قدیم ﭙیوند ادبیات و شعر و خوش نویسی و نقاشی.

 اما جامعه شناسان یادآوری می کنند که انسان مدتهاست که از باغ جادوی خود خارج شده است( ماکس وبر). یادآوری می کنند که انسان درخت خود را گم کرده است (دورانت، مورن). خاطر نشان می سازند که دیگر حقیقت چون فیل عظیم و واحدی در برابرمان نیست( لئوتارد) و حقیقت انسان در جامعه مدرن تجزیه و خرد شده است. روایت واحدی در کار نیست. گنجینه ی عرفان ما، مدفون در اعماق سنت است و دسترسی بدان جز با غواصی هنرمندانه در ادبیات و تاریخ ممکن نیست و گنجینه ی انسان مدرن، جعبه ی باز و در دسترس  ﭘاندور است که همه ی رنجها و دردها از درونش سربرآورده و در جهان ﭙخش شده اند و امید در ته این جعبه باقی و زندانی مانده است. اینها را جامعه شناسان به هنرمند یادآوری می کنند و هنرمندان مدرن، به نوبه ی خود از ﭘایان زیباشناسی ( la fin d esthetique ) سخن می گویند. هنری که دیگر راوی متن نیست، صورت بیان زیبایی نیست،وسیله انتقال ﭙیامی نیست.

فیروزه گل محمدی به تحولات دنیای مدرن بی توجه نمانده است،اینست که در این سنت تجدید شده، نوآوری هایی هم می بینیم: مینیاتورها اغلب در قاب خاتم خود، زندانی شده اند، مینیاتورها ی گل محمدی آزادند، از خاتم درآمده و انگار در صفحه سﭙید کاغذ رها شده اند. مینیاتورها اغلب خاموشند، این مینیاتورها، سخنگویند. مینیاتورها، ماسک و مجسمه اند، این مینیاتورها حالت و حرکت دارند. مینیاتورها اغلب نمای شهزادگانند، در این مینیاتورها زنان و مردان روستایی هم حضور دارند... اینها نوآوری های اثر است، نوآوری هایی که با ورود کلاغ سیاه و موش فضول که عناصری نزدیکتر به دنیای امروز ماست، اوج و معنای بیشتری می یابند-معنایی طنزآلود و همچنین تلخ...- و از این روست که در ﭙاسخ به سوال خبرنگاری که از سبک هنرمند می ﭘرسد، فیروزه گل محمدی خود را یک "مینیاتوریست مدرن" معرفی می کند. اما علی رغم این نوآوری ها و تاثیری که از مدرنیته ی عصر حاضر ﭙذیرفته است،آثار گل محمدی در همان سنت قدیم مینیاتور، تصویرگری متن، روایت و حکایت، تفسیر میشوند و در نتیجه محدودیتهای آن را نیز دربردارند. مینیاتور اغلب در خدمت متن و حکایت بود، این مینیاتورها نیز از قید متن رهایی نیافته اند و کلام مولانا به همان زبان و ادبیات خاص خود دست نخورده بر تصویر چیره است. مینیاتور هنر درباری و اشرافی بود، این آثار به نوبه خود آثاری نفیس و فاخر و نخبه ﭘسندند و اگر جذابیتی مسحور کننده برای عامه مردم نیز داراست، از آنروست که آنچه را که در واقعیت زندگی خود نمی بینند- البته به استثنای کلاغ و موش!-  در این حکایتها به تصویر درآمده است.

حال سوال اینست: در این جهان افسون زدا، مثنوی را چگونه باید خواند؟ با کدام زبان باید خواند؟  به چه صورت می توان خواند؟ تحول در تصویر آیا می تواند بدون تحول در کلام صورت ﭘذیرد؟ توسل به سنت قدیم و اگزوتیسمی که در این آثار نهفته است در عین حال که جاذبه های خود را خصوصا در عرصه جهانی داراست، آیا ما را از ابداع سنتی نو  هم در مینیاتور ایرانی و هم در روایتگری قدیم بی نیاز می سازد؟ سنتی که در قیاس با مینیاتور فاخر، به نوعی زیباشناسی ﭘالایش شده، ساده و مینیمالیستی در زبان و همچنین تصویر نزدیکتر باشد تا بتواند علاوه بر ایجاد حظ بصری در مخاطب، با دنیای خالی از رنگ و جادوی او نیز رابطه برقرار کند؟ اسطوره ی شرق افسانه ای تا کجا امکان بقا در برابر تاریخ تلخ امروزش را داراست و هنرمند تا کجا می تواند برای حفظ خود و مخاطبینش از شر تاریخ، به اساطیر دور ﭘناهنده شود؟