متن صحبت در همایش یک روزه "بررسی علل و پی آمد های فزونی دختران در دانشگاه"، تالار ابن خلدون. دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران سه شنبه اول خرداد 1385
زمانی که موضوع این جلسه را، علل و پیامدهای افزایش مشارکت زنان در آموزش عالی با من در میان گذاشتند، از خودم پرسیدم، چرا همایشی در این خصوص و با این لحن، مگر افزایش یافتن زنان در آموزش عالی، یک مساله ی اجتماعی است که برایش همایش می گذاریم و آسیب شناسی می کنیم؟ اما به نظر می رسد این موضوع اذهان را درگیر کرده و در حالیکه هنوز تعداد زنان بی سواد 5/1 برابر مردان است، برخی را نگران ساخته است.
در این خصوص دو دیدگاه وجود دارد: دیدگاهی که از نظر اجتماعی، افزایش زنان را در آموزش، بحران زا توصیف می کند و دیدگاهی که بالعکس معتقد است این افزایش به رشد فرهنگ عمومی کمک می کند.
استدلال گروه نخست اینست که افزایش تحصیلات زنان، مرد راخانه نشین و زن را کار سالار می کند، سن ازدواج زنان را بالا می برد، نقش زنان را در خانواده تقلیل می دهد و به شکنندگی خانواده ها منجر می شود و استدلال گروه دوم اینست که مشارکت هر چه بیشتر زنان شاخص توسعه ی اجتماعی است.
هر دو دیدگاه، موضع خود را بر آمار و ارقامی مبتنی می کنند و از آن دفاع می کنند.
موضوع صحبت من اما زیر سوال بردن این مساله است. از طرفی می خواهم، بدبینانه از این عنوان یا این واقعیت اجتماعی که همان مشارکت هر چه بیشتر زنان در آموزش عالیست، افسون زدایی کنم و تاکید کنم که این نه ورود زنان به آموزش عالی بلکه خروج زنان از آموزش است که می بایست مورد بررسی قرار گیرد و این نکته که در نهایت این بازار کار است که انتخاب می کند و در این میدان زنان همواره در آخر صف ایستاده اند و در نتیجه جای هیچ نگرانی نیست! و از سوی دیگر، خوشبینانه اظهار امیدواری کنم که در آینده، آموزش وسیع زنان بتواند یکی از مهمترین شاخص های توسعه نیافتگی را در جامعه ی ما از بین ببرد.
برای اینکار در آغاز به تحقیقی اشاره می کنم که در زمینه آموزش و پرورش در فرانسه انجام شد و می تواند الگوی مناسبی برای طرح این بحث باشد.
استفان بو، یکی از جامعه شناسان آموزش و پرورش در فرانسه است و کتابی دارد تحت عنوان " 80% موفقیت در کنکور...و بعد؟". این کتاب به گفته ی خودش به فرزندان سیاست دمکراتیزاسیون وسیع آموزش اختصاص دارد، کسانی که به طبقات محروم جامعه تعلق دارند و اغلب کارگران مهاجران خارجی اند که به یمن سیاست دمکراتیزاسیون آموزش اجباری و رایگان، امکان دسترسی به تحصیلات را یافته اند و آموزش عالی برایشان میسر شده است. در این کتاب استفان بو، به عنوان خبر روزنامه ها اشاره دارد که 80% در صد از شرکت کنندگان از همه قشر، در کنکور قبول شده اند و این نشان دهنده ی موفقیت سیاست دمکراتیزاسیون آموزش است و نشان از تحرک اجتماعی دارد. فرد دیگر زندانی طبقه و منشا خانوادگی اش نیست و آموزش دمکراتیک به همه ی شهروندان جامعه اجازه می دهد که در این مسابقه ای که جمهوری برایشان آزادانه برقرار کرده است، مشارکت کنند. استفان بو، در این کتاب نشان می دهد که چطور سیاست دمکراتیزاسیون توهمی بیش نیست چرا که به تعبیر بوردیو، این ورود نیست که اهمیت دارد این بقا است و بقای فرزندان خارجی طبقات محروم جامعه، بسیار شکننده است. هر لحظه در معرض ترک تحصیل و شکست تحصیلی هستند و در نتیجه بله! 80% در کنکور قبول می شوند اما تنها چند درصد از دانشگاه فارغ التحصیل می شوند. و از این تعداد کمتر جذب بازار کار می شوند. در نتیجه اگر در جامعه ی کاستی هند، پاریا در پایین ترین سطح سلسله مراتب جامعه قرار دارند، در جمهوری فرانسه، این پاریا، فرزندان طبقات محروم کارگران خارجی، هستند. کسانی که توهم دمکراتیک به ما می قبولاند که جذب جامعه شده اند و شهروند تمام و کمال جمهوری هستند اما عملا حذف شدگان جامعه اند.
همین بحث به نحوی دیگر در جامعه ی ما در مورد زنان می تواند مطرح شود. امروزه، کنکور سراسری، بی هیچ محدودیتی برای مشارکت زنان و یا طبقات اجتماعی مختلف وجود دارد. در نتیجه زنان می توانند از این شانس، از این فرصت استفاده کنند تا غیبت تاریخی خود را در صحنه ی اجتماعی و عرصه ی عمومی جبران کنند. خبر اینست: دختران به نسبت پسران، در آموزش عالی اکثریت یافته اند. خبری که نگرانی هایی را ایجاد کرده است. اگر قرار است زنان به دانشگاه و اداره و بازار کار به پیوندند پس خانواده چه می شود؟ آیا زنان متخصص فرصتهای شغلی را از مردان نمی ربایند و در نهایت با پدیده ی مردان خانه نشین و زنان کارسالار روبرو نخواهیم شد؟ مساله اینست.
در حالیکه به نظر من، مساله این نیست. هنوز تعداد زنان بیسواد 5/1 برابر مردان است و بنا به آمار رسمی آموزش عالی در سال 84-83، تنها در رشته های علوم انسانی و هنر است که تعداد دختران از پسران فزونی یافته است. در حالیکه هنوز در دیگر رشته ها، پسران از اکثریت قاطعی برخوردارند و هر چه مقاطع تحصیلی بالاتر می رود، حضور دختران به نحو چشمگیری تقلیل می یابد. این وضعیت نشانگر شکنندگی حضور دختران در آموزش عالیست و دختران هر لحظه، به دلیل مسائل خانوادگی، در معرض ترک و توقف تحصیلی هستند. از سوی دیگر، میان رشته هایی که دختران از حضور چشمگیری برخوردارند، (علوم انسانی و هنر)، و بازار کار، رابطه ی مستقیمی برقرار نیست. علوم انسانی و هنر کمترین رابطه را با بازار کار دارند و حتی در صورت رابطه با کار، در نهایت این بازار کار است که میان متقاضیان انتخاب می کند. از اینروست که به نظر می رسد، با توجه به واقعیت اجتماعی موقعیت در جامعه ی ما و اولویت ازدواج و تشکیل خانواده و فرزند برای زنان، تحصیل زنان بیشتر وجهی منزلتی دارد و یک امتیاز دیگر معطوف به همان هدف اصلی که تشکیل خانواده است، حضور زنان، حضور رقیبی در بازار کار برای مردان نیست.
در نتیجه در طرح این بحث، نه میزان ورود زنان به آموزش عالی بلکه می بایست، میزان فارغ التحصیلی و میزان اشتغال زنان را به عنوان شاخص در نظر گرفت. مهم این نیست که چه تعداد از زنان وارد آموزش عالی می شوند، آنچه اهمیت دارد اینست که ببینیم چه تعداد زنان از آموزش عالی فارغ التحصیل می شوند و از این تعداد چند در صد جذب بازار کار می شوند. و آمار نشان می دهد که میزان اشتغال زنان از 12 درصد تجاوز نمیکند و هنوز بازار کار ایران مردانه است. و از آنجا که بر اساس همین تحقیقات، ربط مستقیمی میان تحصیل و شغل وجود ندارد، در نتیجه آموزش وسیع زنان، باز هم در ساختارهای اجتماعی، در مردانه بودن بازار کار تغییری ایجاد نمی کند و تنها به رشد فرهنگ عمومی کمک خواهد کرد.
در نتیجه تکیه و بزرگنمایی مشارکت زنان در آموزش عالی، در حالیکه هنوز از توازن جنسیتی در زمینه ی آموزشی و تحصیلی بسیار دوریم، به نظر می رسد که باز زنان را در صف مقدم مقصران و مسببان اصلی بحران خانواده و کار در جامعه قرار می دهد. زنانی که فرصت شغلی را از مردان نان آور می گیرند و موجب بیکاری بیشتر مردان می گردند و سن ازدواجشان به دلیل تحصیل بالا می رود، با فرزندانشان فاصله ی سنی بسیار پیدا می کنند، و در نهایت تحصیل و کارشان موجب شکنندگی خانواده ها می شود و به بحران اجتماعی منجر می گردد.
زمانی دورکیم، بنیانگذار جامعه شناسی، در ماجرای دریفوس، زمانی که در جامعه، جریان ضد یهودی گری بسیار بالا گرفته بود و مقصررا دریفوس به عنوان عامل بدبختی قلمداد می کردند، نوشت: وقتی جامعه ای رنج می کشد، نیازمند آنست که کسی را، بیابد که آن را مسئول رنجش بشناسد، کسی یا چیزی که از آن انتقام بگیرد، و این کس، اغلب در میان اقشار آسیب پذیرتر جامعه انتخاب می شود. اینها حذف شدگان جامعه هستند که اغلب نقش قربانی را ایفا می کنند.
امروز اگر ما با " فزونی زنان در آموزش عالی" رویکردی آسیب شناسانه داشته باشیم، از نظر من، زنان را به نوعی مسئول، مقصر و مسبب بحرانی شناسایی خواهیم کرد که جامعه ی ما از آن رنج می کشد و در نتیجه به دنبال راه حل می گردیم و این راه حل را در سهمیه بندی جنسیتی خواهیم یافت.
بنابراین، مساله، فزونی دختران در آموزش عالی نیست، مساله ما، عمومی کردن و خصوصا کارآمد کردن نظام آموزشی است تا راهی به بازار کار بیابد و به گسست کار و تحصیل در جامعه پایان بخشد.