Sunday, 17 April 2011

دوراهی فرهنگ در جامعه: پرورش یا نمایش؟


متن سخنرانی در جشنواره بین المللی تئاتر دانشجویی تالار رودکی 29 بهمن 1385

توضیح: عموما سه چشم انداز از تئاتر ارائه می شود: تئاتر همچون یک متن، تئاتر همچون یک نمایش، و تئاتر همچون یک نهاد اجتماعی. این سه چشم انداز به ترتیب، تئاتررا با سه عرصه ادبیات، هنر و جامعه پیوند می زند. این مطلب تئاتر را همچون یک نهاد اجتماعی مورد برسی قرار می دهد و بر این فرضیه مبتنی ست که ضعیفترین حلقه پیوند تئاتر ایران، با جامعه است. تئاتری که به دلیل عدم حمایت از آن و در فقدان یک سیاست فرهنگی پشتیبان، در حیات روزمره اجتماعی حضور ندارد و مشخصا سالی یکبار در جشنواره های پایتخت، ظهوری نمایشی می یابد. در این حال می توان از خود پرسید که در ایران ما با پرورش تئاتر روبروییم یا با نمایش آن؟ سنجش این فرضیه موضوع این مطلب است.
***
پیش از هر چیز یک عذرخواهی به آقای باقری بدهکارم، به دلیل پی گیری های و سماجتهایشان و هم گریزهای من برای اینکه در حوزه هایی که در آن کاری نکرده ام، دخالت نکنم. در نهایت پذیرفتم. پذیرفتم به این دلیل که ماجرای فرهنگ و هنر در ایران، مدتهاست که به دغدغه فکری من بدل شده و در این میان بیش از هر چیز آنچه که آزار دهنده است، همین وجه نمایشی و جشنواره ایی هنرهاست. وجه نمایشی ای که ما صرفا نه در حوزه هنر بلکه در بسیاری از شاخه های فرهنگ شاهدیم و جامعه ی ما را به تعبیر گی دوبورد به "جامعه ی نمایش" تبدیل کرده استک نمایش دین،  نمایش اخلاق، نمایش نیکوکاری، و در اینجا نمایش فرهنگ و هنر!

به این معنا، البته که تئاتر به عنوان یک نمایش عمومی در جامعه حضور دارد، در سیاستمان و دینمان و فرهنگمان. و در این عرصه ها ما همه بازیگریم. اکتوریم. اکتور تئاتر. نقش بازی می کنیم. بر اساس نمایشنامه های مصلحتی که اقتضای زیست اجتماعی ماست، ایفای نقش می کنیم. تفاوت تنها در اینست که اکتور تئاتر، آگاه هست که پرسوناژی که بازی می کند، خودش نیست. ما اما گاه، خودمان را با نقشمان اشتباه می گیریم. در این میان، باید از خود پرسید پس حقیقت ما کجاست؟  و در این لحظه ست که من یاد کتاب گی دبورد می افتم و این جمله ی او که : حقیقت هم لحظه ای از دروغ است!

این نگاه، البته که بدبینانه است. اما مگر کار ما به عنوان جامعه شناس این نیست، که آنچه را که پنهان است، یا بالعکس آنچه را که آنقدر آشکار است که به نظر بدیهی می رسد، علنی کنیم، به رخ بکشیم، مطرحش کنیم. این رویکرد رویکردی انتقادیست، اما این انتقاد برخلاف نقد یکی از دوستان به من، صرفا جنبه سلبی ندارد بلکه جهت تغییر است، تغییر در آنچه که نمی پذیریم.

از ما خواسته اند، به عنوان جامعه شناس، به توصیف نسبت جامعه، جامعه شناسی و تئاتر بپردازیم. این انتظاریست که از ما دارند. اما، من مایلم به تاسی از سنت انتقادی در جامعه شناسی بگویم، که تاکنون تفسیر کرده اند، توصیف کرده اند. برای این تفسیر و توصیف ما به متون و کتابها نیازمند بوده ایم، به آنچه که دوستان به من دادند تا توصیفشان کنم. به تئاتر متن، به نمایشنامه ها. اما آیا وقت آن نرسیده که ما به تغییر نیز بیاندیشیم؟ به تغییر نسبتی که در اینجا مثلا، تئاتر با جامعه برقرار می کند؟

در همایش جامعه شناسی هنر امسال، من از جامعه شناسی بی هنرها گفتم. اینجا در جشنواره ی تئاتر، مایلم از غیر مخاطبان تئاتر صحبت کنم. آنها که اینجا حضور ندارند، از مخاطبان از دست رفته تئاتر، آنها که دیگر اینجا حضور ندارند.

با این مقدمات، صحبتم را در دو  محور ارائه می کنم. نخست جایگاه تئاتر در جامعه و کارکردهای اجتماعی آن، و سپس تئاتر در ایران و بررسی سیاست های فرهنگی موجود.
***

عموما سه چشم انداز از تئاتر ارائه می شود: تئاتر همچون یک متن، تئاتر همچون یک نمایش و تئاتر همچون یک نهاد اجتماعی. این سه چشم انداز به ترتیب، تئاتررا با سه عرصه ادبیات، هنر و جامعه پیوند می زند. صحبت من در خصوص تئاتر همچون یک نهاد اجتماعی اشاره است و بر این فرضیه مبتنی ست که ضعیفترین حلقه پیوند تئاتر ایران با جامعه است

متخصصان در تحلیل تئاتر، تئاتری که یکی از قدیمی ترین هنرهاست و در همه جوامع، حضور داشته و سنتی را ایجاد کرده است، از نسبتهای مختلف تئاتر و جامعه در دورانهای متفاوت اجتماعی سخن گفته اند. در جامعه شناسی اغلب از تئاتر همچون آیینه ی سیاسی اجتماع و بازتاب دهنده ی واقعیت اجتماعی و  دریچه ای برای تماشای آنچه که در جامعه می گذرد، سخن گفته اند، در تاریخ از  تئاتر شاهد، تئاتر به عنوان گواه یک دوره ی تاریخی، در روانشناسی از تئاتر درمان کننده ی تنشها و اضطرابات درون، در هنر از تئاتر به عنوان یک بازی، در معماری شهری از  تئاتر به عنوان یک بنا، یک مکان... اینها همه نسبتهایی بوده که تئاتر با حیات اجتماعی انسانها برقرار کرده است. حتی در دوره هایی که دین و فرهنگ یک اجتماع، به دلیل چهره سازی، یا مثلا حضور زنان، محدودیتهایی برای نمایش ایجاد کردند، تئاتر به نحوی و به نوعی دیگر خود را در جامعه بازسازی کرده و در اشکال دیگری احیا شده است. انسان به یمن تئاتر، با وجه مجازی زندگیش و به نقشهای متفاوت اجتماعیش آگاه شد، و به قول مولییر از این هنر برای تصحیح عادات و رفتار اجتماعی خویش استفاده کرد.

در دوران مدرن، با پیدایش تکنولوژی های صوتی و تصویری، با جایگاه هژمونیکی که تلویزیون و سپس سینما در زندگی روزمره و فرهنگ مردم یافت، تئاتر بیش از بیش از نقش محوری خود دور شد و به هنر نخبگان بدل گردید. تلویزیون به مهمترین واسطه ی فرهنگی متن مردم بدل شد، سینما جایگاه محوری در طبقه متوسط یافت و تئاتر به هنر نخبگان اجتماعی بدل گردید و بیش از بیش از جامعه و از متن مردم دور شد. به دلایل بسیار، به دلیل گرانی اش، برای آنها که سرمایه اقتصادی نداشتند، به دلیل نسبتی که با ادبیات داشت و فهم و رابطه با آن را مشکل می کرد، برای آنها که سرمایه فرهنگی نداشتند.

برای بازگرداندن تئاتر به جامعه، در جوامع مختلف، تمهیدات بسیاری اندیشیدند. مهمترین این سیاستها، سیاست دمکراتیزاسیون فرهنگ و از بین بردن موانع آشکار دسترسی مردم به عرصه فرهنگ بود. رایگان و یا ارزان کردن برخی از مراکز فرهنگی چون موزه ها، کنسرت ها و نمایش ها، ایجاد خانه های فرهنگ، تبلیغات وسیع و استفاده از رسانه ها ...از جمله ابزارهای تحقق این سیاست بودند. آندره مالرو، به عنوان وزیر فرهنگ که معتقد بود آشنایی با هنر نه از طریق آموزش بلکه در نتیجه یک مواجهه است، از میان هنرها بیش از همه به تئاتر توجه نشان داد و " تمرکز زدایی" را در صدر سیاستهای خود قرار داد. در مراکز اغلب استانهای فرانسه، سالن های تئاتر افتتاح شد و از این زمان تدریجا تئاتر به نهادهای آموزشی نیز انتقال یافت، در دانشگاهها، در مدارس، با تشکیل کتابخانه های تخصصی.

تئاتر پس از جنبش مه 68 در فرانسه، تئاتریست که بیش از همه رابطه با مخاطب را می جست و برای ایجاد این رابطه به سراغ مخاطبان می رفت. پیشتر این پروژه ی ژان ویلار، پروژه تئاتر ملی و مردمی بود. پروژه ای که با ایجاد فستیوال آوینیون تحقق یافت. با برگزاری این فستیوال در آوینیون، یکی از مناطق توریستی و در متن زندگی روزمره مردم، تئاتر از سالن های تئاتر و خصوصا از پایتخت درآمده و زندگی اجتماعی مردم را دکور کار خود قرار می داد. از این زمان به بعد، فستیوالهای دیگری در شهرستانهای فرانسه( همچون فستیوال تئاتر خیابانی در اوریاک)  برگزار شد. به این ترتیب تئاتر مخاطبان جدیدی یافت و تدریجا در متن زندگی مردم جا باز کرد. حال با توجه به این تجربه نگاهی بیاندازیم به وضعیت تئاتر در جامعه خودمان.

بیش از یک دهه است که، خصوصا بعد از جنگ، دوران بازسازی، با تعدد و تکثر مراکز و نهاد های آموزشی، دانشگاههای از همه نوع و همه جور، ما با نسلی روبروییم که بیش از هر وقت، تحصیلکرده است. دانشگاه رفته است. نیازها و مطالبات فرهنگی اش، بیشتر شده، رابطه اش با جهان پیرامونی اش به یمن وسایل ارتباطاتی جدید، گسترش یافته و در نتیجه در این شرایط، فرهنگ یک مولفه ی هویتی شده است،  یک عامل تمایز و تشخص.  یک نیاز و تقاضای عمومی فرهنگی در جامعه  به وجود آمده است. در همه ی عرصه های فرهنگی و هنری ما شاهد پویایی بسیاری هستیم. سینما، به یمن سی دی های بسیار و ارزان، به همه اقشار اجتماع راه پیدا کرده است. در کوچه پس کوچه های شهر، صدها موسسه آموزش موسیقی و نقاشی باز شده است. هنرمندان کشور، که تا مدتها در سایه بودند و از آنها نامی برده نمی شد، دوباره به صحنه آمده اند. مراکز فرهنگی موجود، مدام در پی برگزاری نمایشگاهها، جشنواره ها و همایش ها هستند.

بوردیو، جامعه شناس فرانسوی زمانی می گفت: فرهنگ به داو مبارزه طبقاتی بدل شده است. طبقات مسلط، از فرهنگ به عنوان ابزار جدید سلطه بر طبقات فرودست استفاده می کنند. در ایران اما، انگار امروزه فرهنگ به داو مبارزه سیاسی هم بدل شده است.

در نتیجه دو راه است: یا آموزش و پرورش  درازمدت برای مخاطب سازی و یا نمایش دفعتی برای تبلیغات. ظاهرا در حال حاضر فرهنگ و هنرها، به جای آنکه موضوع پرورش و آموزش درازمدت پایدار قرار گیرد به یک نمایش عمومی بدل شده است. نمایش فرهنگی که فاقد سیاست پشتیبان برای پرورش خود است. 

ظاهرا ما با یک سیاست فرهنگی مشخص سروکار نداریم. از طرفی جشنواره بین المللی تئاتر داریم، تئاتر دانشگاهی، تئاتر خیابانی... اما مثلا به گفته اصحاب تئاتر، سالن تئاتر نداریم، بودجه تئاتر نداریم. از تئاتر در آموزش و پرورش و رسانه ها و متن زندگی خبری نیست. تئاتر شهرستان عملا جز از طریق همین جشنواره های پایتختی، امکان ابزار بیان خودش را ندارد. تئاتر، گران است. در دسترس همه نیست. در پایتخت و آن هم در مجموعه تئاتر شهر متمرکز است. عامل اقتصادی، فاصله جغرافیایی، نارسایی در اطلاع رسانی، همگی مانع از دسترسی همه اقشار اجتماعی به تئاتر می شود و تازه زمانی هم که این موانع را رفع می کنی و خود را به مرکز برای تهیه بلیط می رسانی، گاه بلیط پیدا نمی کنی! پشت درهای بسته می مانی.

تئاتر همچون سینما، یا حتی موسیقی، بسیج نمی کند. نه تنها از طریق آموزش و رسانه ها و تبلیغات شهری، مخاطب سازی نمی کند که همان مخاطبانش را نیز از دست می دهد، نمی تواند مخاطبانش را وفادار کند. در نتیجه با ظهور یک فرهنگ تئاتری روبرو نیستیم. سینما به دلیل ارزانی، سی دی ها، تبلیغات، نقدهای متعدد، چهره سازی در رسانه ها، مخاطب سازی می کند، با متن جامعه وارد مبادله می شود، از متن جامعه تغذیه کمی کند اما تئاتر چون  در مبادله مداوم با مخاطبان خود نیست،  خلاقیت و  پویایی خود را از دست می دهد. مخاطبانش می شوند اصحاب تئاتر. بازیگران و کارگردانان و دانشجویان تئاتر ...و در این حلقه، بسته می ماند و این فضای بسته در متن نمایش نیز انعکاس می یابد.

این البته وضعیت بسیاری از هنرهاست. هنرهایی که امروزه هنرهای والا می نامند. هنرهایی که در محدوده هنرمندان، بسته مانده اند و برای خروج از محدوده، نیازمند یک پروژه جدی فرهنگی، نیازمند یک سیاست پشتیبان هستند. در غیبت یک سیاست تعریف شده ی فرهنگی و یا با وجود چندین سیاست متضاد و اغلب ناپایدار، سیاستهایی که تداوم ندارند و در نتیجه نمی توانند فرهنگ سازی کنند، هنرهای ما و از جمله تئاتر در این جشنواره ها به نمایش در می آیند اما پرورش پیدا نمی کنند، فرهنگ سازی نمی کنند، مخاطب نمی سازند و فرهنگ ما در یک جشنواره ی سالانه تقدیس می شود بی آنکه عامل تحول و خلاقیت شود.

خلاصه کنم: اگر نمایش را به پرورش بدل نکنیم، از این پس بر سر در تئاتر شهرمان باید بنویسند: ورود برای عموم آزاد نیست!