٢۷ ژوئن، سالگرد درگذشت ژاک برک، جامعه شناس فرانسوی، مسئول کرسی تاریخ اجتماعی اسلام معاصر در کلژ- دو- فرانس، است. به همین مناسبت به تازگی یازده مقاله پراکنده وی که در فاصله میان سالهای ۱۹۷۵ تا ۱۹۹۵، زمان مرگش، نوشته بود، تحت عنوان : اسلام در زمان جهان، تجدید چاپ شده است. یازده مقاله، که حاصل پژوهش های میدانی وی، طی بیش از پنجاه سال تحقیق در کشورهای اسلامی هستند. کشورها یی که به گفته وی نه دچارِ ”سوء رشد که دچار سوء تحلیل[1] “ بوده اند.
پرداختن به آثار ژاک برک، برای ما از دو جهت ضرورت دارد : نخست به دلیلِ ضرورتِ آشنایی ما با جامعه شناسی جوامع اسلامی، جهت کسب ابزارهای نظری تحلیلِ تحولات این حوزه و هم اندیشیدن به راههای برون رفت این جوامع از چنبره ی واپس گرایی وعقب افتادگی و جمود. این ضرورت اما، با واقعیتِ تلخی روبروست و آن اینکه، پرداختن به جامعه شناسی اسلام و کشورهای اسلامی، امروز در جامعه ما با اقبالِ کمتری روبروست تا پرداختن به هر حوزه ی دیگر. این پذیرشِ اجتماعی ضعیف، نسبت به جوامعی که با ما مشترکات بسیار دارند، با توجه به زمینه های سیاسی موجود در ایران، قابل تحلیل است. اما بیشک توجیه کننده ی این بی عنایتی نخواهد بود. نامِ شخصیت هایی چون محمود طاها، ابوزید، اشموی، که از چهره های بر جسته حوزه ی فکرِ اصلاحِ مذهبی در کشورهای عرب هستند (یکی به دار آویخته شد، دیگری به زندان افتاد، آن یکی زنش بر او حرام اعلام شد .. ) هنوزهم، حتی برای ”روشنفکران دینی“ ما غالبا ناشناخته مانده است، در حالیکه مسائلی که بدان پرداخته اند، همان مشکلات و مسائلی ست که جامعه ما با آن درگیراست.
تاریخ روشنگری جامعه ما اما، در آغاز قرن، بر سنت دیگری رفته است. مطالعه ی آثار روشنفکران اوائل قرن، در ایران و دیگر کشورهای اسلامی، نشان دهنده آنست که اسلام همواره، چه به عنوان امر اعتقادی و پیش از آن به عنوان امری اجتماعی، در مرکز توجهات و تلاشهای روشنفکران قرار داشته است. پرشورترین حامیان ”نهضت” اصلاح دینی که سید جمال آغازگرش بود، در آغاز روشنفکران غیر مذهبی بوده اند و این امر که تجدد اسلام با تجدد اجتماعی و سیاسی ما پیوند نا گسسته ای دارد، ایده ی غالب بر تحول اجتماعی در این کشورها بوده است .
در عین حال، بازگشت به ژاک برک از منظر دیگری نیز برای ما ضروری ست و آن عبارتست است از آشنایی با اسلام شناس و مترجم قرآنی که چهره ی دیگر این جامعه شناس است. چهره ای که به جامعه شناسانی که با اکتفا به ”میدان“ مورد مطالعه خود، اغلب خود را از شناختِ ”متن“ بی نیاز می بینند، نشان میدهد که جز با پیوندی آگاهانه میان جوهر از طرفی و از سوی دیگر، نمادها و کارکردهای اجتماعی آن، نمی توان موضوع کار خود را ساخت.
نگاه ژاک برک، تازه و هم اصیل است. تازگی دارد چون در مقام یک جامعه شناس با درونی کردن منطق حوزه تحقیق خود، به سراغ متن و میدان می رود و برای مائی که عادت کرده ایم در آئینه دیگری به خود بنگریم و متون خودمان را از خلال توری و صافی مطالعاتی اندیشه غربی قرائت کنیم، چنین نگاه درونی، تازگی دارد.
نگاه درونی، چون ژاک برک که در الجزایر بدنیا آمده است و بیش از نیمی از عمر خود را در کشورهای مغرب گذرانده است، چنان با این زبان، فرهنگ و تاریخ و مذهب آشنایی دارد که در نثر نو، به هم تنیده و شاعرانه ی او نیز نمایان است.
نگاه تازه، چون مسلمات اندیشه غربی را که همچون اصول بدیهی و جهان شمول امروز[2] مفروض گرفته شده اند، اندیشه ای که بر منطق جدائی زوج هایی چون : دنیا و آخرت، قدسی و عرفی، سیاست و اعتقاد، فرد و جمع، انسان و طبیعت، عین و ذهن، .. بنا شده ، زیر سوال می برد. جدایی ای که به گفته ی برک، میتوان همچنانکه در حوزه ی معرفتی، در زبان غربی نیز مشاهده کرد. به عنوان نمونه، در زبان عرب، کلیه ی کلماتی که به نوشتن مربوط می شوند از یک ریشه اند : ک. ت. ب. مکتوب. مکتب. کاتب. کتاب. حال آنکه در فرانسه، معادل همین کلمات (écriture école, secrétaire, livre) هر کدام ریشه ای جداگانه دارند.[3]
ولی آنچه که بدین نگاه تازه، خصلتی یگانه میبخشد، قوام بنیادین آن است. چرا که این نگاه تازه به اسلام، بنای اعتبارش را نه بر تاریخ انباشته و سنت ناوفادار، مبتنی کرده است بلکه در این جستجو، تنها متن را میدان مطالعه خود قرار می دهد و با رویکردی فنومنولوژیک به قرآن، میکوشد از پس کلام به منطق جوهری آن، دست یابد.
در این یادداشت، هدف ما تنها گزینش و معرفی سه نظریه، در کل آثار برک، در خصوص اسلام در عصر حاضر است. نخست دینامیسم موجود در کلام و سنت اسلامی که به آن امکان تجدد خویش را ”در زمانِ جهان“ خواهد داد. سپس تاکید بر ضرورت این تجدد به عنوان مطمئن ترین راه خروج جوامع اسلامی از بن بست واپس گرایی و بیراهه ی استحاله در نظم مسلط بر جهان. این دو فرضیه اما، در نگاه برک، جز در آنچه که ” اندیشه ی دو کرانه“ میخوانند ممکن نیست. در تجدید پیوند میان دو کرانه شرقی و غربی مدیترانه، که این دو جهان را به هم می پیونداند وهویت مرکب و سیال انسان عصر جدید، در این پیوند استواری می یابد.
آندلس، هم خاطره ی مخروبه و هم امید بازسازی این ویرانه است.
کدام اسلام؟
“ کدام اسلام؟[4] “. این سوال، تیتر یکی ازنوشته های ژاک برک است. اسلامی که او به ما معرفی می کند، به گفته خودش، تاریخاً و کلاما ” تجربه گری مدام“[5] است. رابطه ای ” میان این و آن“. ” پویائی ارتدکس[6]“. قانونمندی ای که به نیروی نگاه انسان به جهان باور دارد. ”اسلام، از هم آغاز، با رابطه ی امر انسانی و امر وحیانی، خود را تعریف کرده است“، در کتابی که در آن از” گناه اولیه انسان“، سخنی نیست، کتابی که در آن، ” گردش آزاد “ جوامع را، در داوری لازمی میان طبیعت و قانون، میان ”وحدت و دگر گشت“ تعلیم می دهد.
از نظر ژاک برک،در حالیکه مسیحیت بر دوالیسم و ثنویتی میان رحمت[7] و طبیعت، مبتنی ست، در اسلام چنین دو گانگی ای وجود ندارد. مگر اسلام در عصر طلائی خویش، سنت یونانی physis را تملک نکرد و غنا نبخشید؟ اسلام با رد ایده ی ” گناه اولیه” انسان به عنوان مبنای فلسفه انسانشناسی و هم کلام خود و گرایشش به طبیعت انسانی، با مسیحیت فاصله می گیرد و از طرفی با یهودیت نیزتفاوت های بنیادینی دارد. این تفاوت را میتوان در حجم اندکی که احکام و ممنوعیت های مذهبی در قرآن، اشغال میکنند، یافت. بیش از 250 حکم در قرآن نیست و هر امری که در خصوص آن حکم قطعی ای صادر نشده، جایز است. از این رو اخلاق در اسلام، حامل آزادی اختیار و ذهنیت انسانی میشود و همچون نوعی زیبا شناسی زندگی[8] جلوه میکند تا عمل به یک رساله عملیه. چرا که اسلامی که متن نمایانگر آن است، ” دین ’یسر“[9] است، ”دینِ سهل“، آسان گیر و اختیار دهنده و فوریت و جامعیت دو خصلتِ شاخصِ آنند[10].از همین روست که به گفته ژاک برک، اسکولاستیک های ما که این اسلام را بهتر از ما شناخته بودند، مخاطبین خود را در میان شخصیت های برجسته اسلامی همچون الکندی، فارابی، ابن سینا و ابن رشد، می جستند.
در مصاحبه ای تحت عنوان” قرائت متناقض فرآن: متصلب و باز“، در برابر این سوال که انتگریستهااز بازگشت و پیاده کردن شریعت سخن می گویند، پاسخ میدهد : ” شریعت مگر چیست؟ این کلمه که در قرآن تنها چند بار به کار رفته است، به معنای دقیق راه رسیدن به سر چشمه است. یعنی یک متد. شیوه ی رسیدن به رستگاری. می توان نیز گفت که شریعت مجموع قوانین جامعه مسلمان برای رسیدن به رستگاری است. من به این تعریف هم اعتراضی ندارم به شرطی که همانطور که بسیاری از اصلاح طلبان بدان تاکید کرده اند، وجه INCHOATIF و متدلوژیک آن بر جنبه فیکسیست آن غالب باشد. متدی که اخیرا علی شریعتی در ایران پی گرفت و بر چنین تفکیکی ( میان شریعت به عنوان راه، متد و شریعت به عنوان احکام و قواعد) تاکید کرد و و در کمپ مخالف، بر خصلت ثبوتی اش تکیه میکردند. در حالیکه میان دو اصطلاحِ ثبوت و تکامل[11] ، بازی بزرگی در جریان است : بازی تاریخ.[12] “
اما این اسلام، برغم تاکیدات متن و سنت اولیه برتجدید و نو آوری ( مثلا پرهیز از نفی تقلید از میت).. از قرن دهم تا کنون با سرکوب هر نوع اجتهاد و تجددی در فکر اسلامی، تحت عنوان بدعت، روبرو شده و عملا به حاشیه رفته است واین مهمترین عامل درونی انجمادیست که جوامع مسلمان امروز با آن روبرویند. چرا که پیشرفت تاریخی جز با امکان نقد آزادانه ممکن نیست.
در نتیجه با ورود پیروزمندانه قرن بیستم غربی به عصر تکنیک و نقد، درست از زمانی که روند سکولاریزاسیون عصر جدید و تفکیکِ هر چه بیشتر عرصه هایی چون دین و سیاست و اجتماع شتاب گرفت، کشورهای اسلامی از ارائه ی ’مدل هایی متناسب ناتوان گشتند. در چنین وضعیتی، ما با ظهور جریانی که تحت عنوان بنیادگرایی (انتگریسم) و اسلام گرایی شناخته می شوند، روبروییم.
در تحلیل این پدیده، ژاک برک در درجه اول به دلایل بیرونی ظهور این جریان تکیه میکند: ” در رشد این جریان، از مراکش تا فیلیپین، نا امیدی سهم بسیاری داشته است. در اینجاست که از نظر من، ”مسئولیت غرب“ در بوجود آمدن این شرایط طرح میشود. غربی که چه در شکل کاپیتالیستی و چه در شکل سوسیالیستی خود، دیگر کشورهای اسلامی را سر خورده ساخت. با فروپاشی شوروی و جنگ خلیج این سرخوردگی، شدت یافت. تا آن زمان، امکان انتخاب وجود داشت. دول منطقه، کم و بیش در رقابتی که دو ابر قدرت را درگیر میکرد، راه خود را پیدا میکردند. ولی بعد از فروپاشی شوروی، دیگر انتخابی باقی نمانده بود. آمریکا همه قدرت را بدست گرفت و با اعمال هژمونی خود، قدرت دولت ها ئی چون فرانسه، انگلیس، .. که همواره در شرق، نقش میانجی را ایفا میکردند، از بین برد و ما نتیجه اش را در فلسطین دیدیم. وقتی که پادرمیانی قدرت های واسط از میان می رود، گرایشات افراطی رادیکالیزه میشوند. امروز این گرایشات به اسلام ارجاع میدهند، چنانچه دیروز به عربیسم ارجاع میدادند. ناسیونالیسم های لائیک و رژیم های مترقی نابود شدند و در نابود کردن شان، ما ( غربی ها) هم سهیم بودیم. در نتیجه دیگر چه راهی باقی میماند؟ جز پناه بردن به خود. در خود خزیدنی که شکلی انتحاری داشت.
مرگ ناصردر سال 1970، سهم غربیها و متحدین اسرائیلیشان را در نابود کردن امیدی که به رژیمهای لائیک و مترقی وجود داشت، کاملا نشان میدهد. بقیه کار را جنگ خلیج انجام داد. دیگر هیچ راهی جز رودر روئی مستقیم نمانده بود و ما این رویارویی را در سودان و مصر و الجزایر دیدیم و بیشک در مناطقی دیگر، باز هم خواهیم دید. خواهید گفت، پس چرا غرب به کمک مسلمانان بوسنی شتافت. به نظر من، برای عذر خواهی از رها کردن اعراب فلسطینی. همانطور که پاپ نیز مسیحیان اورشلیم را تنها گذاشت.“
اما اینها تحلیل وی از دلایل بیرونی ظهور انتگریسم اسلامی است. تحلیلی که ما در تاریخ معاصر خود نیز نمونه بارز آن را در کودتا علیه دولت ملی دکتر مصدق داریم. ظهوراین گرایش اما دلایل درونی ای نیز دارد که مهمترینش همان توقف اجتهاد در اندیشه اسلامی و سرکوب هر گونه اصلاحی تحت عنوان بدعت بوده است. به گفته برک، اگر معتزله رشد می یافت، امروز صورت مسئله در کشورهای اسلامی تفاوت می کرد و رنسانس نه در غرب، که در کرانه های فرات اتفاق می افتاد. در شرق اما، اتفاق دیگری افتاد. از قرن دهم، باب اجتهاد بسته شد ولی حرکت تاریخ متوقف نماند. انقلابات صنعتی بوجود آمد ولی فقه اسلامی در صورت قرون وسطی خود باقی ماند. در نتیجه امروز، اسلام با دو معضلِ مدرنیته و دنیوییت[13] ( کارآمدهای دنیوی اصول اعتقادی) روبرو ست. از نظر وی، بر خلاف سنت گرایان دیروز، اساس بحث اسلام گرایان امروزی، بر سر قبول یا نفی مدرنیته نیست. مسئله به شکل دیگری مطرح است. آنها الزاما با ترقی و تکنیک مخالف نیستند، بلکه می خواهند به این ترقی و تکنیک، نه با طی کردن همان راهی که غرب پیمود، بلکه با چشم انداز یک اخلاق مذهبی دست یابند. در نتیجه” پروژه اسلام گرایان از نظر تئوریک قابل دفاع است ولی قابل تحقق نیست“. چرا؟ چون این پروژه زمانی از اعتبار و امکان تحقق برخوردار می بود که با یک رنسانس معنوی همراه میشد، درحالیکه امروزه چنین نیست و در زمینه مطالعات قرآنی، حدیث، و دیگر علوم اسلامی، ما با احیاء و اصلاحی جدی روبرو نیستیم.” تنها پدیده جدیدی که در کشورهای اسلامی رخ داده است، ” انتقال دین به حوزه ی سیاست “ بوده است. روند ی که در مسیحیت نیز وجود داشته و هر بار هم، با شکست مواجه شده است.
” ما می خواهیم باور داشته باشیم که راه های دیگری جز آنچه که در غرب تجربه شد، موجود است اما در حال حاضر، آنچه که در این کشورها جریان یافته، گشایش چنین راهی نیست.[14]“ چرا که گشایش چنین راهی، از نظر برک، تنها با تجدد خود اسلام مهیا می شود.
” تجدد حقیقی اسلام ، مستلزم حضور و مبارزه هم زمانش در دو سنگر است و همواره در معرض دو ریسک : نخست انکه در برابر جریان عمومی جهان قد علم کند. تنها و منزوی شود و در هم شکند. در برابر این خطر، ریسک دیگری هم موجود است و آن اینکه در برابر این جریان نایستد، در آن حل شود و در این استحاله، محو گردد“.
از طرفی، تاریخ سیاسی و هم شرایط موجود این جوامع ( مسئله استعمارغربی دیروز، مسئله فلسطین،... ) باعث شده است که تکیه بر میراث و سنن و هویت در این کشورها نمود بیشتری بیابد. در این صورت خطرآن هست که در زیر بار سنگین و متصلب این سنن خم شوند و در هم شکنند. در عکس العمل به این هویت گرائی، گرایش دیگری بر واگذاری میراث به گذشتگان و استحاله در جریان عمومی جهان تاکید میکند. اولی حکم بر ایستادگی میدهد و دومی حکم بر واگذاری و رفتن به سوی ناشناخته ی جذاب اما بیگانه ای که مدرنیته نام دارد. در هر دوحال اما بحث بر سر پذیرش و یا طرد داده های ثابت موجود ( میراث، سنت، هویت) است. در حالیکه راه حل، از نظر برک، در تغییر و تحول این داده هاست و آماده ساختن موقعیت ساختاری و ذهنی جوامع مسلمان. این آمادگی، با تجدد اسلام، به عنوان شاخص ترین مولفه ی هویتی این جوامع ، بوجود می آید.
برون رفت از دو راهی استحاله یا جمود برای جوامع مسلمان، تنها با تحول خود اسلام امکان پذیر است :
” پیشرفت در اسلام و با اسلام، تنها در تئوری نیست که ممکن میشود. این پیشرفت در حرکت خود به اثبات می رسد. این حرکت اما حرکتی انسانی است. چپ و راست دارد. همواره با خطر توقف روبروست و هر لحظه با خطر عقبگرد. اما اعتماد ما به انسان، به قیمت پذیرش این همه است. اگر ما ایده ی پیشرفت با اسلام را بپذیریم، بیشک پیش از آن، این تحول بایستی در درون خود اسلام انجام گیرد. نه در ارجاعات متافیزیکی، بلکه در کار آمدهای دنیوی خود“.
جهت اثبات چنین دینامیسمی در تفکر اسلامی که امکان تجدد آن را فراهم میکند، ژاک برک به معرفی سه چهره ی کنش اصلاحگرایانه در این حوزه می پردازد : نخست متفکر هندی، شاه ولی الله در قرن هیجدهم : ” به یمن اوست که امروز میدانم که قبل از شکافی که تکنولوژی افسار گسیخته در شدنِ جهان ایجاد کرد، فرهنگهای متنوعی می توانستند با هم رقابت کنند. فرهنگهائی که می توانستند آینده مشترکی را بنا کنند“.
سپس چهره شاخص ادبیات عرب، طه حسین، کسی که مدیترانه را ثقلِ هویت مرکب و سیال انسان عصر حاضر قرار می داد.
و در نهایت، علی شریعتی که دین را ” راه“ میدانست و شریعت را روش. راهی که بنا به تعریف گشوده است و روشی که متناسب با زمان متغیر.
اندیشه دو کرانه: دعوت به آندلس.
”من اکر بتوانم برای اسلام تنها یک آرزو کنم، آرزوی گشایش است. گشایشی که هولدرلین بدان می خواند: ” ای دوست! به گشایش پای بگذار“!
در گام گذاشتن به این گشایش و تنها در تجدد خود است که اسلام می تواند هم چنانکه برک آرزو می کرد، نه دیوار جدائی که پل اتصالی میان غرب و مجموعه آفریقا و آسیا شود. پلی که از این، تا آن کرانه دیگر مدیترانه را به هم اتصال میدهد. ” اندیشه دو کرانه“ در اینجاست که شکل می گیرد: در قلب مدیترانه. اندیشه ای که لوئی گارده با ” دیالوگِ فرهنگها“، لوئی ماسینیون با” اصل میهمان نوازی مقدس[15]“ و ژاک برک با ” آندلس هائی که مدام آغاز می شوند“، نمایندگی می کردند.
لوئی گارده در اولین مقاله خود در مجله مطالعات مدیترانه ای، تحت عنوان ”مدیترانه: دیالوگ فرهنگها“، بر پیوند مجدد میراث یونانی و لاتین، از طرفی و میراث یهودی و اسلامی دو کرانه غربی و شرقی مدیترانه تاکید میکند. میراث مرکبی که نه فرهنگ، که فرهنگهای مدیترانه ای را می سازند، فرهنگ یونانی - لاتین و هم میراث فلسفی - کلامی اسلام و یهودیت. دو فرهنگی که در دمشق و بغدادِ قرن نهم میلادی و تولد[16]، کردوآ[17]، پالرمِ [18]قرن یازده و دوازده تبادل میکنند و تنها در قرون هفده و هیجده میلادی ست که از یکدیگر جدا میشوند. ژاک برک که شاگرد برودل است، می کوشد این پیوند را از هم آنجا که گسسته شده بود، مجددا بر قرار کند. در این بازگشت، ژاک برک قصد باستان شناسی ندارد. هدفش بازگشت به عصر طلائی گمشده ای نیست. از اتفاق، به گفته خودش، این اوردیس[19] گمشده را تنها زمانی می توان دوباره بدست آورد که عهد ببندیم که به عقب نگاه نکنیم. اوردیسی که تنها با رفتن به جلوست که امکان به دست آوردنش هست. در این ارجاع به گذشته، ژاک برک در مقام یک مورخ می خواهد نشان دهد که تنها با جمع مجدد این دو کرانه ی از هم گسیخته است که میتوان خندق امروزین میان شرق و غرب را پر کرد، با بیداری حافظه از دست رفته تاریخی مان است که میتوان دریافت که بازترکیب تفاوتهای این دو کرانه به تمدن انسان امروز غنا وهم استواری می بخشد. چرا که فرهنگهای مدیترانه ای، نماد همان عشق و همان تنش یونانیERIS/EROS هستند. خویشاوندی مبارزه و عشق و تنها با چنین هم خوانی و ”با هم خوانی“ است که می توان ” غنای تکثر را با وحدت انسانی“ باز ترکیب نمود.
ادگار مورن، نظریه پرداز ”اندیشه بغرنج“[20] به نوبه خود، اندیشیدن به اروپا را با اندیشیدن به مدیترانه ممکن میداند. مدیترانه ای که می تواند و باید مانع از بسته شدن اروپا بر روی خود باشد. مدیترانه ای ها که ساکنان همیشگی بغرنج اند و نماد درهم تنیدگی میراث مرکب انسان عصر امروز.
این دریای میان اروپا و شرق، هویتی ست که به گفته تییری فابر[21]، در یک” مرز“ تبلور می یابد: ”میانه ی زمین و آسمان. عقلانیت و تخیل. همانکه الیتیس[22]، تناسب میان جهان فیزیک و جهان معنوی می خواند. همان زمینِ آفتاب و آسمانِ زمینِ فدریکو گارسیا لورکا. همان دغدغه ماورا ایو بن فوآ[23]، و بازیافتن خاکی که این ماورا در آن ریشه دارد. همان جستجوی معنای آدونیس[24] که در آن خدا و زمین را بتوان همساز کرد.“
مدیترانه، دریای میان دو کرانه است. هویتی ست که نه به میراث که با حضوری همزمان در این جا و آنجا، کسب میکنیم. میراثی ست مرکب از منابع یونانی فرهنگ اسلامی و منابع اسلامی فرهنگ اروپائی. شجره ای که ریشه اش در میانه این دریاست.
***
در دو راهی میان خزیدن نومیدانه در خود، یا خشونت هویت گرانه برای اثبات خود، از طرفی و یا استحاله در سیر پرشتاب جهانیتی که تصاحب شده و از ما نیست،”اندیشه ی دو کرانه“، قدم گذاشتن در راه دیگریست و اندیشیدن با صرفِ همزمانِ این هر دو سو ست و این همان دعوت خطابه پایانی ژاک برک در کلژ دو فرانس است:
” من به آندلس می خوانم. به آندلس هایی که مدام آغاز میشوند. هر بار از نو. آندلس هایی که در درون ما، ویرانه های انبوهش هست، همچنانکه امیدواری خستگی ناپذیرش.“
اما، در این هیاهو و جنجال تبلیغاتی تحقیر، ترس و ترور، که امروز، استحمار نوی رسانه ها از کرانه ی غربی مدیترانه، و استحمار کهنه واپسگرایی مسلح از کرانه شرقی آن، براه انداخته اند، ” چه کسی صدای لرزان ژاک برک را خواهد شنید؟“
[1] - Sous développés/ sous-analysés
[2] universalité
[3] از این مسئله برک نتیجه میگیرد که زبان در نزد اعراب یک پدیده اجتماعی فرا- تام (سورتوتال) است. نه تنها بیانگر انسان، بلکه در عین حال راهنما و تعالی بخش. چرا؟ به این دلیل که در این زبان، نشانه ها ازاشیاء پیشی میگیرند.
[4] Le Temps stratégique No 64, juin 1995.
[5] expérimentation continue
[6] dynamique orthodoxe
[7] Grâce / nature
[8] une esthétique de la vie
[9] libre cours
[10] ، Immediacy and wholynessافبال لاهوری
[11] fixité/ évolution
[12] J. Berque. entretien avec J. Coulard. Lecture contradictoires du Coran : figé et l’ouvert
[13] Modernité/Mondainité
[14]), "Le Temps stratégique" numéro 64 juin 1995
[15] Hospitalité sacrée
[16] Tolède
[17] Cordoue
[18] Palerme
[19]در اساطیر یونان، اوریدیس همسر اورفه است که ماری گزیدش و اورفه به شرطی میتوانست او را دوباره به دست آورد که اوریدیس در پشت و او در جلو، پیش رود و عهد ببندد که به عقب نگاه نکند که در این صورت، اوریدیس را برای همیشه از دست میدلد.
اورفه اما، عهد خود را فراموش کرد و همسرش را از دست داد.
[20] La complexitéاورفه اما، عهد خود را فراموش کرد و همسرش را از دست داد.
[21] Thierry Fabre, Euro- mediterranean cultural dialogue
[22] Odysseus Elytis
[23] Yves Bonnesfoy
[24] Adonis