ترجمه ی سخنرانی امیل دورکهیم/سارا شریعتی
امیل دورکهیم، بنیانگذار جامعه شناسی و یکی از مهمترین مراجع مطالعه ی جامعه شناسی دینی ست. مشهورترین و مورد استناد ترین نظریه ی دورکهیم در این حوزه، تمایز میان امر قدسی [ sacre] و امر دنیوی [ profane] به عنوان فصل مشترک همه ی ادیان است. در این حوزه اما آنچه که کمتر شناخته شده است، مساله ی جایگاه دین و نقش تعیین کننده ی احساس مذهبی در اندیشه ﭙردازی و آرمان سازی در جوامع مدرن است .
این مطلب متن سخنرانی امیل دورکهیم در آغاز سلسله کنفرانسهایی ست که در زمستان 1913-1914 بوسیله ی " اتحادیه آزاداندیشان و مومنان آزاده" حول ﭘنج محوربرگزار شد و چندی بعد تحت عنوان " احساس مذهبی در عصر حاضر" انتشار یافت.
مسائل مورد بحث در این کنفرانسها عبارت بودند از:
آیا میتوان نشانه های یک احیای دین را تشخیص داد؟
آیا وجود یک دین برای مردم ضرورت دارد؟
فهم اجتماعی از دین. ( این مساله بدنبال انتشار صور بنیانی حیات دینی و نظریه ی دورکهیم ارائه شد).
دین و روشنفکران
آینده ی کاتولیسیسم
سخنرانی دورکهیم در سومین جلسه ی این کنفرانسها، تحت عنوان فهم اجتماعی از دین، بدنبال انتشار صور بنیانی حیات دینی و به عنوان مقدمه ای بر این کتاب ایراد شد و ضرورت بازخوانی دورکهیم و همچنین مناسبت امروزین نظریه وی، انگیزه ی اصلی ترجمه آن بوده است.
سارا شریعتی
٭٭٭
خانمها و آقایان. از دعوتی که از من به عمل آمده و افتخاری که نصیبم شده است، سپاسگذارم. همین بعد از ظهر بود که آقای آ.، پس از آنکه اطلاع یافت من فقط می توانم در ابتدای این جلسه شرکت داشته باشم، ازمن خواست تا در همین شروع جلسه، چند کلمه ای با شما صحبت کنم. پس این سخنان، بیان خام اندیشه ای ست که البته خود خام نیست اما بهتر آن بود به گونه ای دیگر ارائه شود. از طرفی قصد ندارم پیشاپیش به موضوعی بپردازم که قرار است امروز عصر،آقای بولو درباره اش صحبت کند. همین اندازهکه به من اجازه دادند تااولین سخنران باشم، خود لطف بزرگی در حق من است و از ایشان تشکر می کنم. اما از آنجا که ایشان می خواهند در این جلسه به بررسی کتابی که اخیرا در خصوص برخی از صور بنیانی حیات دینی منتشر کرده ام، بپردازند، می کوشم تا اجمالا نشان دهم که در چه حال و هوایی مایلم مورد مطالعه و سپس بحث قرار گیرم و از آنجا که این جمع مرکب از دو گروه آ زاد اندیشان و مومنا ن آ زاده است، از شما اجازه می خواهم تا هرطیف را جداگانه مورد خطاب قرار دهم.
نخست روی سخنم با آزاد اند یشا ن است، آ نان که آ زا دی کامل خود را در برابر هر گونه اصول عقاید و حتی در برابر کسانی که گاه مزین به نام زیبای آزاداندیشی اند ، حفظ کرده اند، تا وجه ممیزه ی برداشتهایی که در این کتاب بسط داده ام را نشان دهم. من از ایشان خواهم خواست که توجه خود را معطوف به یکی از وجوه زندگی دینی کنند که بی تردیداز چشم مؤمن بدا ن پنهان نمانده است اما آزاد اندیش همیشه به قدر کافی آنرا درک نمی کند و با این همه شاخصه ی حقیقی حیات دینی همانست.
اغلب، اندیشمندانی که دین را با عبارات عقلانی ترجمه کرده اند، به دین فقط به عنوان یک سیستم عقاید، یک سیستم تصورات برای بیان بخشهایی از امور واقع همچون خواب، رویا، بیماری، مرگ و یا مظاهر بزرگ طبیعت، پرداخته اند، در حالی که وقتی دین را فقط به مجموعه ای از عقاید مشخص یا به ویژه مجموعه ای از باورها اطلاق کنیم، به نظر خواهد رسید که یک فرد هم می تواند با تکیه بر نیروهای فردی اش، پایه گذاراین اصول عقاید باشد. اما بی شک در این تصورات چیز دیگری هم وجود دارد، چیزی حیرت آور با وجه ممیزه ی اسرار آمیزی که ما را مضطرب می کند. از طرف دیگر، بنا به تجربه می دانیم که ترکیبات ذهنی به قدری متنوع، متفاوت، غنی و خلاق هستند که ما آنها را پیشاپیش به حساب اقتدار و اعتبار روح می گذاریم و با کمال میل می پذیریم که اندیشه بتواند چنین اعجازهایی را از صفر خلق و ابداع کند. اما حتی اگر آرمانهای مذهبی فی نفسه دارای چنین وجوه ممیزه ای باشند، این مشخصات ویژه را نباید در ترکیبات ذهنی جست.
در واقع دین تنها یک سیستم عقاید نیست. دین قبل از هر چیز سیستمی از نیروهاست. انسانی که زندگی مذهبی دارد، فقط انسانی نیست که دنیا در ذهنش به این یا آ ن شکل تصویر می شود و از آنچه دیگران از آن بی خبرند اطلاع دارد، بلکه قبل از هر چیز، کسی است که در خود قدرتی را احساس می کند که به طور معمول فاقد آن است و وقتی که در حالت مذهبی نیست، احساسش نمی کند. حیات دینی موجد نیروهای بسیار خاصی ست. من نمی توانم این نیروها را در اینجا ترسیم کنم، فقط در یک کلام یادآوری می کنم و به ذکر این نکته نیز اکتفا می کنم که همین نیروها ست که کوه ها را از جا بر می کنند. مقصودم این است: انسانی که زیست مذهبی دارد، باوردارد که در نیروی مسلط بر خودش، مشارکت می کند، نیرویی که در عین حال حمایتش می کند و او را به فراسوی خود می خواند. با تکیه بر همین نیروست که به نظرش می رسد می تواند بهتر با ابتلائات و مشکلات زندگی مواجه شود و حتی می تواند طبیعت را در برابر خواست خود به زانو درآورد.
این احساس [مذهبی] در جامعه ی بشری عمومی تر و مداوم تر از آن بوده است که بتواند یک توهم باشد. یک توهم قرنها به این ترتیب تداوم نخواهد یافت. پس این نیرویی که انسان احساس می کند به سویش می آید، می بایست واقعا موجود باشد. در نتیجه آزاد اندیش- یعنی انسانی که وظیفه ی خود می داند به گونه ای روشمند دین را با دلایل طبیعی بیان کند، بی آنکه هیچ گونه مفهوم دیگری را جز مفاهیمی که از استعدادهای برهانی معمول ما برگرفته شده باشد در بیان دین مداخله گرداند- باید مساله ی دینی را به این ترتیب برای خود طرح کند: این نیروها که هم بر او مسلطند وهم از او محافظت می کنند، از کدام بخش از جهان تجربه می توانند به سویش آیند؟
به سادگی می توان فهمید که تلاش ما برای تفسیر این یا آن پدیده ی طبیعی نیست که فوران چنین حجمی از زندگی را برای ما میسر کرده است. از تصور خطای خواب یا مرگ نیست که نیروهایی با چنین طبیعتی توانسته اند برانگیخته شوند. مظاهر قدرتهای عظیم کیهانی نیز نمی توانند چنین نتیجه ای در بر داشته باشند.
اینها همچنان که می دانید، عقلانی ترین توضیحاتی است که تاکنون از دین ارائه شده است. اما نیروهای فیزیکی صرفا نیروهای فیزیکی هستند و در نتیجه خارج ازمن باقی می مانند. من می توانم آنها را از بیرون ببینم اما آنها در من نفوذ نمی کنند و با زندگی درونی من آمیخته نمی شوند. من تنها به این دلیل که جریان رودخانه ها، رویش و سرسبزی خرمنها و گردش کیهانی ستارگان را می بینم، خود را قویترومجهزتر در برابر سرنوشت و رهاتر از قید طبیعت احساس نمی کنم. این فقط نیروهای اخلاقی ای که در درون خود احساس می کنم، هستند که می توانند بر من حکم کنند و به من آرامش بخشند. و باز هم تکرار می کنم، این نیروها باید واقعی باشند، باید واقعا در درون من وجود داشته باشند، چرا که احساس آرامش و تعلقی که در من ایجاد می کنند صرفا یک توهم نیست.
به این ترتیب، مساله به شکلی نسبتا ساده مطرح می شود. برای توضیح دین، برای اینکه دین را از نظر عقلانی قابل فهم کنیم- و این چیزی است که آزاد اندیش ﭙیشنهاد می کند- باید در جهانی که با مشاهده برای ما قابل دسترس است، به مدد استعدادهای انسانی مان، منبع انرژی ای فراتر از آنچه که فرد در اختیار دارد و با این حال می تواند با وی ارتباط برقرار کند، بیابیم. باری من از خود می پرسم آیا می توان این منبع را در جایی دیگر جز در زندگی خاصی که از تجمع انسانها می تراود، یافت؟ در واقع ما می دانیم که وقتی انسانها جمع می شوند و وقتی زندگی مشترکی دارند، از پیوندشان نیروهای استثنایی متراکمی پدید می آید که بر آنها غلبه کرده به هیجانشان می آورد و ندای حیاتی شان را به درجه ای می رساند که پیش از این در زندگی خصوصی -اشان نمی شناختند. انسان ها گاه تحت تاثیر عمل جمعی، دچار هذیانهایی می شوند که آنها را به سوی ارتکاب به اعمالی می کشاند که در حین آن خود را باز نمی شناسند.
من اینجا امکان ارائه ی تحلیلها و وقایعی که این نظریه ی بنیادی بر آنها مبتنی است، حتی به اختصار ندارم. تنها خود را به این محدود می کنم تا مخاطبانی را که آثار مرا نخوانده اند ﭘیشاﭙیش مطلع کنم که این نحوه ی فهم و توضیح دین، اگر به شکل یک حقیقت اثبات شده ارائه نمی شود، معذالک مبتنی بر یک بینش دیالکتیکی صرف هم نیست. تنها یک فرضیه ی انتزاعی و فلسفی محض نیست بلکه مبتنی بر امور واقع و مشاهده ی تاریخی ست و الهام دهنده ی آثار بسیاری بوده است و به نحوی موثری هم هدایتشان کرده است و در نتیجه ی سنجش تجربی ، طراوت خود را اثبات کرده است.
اما از ذکر دلایل صحت این برداشت پرهیز می کنم چرا که به زودی به نحوی کاملا غیر جانبدارانه ای برای شما ارائه خواهد شد و اطمینان دارم که به همین ترتیب نیز مورد بحث قرار خواهد گرفت. فقط می خواهم شما را برای این کنفرانس و شرایط مطالعة آن آماده کنم، نه آنکه ﭙیشاﭘیش در بارة آن بحث کنم. به طور خلاصه، توقع من از آزاداندیش اینست که خود را در برابر دین در همان وضعیت روحی مؤمن قرار دهد. تنها به این شرط است که آزاداندیش می تواند امید وار باشد که مقصود مؤمن را در خواهد یافت. از او خواهم خواست که دین را همانطور که مؤمن احساس می کند، دریابد، چون حقیقتا دین جز آنچه که برای مؤمن است، چیز دیگری نیست. در نتیجه هر کسی که در مطالعه ی دین، نوعی احساس دینی را در نظر نگیرد، نمی تواند در مورد دین سخن بگوید! او شبیه کوری خواهد بود که دربارة رنگها حرف می زند. در حالی که برای مؤمن، آنچه جوهر دین را می سازد، فرضیه ای موجه یا جذاب در بارة انسان یا سرنوشت او نیست، آنچه او را به ایمانش وابسته می سازد، این است که ایمانش جزو وجودش است، به نظرش می آید که نمی تواند از ایمانش بگذرد بی آنکه چیزی را در درون خود از دست دهد و در ازای این از دست دادن به نوعی افسردگی و کاهش سرزندگی ، همچون افت دمای اخلاقی اش برسد.
در یک کلام، شاخصه ی مذهب ، تاثیر حرکت زایی ست که بر وجدان انسانها دارد. توضیح دین، قبل از هرچیز، تشریح این تاثیر است.
حال وقت آن است که مومنان آزاده را مورد خطاب قرار دهم. انسانهایی که در عین پایبندی به دین یا به یک حکم دینی، در مطالعه و سنجش آن، به حریت فکریشان نیز وفادارند و می کوشند تا آنجا که ممکن است، آنرا به تمامی حفظ کنند، با آنها با زبان دیگری سخن خواهم گفت.
من از آنها خواستار همدلی هستم و فکر می کنم برداشتی که سعی درقبولاندنش دارم، شایسته ی این همدلی هست. مسلما اگر به یک دستورالعنل دینی به شکلی انحصاری و غیرقابل بحث ﭙایبند باشیم، اگر فکر کنیم که به مرتبة نهایی حقیقت دینی دست یازیده ایم، فهم متقابل ناممکن خواهد بود و حضور من نیز در اینجا دیگر معنایی نخواهد داشت. اما اگر این احکام را موقتی تلقی کنیم و فکر کنیم که اینها ابدی نیستند و فقط چند صباحی بقا خواهند یافت و اگر فکر کنیم که اینها همگی، ناقصندو اینکه مهم، نه صورت این احکام، که محتوایی ست که دربر می گیرند و این احکام بیان کم و بیش نسبی آنند و در نتیجه باید، برای دریافت معنای ﭘنهان و درونی آنها، از سطح و صورتشان گذشت، در این صورت فکر می کنم بتوانیم با یک توافق مشترک کاری را با هم تا مرحله ای بیش ببریم.
اما در اینکار نیز باید به نوعی ذهن آزاد دست یافت. باید تا مدتی، نوعی شک دکارتی را تجربه کرد. نه تا آن حد که به دستورالعمل مورد اعتقاد مان، بدگمان شویم، اما لااقل موقتا باید آن را به بوتة فراموشی سپرد، حتی اگر بعدها دوباره بدان بازگردیم. وقتی که از سلطه ی بلا منازع این احکام ظاهری رها شدیم، دیگر مرتکب خطا و بی عدالتی نخواهیم شد. خطا و بی عدالتی ای که برخی از مومنانی که شیوة تفسیر مرا از دین کاملا غیر دینی نامیده اند، بدان دچار شدند.
هیچ تفسیر عقلانی ای از دین که عمیقا غیر دینی باشد ممکن نیست، یک تفسیر غیر مذهبی از دین تفسیری خواهد بود که منکر امری ست که فهم آنرا در دستور کارش قرار داده است ( کف زدن حضار). هیچ چیز بیشتر از این با روش علمی مغایر نیست. این امر را [ دین] ما می توانیم به نحو متفاوتی بفهمیم، می توانیم حتی به جایی برسیم که آنرا نفهمیم، اما نمی توانیم منکرش شویم.
در واقع، وقتی که دیگر نخواهیم دین را با این یا آن اصل اعتقادی اشتباه بگیریم، آنچه بیش از هر چیز در دین خواهیم دید، مجموعه ای از آرمانها خواهد بود که انسان را فراسوی خویش به اعتلا وامی دارد، او را به جایی می رساند که از منافع مادی و معمول خود جدا می شود و زندگی ای را تجربه می کند که از نظر ارزشی و حیثیتی فراتر از زمانی ست که او فقط به فکر تامین معاش خود بود. در حالی که نظریه ی من که هم اینک در مورد آن با شما سخن خواهند گفت و در اینجا فقط خطوط کلی اش را یادآوری کردم، این است که در ورای همة اصول اعتقادی و همة شعائر، سرچشمه ای برای حیات مذهبی هست، سرچشمه ای به قدمت بشریت، که هیچگاه خشک نخواهد شد و آن سرچشمه ایست که از ادغام ضمیر انسانها و اتفاق آنها در یک اندیشه، همداستانی شان در یک کار و از عمل اخلاقا طراوت بخش و برانگیزاننده ای که تجمع انسانها بر اعضای خود اعمال می کند، ناشی می شود. آیا در این سخن ﭙیشنهادی نمی بینید که بتوانیم حول آن اتفاق نظر داشته باشیم؟ بی شک شما می توانید فکر کنید که [این تفسیر از] حیات دینی کافی نیست، که زندگی ای فراتر هست که از منشایی دیگر نشات می گیرد. اما آیا قابل توجه نیست که بتوانیم اعتراف کنیم که در ما، خارج از ما، نیروهای مذهبی ای وجود دارند و بر ماست که استخراجشان کنیم، احضارشان کنیم و اینکه حتی نمی توانیم به وجودآورنده ی این نیروها نباشیم، تنها به این دلیل که ما به هم نزدیک می شویم، فکر می کنیم، احساس می کنیم ومشترکا دست به عمل می زنیم.
سابق بر این، یک سخنران، با اشاره به آسمانها با ژستی ﭘیامبرانه، به ما می گفت که آسمانها خالی می شوند و ما را به برگرفتن نگاهمان از آسمان و دوختنش به زمین فرا می خواند، به این معنا که قبل از هر چیز به بهترین شکل تامین منافع اقتصادی مان را وجهة همت خود قرار دهیم. گفته شد که این صورت بندی کفر آمیز است. اما از منظری که من بدان می نگرم، می توان گفت که این صورت بندی [نه کفر آمیز که] باطل است. نه، نباید هیچگاه از خالی شدن قطعی آسمانها هراسی داشت، چرا که این ما هستیم که آسمانها را ﭙر می کنیم. تصویری که ما در آسمانها می اندازیم، تصویر بزرگ شده ی خودمان است و تا زمانی که جوامع انسانی وجود داشته باشند، از سینه ی خود آرمانهای بزرگی را برخواهند کشید و انسانها، خدمتگزار این آرمانها خواهند شد.
در این شرایط، آیا مجاز نیستیم بگوییم که برداشتی اجتماعی از دین، ضرورتا حیات خود را از دم مذهبی ای می گیرد که چشم فرو بستن بر آن دور از انصاف خواهد بود.
اما برای تدقیق این اندیشه ها، بیاییم کمی تصور کنیم ببینیم دین آینده، یعنی دینی که به ریشه های اجتماعی خود واقف تر است، چه خواهد بود؟ مسلما در این کار بایستی بسیار محتاط بود. تلاش برای ﭘیش بینی اینکه چنین دینی تحت چه شکل مشخصی می تواند ظاهر شود، کاملا بیهوده است. اما آنچه که می شود کم و بیش تصور کرد این است که این نیروهای اجتماعی اند که حامل آن خواهند بود.
اگر امروز، زندگی مذهبی ما بی فروغ شده است، اگر نوزایی های موقتی که اعلام میکنند، تنها تحرکاتی سطحی و گذرا هستند، به این دلیل نیست که از این یا آن حکم دینی روی گردانده ایم بلکه از آنروست که قدرت خلاق آرمانهای ما تضعیف شده است. چرا که جوامع ما در حال گذاراز یک دوره ی تزلزل عمیق هستند. به یک معنا جوامع ما می توانند به این تزلزلی که متحملش میشوند، مفتخر باشند، چرا که این تزلزل از این ناشی می شود که آنها با گذشتن از یک دوره ی تعادل که در آن می توانستند به یمن گذشته ی خود زندگی راحتی داشته باشند، ناگزیر از تجدید خود هستند و خویشتن را به سختی و با درد، جستجو می کنند. آرمانها و الهه هایی که تجسم این آرمانها بودند امروزه در حال مرگند چرا که دیگر به قدر کافی پاسخگوی نیازهای جدیدی که در حال شکل گیری اند، نیستند و آرمانهای جدیدی که برای ما و جهت دادن به زندگی ما لازمند، هنوز به دنیا نیامده اند. بدین ترتیب ما در دوره ای واسط زندگی می کنیم، دوره ی سردی اخلاقی که مبین جلوه ها ی متنوعی هستند که ما هر لحظه، شاهدان مضطرب یا مغموم آنهاییم.
اما کیست که احساس نکند در اعماق جوامع، حیات متراکمی در حال تکوین است، حیاتی که در صدد جستجوی راههای خروج خود است و بالاخره هم این راهها را خواهد یافت و این همان چیزیست که به ما دلگرمی می دهد. ما درپی عدالت برتری هستیم که هیچکدام از احکام موجود به نحو رضایت بخشی بیانگر آن نیستند. اما این امیال تاریکی که در درون ما جریان دارند، سرانجام روزی به خود آگاهتر خواهند شد، در صورتهای معینی خود را تعریف خواهند کرد، انسانها حول این دستورالعمل ها گرد خواهند آمد و مرکز تبلوراعتقادات جدیدی می شوند. و اما در مورد آنچه که به وجه صوری این عقاید مربوط می شود، باید گفت که این چیزی است که جستجوی فهم و دریافتش بی فایده خواهد بود. آیا آنها عام، مجرد و انتزاعی خواهند ماند؟ آیا در چهره ی انسانهایی که تجسم و نماینده ی این اعتقادات خواهند بود، نمود خواهند یافت؟ اینها حوادث غیر قابل پیش بینی تاریخی هستند.
تنها چیزی که اهمیت دارد این است که فراسوی سرمای اخلاقی که بر سطح زندگی اجتماعی ما حکمفرما ست، منابع سوختی را که جوامع ما حامل آنند، احساس کنیم. حتی می توان از این ﭙیشتر رفت و با کمی دقت گفت که در چه منطقه ای از جامعه، این نیروهای جدید، مشخصا در حال شکل گیری هستند: در طبقات مردمی.
****
آقایان و خانمها. اندیشه ای هست که ما باید ضرورتا آن را به خود بقبولانیم: بشریت بر روی این زمین به امان خود رها شده است و برای هدایت سرنوشتش جز بر روی خودش نمی تواند حساب کند. به میزانی که در تاریخ ﭙیش می رویم، این اندیشه بیشتر جا باز می کند، در نتیجه شک دارم که در آینده نیز عقب نشینی کند. در برخورد اول، این اندیشه می تواند انسانی که عادت کرده است که نیروهایی را که تا کنون بدانها متکی بوده، مافوق انسانی تصور کند، بر آشوبد. اما اگر بتواند خود را متقاعد سازد که جامعه ی بشری خود، خواهد توانست تکیه گاهی را که بدان نیازمند است، برایش مهیا کند، چشم انداز جدیدی گشوده خواهد شد. در این چشم انداز جدید آیا چیزی بس آرامش بخش وجود ندارد، چرا که بدین ترتیب ذخایری را که انسان جستجو و مطالبه می کند، در دست رسش خواهند بود و می توان گفت زیر دست ش؟
نظریه ای که آقای بلو میخواهد در موردش با شما سخن بگوید، به چنین برداشتی منتهی می شود
Idéation
Idéalisation
باقر ﭘرهام سیستم عقاید را "دستگاهی از فکرت" ها ترجمه کرده است. ر.ج. صور بنیانی حیات دینی.ترجمه باقر برهام. نشر مرکز. 1383. ص 576