Sunday, 17 April 2011

فانون»ی که ما می شناسیم


 



فانونی که ما می شناسیم، کیست؟ ما، یعنی ایرانیان شناخته شده به نسل انقلاب.

 فانونی که ما می شناسیم، قبل از هر چیز، فانون آخرین دوره زندگی اوست. فانون ”مغضوبین روی زمین“، فانون الجزایری، مبارز، جهان سومی. یکی از اصلی ترین تئوریسین های مبارزه با استعمار و آزادی بخشی جهان سوم. پزشک آنتیلی و روانپزشک نامداری که از کارش ا ستعفا می دهد، بیمارستان و آینده شغلشی اش را ترک می کند و به مبارزه آزادیبخش الجزایرمی پیوندد. مجاهد سازمان آزادیبخش می شود، سردبیر المجاهد می شود، نماینده دولت موقت جمهوری الجزایر، و اینهمه بی آنکه در پیروزی رویائی که زندگی اش را بر سر تحققش داد، حضور داشته باشد.( او چند ماه قبل از استقلال الجزایر درگذشت). فانونی که برای ما شناخته شده است، فانونی ست که آزادیبخشی را با مرگ سیستم استعماری و گشایش راه جدیدی اعلام میکند.

امروزی بودن تفکر فانون نیز در همینجاست. در نفی این بدیل واحد، در نفی دو راهی هایی که هر بار پیش پای مستعمره دیروز و جهانی زده امروز، قرار می دهند. دو راهی دیروز میان سیستم سرمایه داری یا سیستم سوسیالیسم بود و فانون از انتخاب میان این دو، سر باز زد و به ابداع راه دیگری خواند و امروز همان بدیل واحد در شکل دیگری صورت بندی شده است: انتخاب میان اونیورسالیسمی که توسط صاحبان فدرت تصاحب شده و یا هویت گرایی ای که ما را در خود می بندد و فلج می کند. هویت گرائی که به گفته فانون، نه تنها در برابر تاریخ، که حتی در برابر منافع مردم خودمان نیز قرارمان خواهد داد. این چهره سیاسی فانونی ست که ما می شناسیم.    

اما فانونی که شریعتی به ما معرفی کرده است، چهره جذاب تر و برانگیزندانه تر دیگری هم برای نسل انقلابی، داشت. چهره ” انسان جدید“. انسانی که میگفت: ” من خود بنیان خودم هستم. حجم تاریخ هیچ یک از کنشهایم را تعیین نمی کند و بدین ترتیب در دایره آزادی خویش، وارد می شوم“.

” آغاز دوباره تاریخ انسان“، این رویای فانون بود. ” وقتمان را در تقلیدهای مهوع تلف نکنیم، برای اروپا، برای خودمان، برای بشریت، رفقا، باید پوست جدیدی آفرید، اندیشه جدیدی بنا کرد، انسان جدیدی را ساخت“. چرا که هدف، از نظر وی، نه ”رسیدن به کسی“، بلکه برداشتن گامی به پیش است. برای اینکه” بشریت، به سطح دیگری از آنچه اروپا تاکنون نمایانده است، برسد“. 

 با مطالعه نتایج انسانی خشونت استعماری، فانون، تئوری ”الیناسیون روان پریشانه“ را  alienation psychotic، همچون مهمترین نتیجه روند ”سفیدسازی“ انسان سیاه، و ” شبیه سازی“ انتلکتویل جهان سوم، ارائه می کند. از سوی دیگر، از خود بیگانه زدایی، از نظر فانون، جز با نفی این روند و خود آگاهی مستقیم نسبت به واقعیت های اقتصادی و سیاسی ممکن نیست. و اینچنین، انسان جدید، بر اساس تفاوتهای خود، یه جهان شمولیت دست می یابد، نه با وام گیری خالص و ساده کلام دیگران، بلکه با ابداع پیام خوبش مبتنی بر تاریخ، فرهنگ و زبان خویش. بدین ترتیب است که انسان خودآگاه، با به رسمیت شناختن ریشه هایش، از آن فاصله می گیرد، بی آنکه هیچگاه از خود سلبشان کند. مدرنیته انسان جدید، در نتیجه، نه در برابر و علیه سنتش، که مبتنی بر آن شکل می گیرد. این برنامه رهائیبخش اما، در نزد فانون به هیچ عنوان ساختاری دگماتیک نمی یابد. چرا که انسان جدید، قبل از هر چیز، پرسشگر است. تا “آخرین نیایش” خود:” آه! تن من! کاری کن که تا آخرین لحظه، انسانی پرسشگر باقی بمانم!” .

شریعتی، روشنفکر جوان ایرانی که در سالهای شصت، در پاریس می زیست، با اندیشه های فانون آشنا میشود. وی بشدت از این پیام آزادیبخش و هم از شخصیت فانون متاثر میشود و اندیشه های او را به ایران معرفی می کند. ترجمه بخشی ازآثار وی و هم چنین مقدمه سارتر بر کتاب فانون، از این جهت است. او همچون فانون معتقد است که در جوامع جهان سوم، این نه اشکال تولید بومی، بلکه استعمار و سرمایه داری وارداتی ست که زیر بنای اقتصادی را می سازند. او همچون فانون به نقش محوری روشنفکر در جوامع جهان سوم تاکید دارد. او همچون فانون به افشای روند شبیه سازی روشنفکر و نفی از خود بیگانگی، به عنوان مهمترین نتیجه خشونت استعماری، می پردازد. با این حال، دینامیزم روابط شریعتی و فانون، مبتنی بریک تفاوت است: ”تخمین جایگاه و نقش اجتماعی مذهب“. آگاه به اینکه در جوامع تیپ شرقی، مذهب در عین حال، شکل انحصاری جهان بینی، اصل سازمانده زندگی اجتماعی و هم مبنای مشروعیت قدرت است و هر گونه مبارزه طبقاتی و یا مبارزه سیاسی با زبان مذهبی ایست که بیان می شود و در شکل جنگ مذهبی ست که نمود می یابد، شریعتی به روشنفکران مذهبی و غیر مذهبی، پیشنهاد میکند که امر دینی و مشخصا اسلام را مقدمتا همچون یک پدیده اجتماعی مورد تحلیل قرار دهند.

هم چنانکه وبر و تحت تاثیر جامعه شناسی دینی وی، شریعتی به اهمیت ساخت درونی حوزه دینی واقف است و برای نقش این حوزه، هم از نظر تئوریک ( بازنمود جهان وهمچنین منطق ایدئولوژیک آن) و هم از منظر تکامل تاریخی و واقعیتهای اجتماعی ای که مذهب بدان ارجاع می دهد، اهمیت فراوانی قائل می شود. بی آنکه بخواهد یک بینش انحصارگرایانه از دین ارائه دهد، شریعتی در مذهب ” افیونی“ را می بیند که، به نسبت دوره های مختلف تاریخی (تصلب یافتگی و نهاد سازی ثبوتی و یا نو آوری دینامیک) ، هم مخدر است و هم درمان کننده. علت مستقلی که میتواند هم نقش استحماری ایفا کند و هم نقش آگاهیبخش . از نظر او، در جوامع مذهبی و مشخصا مسلمان، هیچ تحول اجتماعی و سیاسی نمیتواند نهادینه شود جز با ساختار شکنی مقدماتی و باز سازی خود مذهب. در نتیجه، آزادی دین از زندان ارتجاع و تاریک اندیشی، رسالتی ست که شریعتی پیش پای روشنفکران جهان سوم قرار می دهد. رسالتی که از نظر وی، به آزادی فکری همچون تضمین همه اشکال رهائیبخشی: سیاسی، اقتصادی و ملی،... می انجامد. و این محور مکاتبات شریعتی و فانون است. در حالیکه فانون، بر مبارزه آزادیبخش ضد استعماری تاکید دارد، شریعتی ضمن تائید این مبارزه، اصلاح مذهبی را همچون در تاریخ اروپا، مبنای پروژه اجتماعی و سیاسی خویش قرار می دهد.

شریعتی و فانون اما، همدیگر را باز می یابند و همراه میشوند. در اراده مشترکشان برای گشایش راه جدید، ابداع الگویی تازه، هر کدام با داده های فرهنگی خود، برای دست یابی یه جهان شمولیتی که فراسوی هرگونه تشخص ملی، پیوندشان می دهد.... تا « انسان جدید» از خلال این تجربه سر برآرد.