خبرنامه انجمن. شماره 25. اردیبهشت 85
ﭘیر بوردیو، جامعه شناسی را یک "ورزش رزمی" می خواند، رزمی میان جامعه شناس و جامعه. در ایران اما به نظر می رسد که جامعه شناسی یک "دو با مانع" است. دو، به دلیل سرعت و شتاب مسائل اجتماعی و با مانع، به دلیل موقعیت ﭘارادوکسیکال جامعه شناسی و هم جامعه شناس!
این موانع، آشکار و ﭘنهانند. از جمله موانع آشکار می توان به شائبه هائی اشاره کرد که بر سر جامعه شناسی وجود دارد و موقعیت این رشته را در ایران امروز شکننده می کنند. جامعه شناسی که بارها از آن به عنوان یک علم غربی و غیر خودی نام برده شد و همچون متنی که هر بار بر ضرورت حاشیه زدن بدان به قصد حک و اصلاحش، تاکید می شود.
موانع ﭘنهان اما موانعی هستند که درونی کرده ایم، کمتر موضوع توجه و مباحث مایند، در ناخودآگاه این رشته وجود دارد (مگر دورکهیم نمی گفت "فراموشی، ناخودآگاه تاریخ است") و بیشتر از آنکه آگاهانه بدان اشاره کنیم و پذیرایش باشیم، از ما "سر می زنند"! این موانع پنهان، اجماعی ناگفته است، آنچه که به نظرمان چندان بدیهی می رسد که مورد سوال قرارش نمی دهیم. سخن گفتن از آنچه که هیچکس مورد سوالش قرار نمی دهد، وظیفه ی این همایش هاست.
این موانع بسیارند. اما یاد سخنی از ژان پیاژه افتادم که بوردیو نقل می کرد، و در نتیجه تنها به یک مانع اشاره می کنم. پیاژه می گوید برای فهماندن مطلب خود و جا انداختن یک بحث، باید آن را، ﭘیرهن عثمان کرد( این نزدیکترین اصطلاحیست که در فرهنگ ما برای برگردان اصطلاح وی یافتم). من می خواهم از ایده ی "مشارکت در متن جامعه" ﭘیراهن عثمان بسازم. از این بحث که مهمترین مانع پنهان عدم توسعه جامعه شناسی در ایران، غیبت جامعه شناس در متن جامعه است. این ایده را علم کنم و در پرتو آن به سوالی که مطرح کرده اید، بپردازم.
جامعه شناسی ما عملا جامعه شناسی کتابخانه ای ست و نه میدانی، نظریست و نه عملی، با سرش راه می رود و نه با ﭘاهایش. اینست که اغلب زمین می خورد. جامعه شناس ما، در میدان عمل اجتماعی غایب است. در کلاس درس حاضر است. جامعه شناسی اش در آموزش کاربرد بیشتری می یابد و کمتر در متن جامعه. این مانع، هم به دلیل دانش دانشگاهی و بوروکراسی حاکم بر نهاد است و هم به دلیل "طبیعت" جامعه شناسی ما که هنوز "فرهنگ" جامعه شناسانه نیافته است. فرهنگی که جز در تعامل با میدان اجتماعی پرورانده نمی شود و عملا نظریه ها را به "گیلاس روی کیک" بدل کرده است. نظریه هایی که اغلب، در آغاز رساله مان معرفی می کنیم، بدان می پردازیم و به محض آنکه وارد متن پژوهش خود می شویم، کنار گذاشنه می شوند و دیگر به کارمان نمی آیند.
در اینجا به سطح دیگری از این مانع بر می خوریم و آن، آموزش/ﭘرورش جامعه شناسی و یا اگر بتوانیم از فرهنگ لغات ﭘزشکی استفاده کنیم، آموزش کلینکی یا بالینی جامعه شناسی ست. آموزش جامعه شناسی در ایران، بالینی نیست، به تحقیقات و کلاس درس(Cour magistrale) گرایش بیشتری دارد و از کار نزدیک به میدان عمل، غافل است. انقلاب مالینوفسکی که انسان شناس را از دانشگاه و کتابخانه به میدان تحقیقش کشاند، ظاهرا در جامعه شناسی ما هنوز اتفاق نیافتاده است. از مشاهده ی مشارکتی جامعه شناس خبر چندانی نیست. خواهید گفت ﭘژوهش این کاستی را ﭘر می کند. بله اما، ﭘژوهش اغلب سفارشی ست، کارفرما دارد. کارفرمایش همیشه مساله یا دغدغه ی خود ما نیست. بوردیو می گفت: " برای کار علمی باید خشمگین بود و برای کنترل خشم، باید کار علمی کرد". راست است. تنها زمانی که سوال و مساله ایی داریم، میدان تحقیق می تواند به سخن درآید و در یافت پاسخی، هدایتمان کند. در غیر این صورت ﭘژوهش به یک انجام تکلیف یا قرارداد بدل می شود و هیچ مساله ایی ( جز بودجه ما را )حل نمی کند! جامعه شناسی مان می شود جامعه شناسی کارفرما، و جامعه شناسمان بدل می شود به کارگزار نظم اجتماعی و در هر دو صورت جامعه شناسی نخواهد توانست وظیفه ی نقد اجتماعی خویش را ایفا کند.
از سوی دیگر، پژوهش ها به طور معمول، از جانب دانشجویانی انجام می گیرند که تولید نظریه نمی کنند اما به میدان تحقیق می روند، برای اساتیدی که تولید نظریه می کنند اما در میدان ﭘژوهش غایبند! در حالیکه به گفته بوردیو، جامعه شناسی با علوم دیگر، دست کم از یک نظر متفاوت است: از جامعه شناسی انتظار "در دسترس بودن"، یا " منتظر خدمت بودن" می رود، توقعی که از علوم دیگری چون فیزیک و فلسفه و زبانشناسی ... نداریم. در نتیجه دانشجو با حجم نظریات آشنا می شود، می آموزد، امتحان می شود و قبول، اما دانشش عملی و آماده ی بهره وری نیست. چرا که امتحان اصلی را باید در کاربرد مستقیم این نظریات در میدان اجتماعی گرفت و نه صرفا در آشنایی با نظریات و چنین امتحانی جز با ایجاد کارگاههای عملی در تحلیل مسائل مشخص اجتماعی و در متن جامعه ممکن نیست. در نتیجه جامعه شناسی که در میدان ﭘژوهش خود نیست و درمتن اجتماع حضور مداوم ندارد، جامعه شناسی که " تمام وقت" در دانشگاه است و در کلاسها و جلسات و در بهترین حالت، در کتابخانه و ﭘشت میز کامپیونر خویش، چگونه خواهد توانست تحلیلی صحیح از واقعیت اجتماعی ارائه دهد؟ این غیبت در میدان، شاید یکی از دلایل ضعف ما در تولید نظریه ها ی جامعه شناسی و یا بالعکس، در تولید انبوه نظریه های مطبوعاتی ست، نظریه هایی که محصول، ﭘژوهش نیست.
این شرایط، جامعه شناسی ما را امروز، به جامعه شناسی اورژانس بدل کرده است. جامعه شناسیِ دنباله روی شرایط اجتماعی. جامعه شناسی که تنها در اورژانس اجتماعی، و اغلب بعد از وقوع حادثه، بر بالین بیمار احضار می شود، وارد صحنه می شود و تشخیص خود را از حادثه ای که ﭘیش آمد، ارائه می دهد. تشخیصی که مبتنی بر ﭘپشینه نیست. جامعه شناسی اما ﭘراتیکی روزانه است و در این ﭘراتیک روزانه است که نظریه ها شکل می گیرند و جان می یابند.
دورکهیم، جامعه شناسی را " توضیح امر اجتماعی با امر اجتماعی" می دانست و بوردیو تصریح می کرد که " امر اجتماعی، مشاهده می شود، بدست می آید، ساخته می شود". پس می توان نتیجه گرفت که جز با مشارکت مستقیم و بی واسطه ی جامعه شناس در متن حیات اجتماعی، در میدان تحقیق خود، جز با طی مسیر همیشگی توصیف داده ها، دسته بندی آنها و جستجوی علتها، برای پاسخ به مساله ی مشخص، نمی توان به تولید نظریه دست یافت.
ظاهرا گریزی نداریم جز اینکه از نو، جامعه شناسی مان را بر ﭘاهایش استوار کنیم، میان دانشگاه و جامعه، آلترنانسی برقرار کنیم تا در این رفت و آمد مدام میان آکادمی و همچنین فضاهای متکثر اجتماعی، بتوانیم جامعه شناسی را از دور بسته ی تحصیل در دانشگاه و تدریس در دانشگاه، خارج کنیم و جهت این دایره را به سوی جامعه و تحول اجتماعی نشانه بگیریم.
بر این مانع، می توان افزود و به موانع دیگری هم اشاره کرد. حجم محدود صفحات این خبرنامه، با میدان وسیع " دو با مانع" ما برابر نیست. مهم اما اندیشیدن و مهمتر از آن هم اندیشی بر سر فرا رفتن از این سرعت گیرهاست و همسویی با شرایط پر شتاب اجتماعی و این کار از نظر من جز با ایجاد تناوبی ( الترنانس) میان آکادمی و جامعه، ممکن نخواهد شد.