Sunday, 17 April 2011

بوردیو علیه وارثان


متن ویراستاری شده سخنرانی سارا شریعتی در همایش یکروزه « بوردیو: از دولت رفاه تا اشرافیت دولتی»/21 آبان 1385. تالار ابن خلدون دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران/ چاپ شده در روزنامه ی اعتماد. 24 اردیبهشت 1386

حقیقتش من نه عادت دارم و نه قبول دارم که در این جلسات شرکت کنم. در جلساتی که به عنوان بزرگداشت نظریه ﭘردازان برگزار می شود و در این دانشکده بسیار متداول است. فکر می کنم که اگر کسی بخواهد مثلا در مورد بوردیو، هابرماس، مارکوزه، فوکو ... بداند، خودش برود و بخواند. مطلع ترین افراد در مورد این نظریه ﭘردازان، نویسندگان کتابها هستند و در نتیجه هیچ چیز جانشین مطالعه و  کتابخانه نمی شود. و اما دلیل دیگر مخالفتم با این سبک جلسات در این بود که نمی خواهم در این جنگ اشباحی که به نظر می رسد در جریان است، شرکت کنم. دانشجویی می گفت، ما طرفدار هابرماس هستیم ولی آنها طرفدار مارکوزه، دانشجوی دیگری اعلام می کرد که بوردیو را به عنوان متفکر  خودش یافته است، مقاله ی دیگری از شبح لنین در دانشگاه خبر می داد. انگار که  در این وضعیت  تنها کار ما و وظیفه مان اینست که در این جبهه های خیالی که  میان متفکران ایجاد کرده ایم، سیاه لشکر شویم.

نه! من طرفدار بوردیو نیستم.  به برگزار کنندگان این مجلس هم گفتم که نیستم و توصیه کردم که شما هم نباشید.  نه برای اینکه به جای بوردیو کس دیگری، متفکر دیگری را جانشین کنیم، نه! به این دلیل که اساسا سیاه لشکر نباشیم. چون جامعه شناسیم و جذابیت جامعه شناسی از جمله در اینست که از یک جا به بعد ما را تنها می گذارد. نظریه ﭘردازان دیروز در خصوص امروز جامعه ما به ما چیزی نمی آموزند. بوردیو خود در آغاز و ﭘایان کارش همواره تاکید می کرد که این نتیجه تحقیق من در مورد مثلا نظام دولتی فرانسه در این دوره است. ما هم از یک مرحله به بعد دیگر باید خودمان با جهان اجتماعی مان مواجه شویم. مشاهده و تحلیل کنیم. بشناسیم.

و به همین دلیل است که ﭘذیرفتم بیایم اینجا از "بوردیو علیه وارثان" صحبت کنم. نه برای بزرگداشتی از بوردیو، که خودش می گوید: افرادی که از آن ها تجلیل می شود و در دانشگاه برایشان بزرگداشت می گیریم، زندانی تصویر خود می شوند. از یک روشنفکر تجلیل می کنیم، به او دکترا می دهیم، احترامش می کنیم، و بدین ترتیب است که در دنیای دانشگاهی کسی را به خاک می ﺳﭘارند. اما جامعه شناسی به من فهماند که چطور از لحظه بزرگداشت می توانم همچون لحظه رهایی استفاده کنم.

در نتیجه اولین واکنش من به این مجلس این بود که در آن شرکت نکنم. اما فکر کردم که همچنانکه بوردیو از لحظه بزرگداشت خودش در کالج دو فرانس همچون لحظه رهایی از تصویرش و تشریفات بزرگداشت استفاده کرد، ما هم می توانیم از این لحظه برای رهایی از تصویر استفاده کنیم.

ﭘذیرفتم بیایم اینجا در مورد "بوردیو علیه وارثان" حرف بزنم تا تاکید کنم که بوردیو خود نیز وارث نبود، علیه وارثان بود و ما نیز وارثان بوردیو نیستیم. بوردیو خودش نماینده فکرش است و تنها وظیفه ما می تواند در این باشد که سنت جامعه شناسی او را  که سنت نه گفتن بود، مخالفت خوانی بود، جسارت بود، خشم بود، افشای سلطه ﭘنهان اجتماع بود را تداوم بخشیم.

تا سنت او را تجدید کنیم. سنت او را  که می گفت: من همیشه در جهت مخالف بودم، همیشه در جهت مخالف شیب حرکت می کردم. همیشه از عمودها بالا می رفتم. وقتی همه به مارکس رفرانس می دادند من از وبر فاکت می آوردم، وقتی همه اتوﭘیست و اعجازگر بودند، خودم را از معجزه در جامعه شناسی محروم می کردم، به خودم نهیب می زدم: کار تو تقویت خیال بافی نیست، واقعیات را ببین. اما حالا، در دوره ای که دیگر کسی خیالبافی نمی کند، به خودم می گویم: الان وقتش است!  تا سنت او را که با اشاره به فوکو، می گفت:  برای کار علمی باید خشمگین بود، باید شور داشت،  و برای کنترل خشم باید کار علمی کرد، احیا کنیم.

تا در برابر دگماتیزم ﭘوزیتیویسم که مشاهده گر است اما بدون مفهوم و بدون تئوری، و تئوریسیسم که تئوریسین است اما موضوع مطالعه اجتماعی ندارد، نمی خواهد دست خود را در میدان اجتماعی آلوده کنند، از جامعه می گریزد و به کتابها و کلاسهایشان ﭘناه می برد، الگوی یک جامعه شناس را زنده کنیم. جامعه شناسی در برابر آنها که جامعه را از دور و از بالا نگاه می کند، جامعه شناسی که چنانچه با اشاره به گوفمن می گفت: لباس سفید به تن کرده و به بالین اجتماع می رود.

چرا این سنت را تجدید کنیم؟ چون بوردیو به گفته خودش، نوک ﭠﭘه ای ست به جا مانده از شهری که کاملا غرق شده است. دنیای روشنفکری عوض شده است. دنیای روشنفکری ما هم عوض شده،  اتوﭘﻰ های ما غرق شده اند، چیزی از آن گذشته باقی نمانده، و در نتیجه یادآوری بوردیو به نحوی برای من  طعمی از نوستالژی نیز دارد. نوستالژی برای گذشته ای که با همه اشتباهات و خطاهایش، اما ما را در برابر دیکتاتوری واقعیت، جسور و سربلند می کرد. برای دنیایی که خیر و شرش معلوم بود، گذشته ای که عقلانیتش، رویاهای ما را تحقیر نمی کرد، که آزادی طلبی اش، عدالت خواهی ما را محکوم نمی کرد، که حقوقش، تکالیفمان را از یادمان نمی برد. که خشمش کارعلمی را مخدوش نمی کرد. ما هم شاید به نوعی بازماندگان باشیم. بازماندگان آن دنیای قدیم. 
///

می گویند جامعه شناسی بوردیو جامعه شناسی خودش است. بوردیو خودش را، تجربه زندگی فردی اش را  سوژه مطالعه سوسیولوژیک قرار داده و به تئوریزاسیون تجربه خودش ﭘرداخته است. تجربه خودش در الجزایر. تجربه خودش، فرزند محروم شهرستانی در بزرگترین دانشگاه ﭘاریس. تجربه خودش در رسانه ها.

برای این مطالعه، بوردیو همه مرزهای آکادمیک، و سنتهای فکری را در هم می آمیزد. مفهوم مبارزه طبقاتی را از مارکس می گیرد، تقلید را از گابریل تارد، هژمونی را از گرامشی، ایدئولوژی را از مانهایم، کارکرد ﭘنهان را از مرتون، ... متد را از دورکهیم، و با این مفاهیم و این متد به سراغ خودش می رود، به سراغ جامعه اش می رود  و مهمترین تئوری هایش را ارائه می کند.

در این مواجه احساس می کند که جهان اجتماعی مثل یک خانواده است. یک خانواده که ظاهرا خانواده ی نرمال یست، هر کسی در آن نقش و جایگاهی دارد اما، این خانواده  اسرار خانوادگی خود را هم دارد، می خواهد این اسرار را ﭘنهان کند، فرو بخورد، فراموش کند، صدایش را در نیاورد. جامعه هم مثل یک خانواده، یک واقعیت آشکار دارد  و یک حقیقت ﭘنهان. اشتباه ﭘوزیتیویستها چیست؟ که به این واقعیت آشکار بسنده می کنند، داده هایش را دسته بندی می کنند، می سنجند، اندازه می گیرند اما از ﭘشت صحنه اش غافل می مانند. کار جامعه شناس اما اینست که از این ﭘشت صحنه،  ﭘرده بردارد. سر از این اسرار فروخورده درآورد. مکانیسم ﭘنهان را بشناسد و بشناساند. به همین دلیل است که برخی این جامعه شناسی را به جامعه شناسی افشاگرانه متهم می کنند. این "اتهام"، به یک معنا درست هم هست، چرا که جامعه شناسی بوردیو جامعه شناسی ﭘرده برداریست. بوردیو یک جامعه شناس مزاحم است. همه نقشه ها را به هم می ریزد و همه توهمات را می زداید.

سلطه، یکی از مفاهیم اصلی جامعه شناسی بوردیوست. سلطه ای که خارج از آگاهی و اراده ما عمل می کند. جامعه برای او یک فضای سلطه است، فرادستان و فرودستان. خودش می گوید یکبار از دانشجویانم خواستم یک کاغذ بردارند و یک جهان اجتماعی را رسم کنند. او می گوید تقریبا همه دانشجویان یک هرم رسم کردند. بوردیو اما مفهوم فضای اجتماعی را جانشین هرم یا نردبان اجتماعی می کند. اگر روابط اجتماعی را یک هرم  ببینیم، عامل اقتصادی، تعیین کننده جایگاه ما بر یک محور عمودیست. جایگاه و تحول فرد در این هرم بر اساس سه بعد تعیین می گردد: حجم سرمایه های فرد( سرمایه اقتصادی، فرهنگی، اجتماعی و سمبولیک)، توزیع این سرمایه ها( توزیع برابر و یا نابرابرشان)، تحول این سرمایه ها  و  قابلیت بازتولید و تبدیلشان به هم.( مثلا تبدیل سرمایه اقتصادی به فرهنگی)

برای تملک این سرمایه ها دو راه بیشتر نیست: یا کسبش می کنی و خود میراثی به جا می گذاری و یا به ارثش می بری. وارثان چه کسانی هستند؟ کسانی که این سرمایه ها را به ارث برده اند.

دمکراتیزاسیون آموزش اما به ما این توهم را القا می کند که امروزه همه می توانند این سرمایه ها را کسب کنند. دمکراتیزاسیون یعنی حقوق برابر، امکانات برابر، حتی اگر از خانواده ای محروم از سرمایه باشی، جامعه به تو این امکان را می دهد که سرمایه ها را در مدرسه، دانشگاه، شهر...کسب کنی. در همه این عرصه ها   به ما می گویند همه برابرند. همه در برابر قانون یکسانند، همه حقوقی مساوی دارند. همه می توانند وارد دانشگاه شوند، همه می توانند به بالاترین مشاغل سیاسی دست یابند. همه می توانند هنرمند شوند اما این یک توهم است. درست است که موانع آشکار از بین رفته است، قانون دیگر بازدارنده نیست، اما از نظر بوردیو، این قانون برابر،  تنها سلطه آشکار را از میان برده است و سلطه و موانع  ﭘنهان همچنان موجود است و به بازتولید نظم موجود  می ﭘردازد. برابری صوری ، نا برابری واقعی را ﭘنهان می کند.

این موانع ﭘنهان کدامند؟ زبان، گزینش، رفتار آموزشی، مناسبات، عادتواره ها. از دمکراتیزاسیون آموزش چه می فهمیم؟ افزایش تعداد دانشجویان. اما مهمتر از ورود دانشجویان به دانشگاه، بقا دانشجویان در دانشگاه است. و برای بقا یافتن،  سرمایه های فرهنگی،  بیش از ﭘیش اهمیت می یابند و اینجاست که میراث نقش مهمی ایفا میکند. این تفاوت را ما در سلسله مراتب دانشگاهها هم می بینیم. دانشگاههایی که شانس دومی  برای کسانی هستند که از سرمایه های فرهنگی محرومند و به آنها مدرک لازم را برای ورود به جامعه می دهند.

در یک کلاس همه تیپ حضور دارند اما عملا مناسبات سلطه را در میان دانشجویان می بینیم. میان وارثین و آنها که از این سرمایه محروند. این دمکراسی همان دمکراسی سواره ها و ﭘیاده ها ست. همه آزادند در مسابقه شرکت کنند اما مسلما آنها که سواره اند زودتر به هدف می رسند. آنها که امکاناتش را دارند. این امکانات تنها امکانات اقتصادی نیست. امکانات فرهنگی هم هست. مناسبات اجتماعی هم هست. سرمایه های نمادین هم هست.

به این ترتیب، یک درس، یک حقوق برای همه ارائه و اجرا  می شود ولی تنها آنها که توانمندی دریافتش را در طول زندگی و در مسیر اجتماعی شدن خود بدست آورده اند از این درس بهره می گیرند و دیگران حذف میشوند. این توانمندی همان عادتواره ها یا ابیتوس است. بوریو، "ایدئولوژی استعدادها " را نقد می کند. استعداد ذاتی را نقد می کند. استعداد به یک معنا امکاناتیس ت که خانواده، محیط خانوادگی برای فرد فراهم می کند و توانمندی هایش را شکوفا می کند. اشاره می کند که وارثان این توانمندی را به ارث برده اند، چگونه؟ در محیط خانوادگی شان، به ضرب کلاس خصوصی و امکانات از همه دست،  درحالیکه دانشجویان طبقات متوسط تنها با زحمت و تلاش باید کسبش کنند. در این مناسبات سلطه ای که برقرار می شود،  فرودستان ارزشهای طبقه حاکم را درونی کرده و با همان ارزشها ی صاحبان سلطه خود را نگاه می کنند و یاد می گیرند که ﭘا را دیگر از گلیم خود بیرون نگذارند. به این ترتیب فرودستان ابزار سلطه ی فرادستان بر خود می شوند.

در نتیجه اگر بخواهیم خشونت و عیانترین شکل خشونت مثلا قتل، دزدی، تجاوز، سو قصدها... را بفهمیم، باید خشونت ﭘنهان را بفهمیم. خشونت موجود در خانواده، کارخانه، زندانها، مدارس و بیمارستانها، که محصول خشونت موجود در ساختارهای اقتصادی و اجتماعی و مکانیزمهای هست که در بازتولیدشان مشارکت می کنند.

کار جامعه شناس چیست؟ حرفه جامعه شناس چیست؟ افشای این مکانیسم سلطه. ﭘرده برداری. افشای توهم دمکراتیزاسیون. اما به گفته بوردیو، جامعه شناسی تنها به مشارکت در نقد توهمات اجتماعی بسنده نمی کند،  او می تواند  و باید یک اتوﭘیسم رئالیست را ، جدا از اراده گرایی بی مسئولیت و تسلیم شدن به نظم حاکم، ﭘﻰ ریزی کند. ﭘروژه ی جامعه شناسی در اینست که از ظواهر فراتر رود، بر اساس سنت ﻫﻴﭘوکریت، ﭘزشکی واقعی، با تشخیص بیماری های ناﭘیداست که  شروع می شود. بیماری هایی که بیمار از آنها سخن نمی گوید، یا بدانها آگاهی ندارد و یا چنان عیان است که فراموشش می کنیم. علوم اجتماعی واقعی نیز، که می خواهد دلایل واقعی در دهای آشکار را بشناسد و بفهمد، باید نشانه های اجتماعی اش را که معمولا چنان بدیهی به نظر میآ یند که به سختی تفسیر می شوند دریابد.

به همین دلیل است که جامعه شناسی مزاحم است. مزاحم است، ﭘرده برداری می کند. آنچه که ﭘنهان نگاه داشته می شود، آشکار می کند. از اینروست که وقتی جامعه شناسی که از او توقع دارند تنها به جمع آوری و ضبط داده های اجتماعی بسنده کند، کار علمی ﭘرده برداریش را انجام می دهد، به ظاهر کارش افشاگری می نماید.

به بوردیو ایراد می گیرند که شما محتومیت بیولوژیک را از بین بردی، و گفتی که همه استعدادهای برابر دارند اما به جایش محتومیت سوسیولوژیک را برقرار کردی. تو فرودست را دوباره محکوم کردی. وقتی می گویی تنها 3% می توانند بر این ساختارها و تعینات غلبه کنند، باز هم جبر را بر کنشگر اجتماعی حاکم کرده ای. بوردیو ﭘاسخ می دهد : نه! آنها که از دترمینیسم و جبر گرایی سخن می گویند، فراموش می کنند که اول قانون علمی جاذبه زمین را کشف کردیم تا بعد توانستیم بر این جاذبه غلبه کنیم. اول باید این تعینات را شناخت تا بتوان با آن مبارزه کرد. اینکار به معنای محتومیت نیست، چرا که:  " آنچه را جهان اجتماعی خود ساخته است، جهان اجتماعی با آگاهی بدان می تواند خود نابودش  کند".