Sunday, 17 April 2011

دانشجو و جستجوی دانش


متن سخنرانی در دانشکده ادبیات دانشگاه تهران سه شنبه 15 اذر 1384به مناسبت روز دانشجو

اولین 16 آذری که در ایران بودم، مصادف بود با روز درسم. کلاس درسم در مورد جامعه شناسی فرهنگ بود. فکر کردم بروم یا  نروم؟ هرسال خانواده ما در این روز سر خاک می روند. و من مانده بودم که چه گونه تجدید خاطره کنم و ادای دین. یاد یک خواننده ی فرانسوی افتادم. خواننده ای که درست در شب یکی از مهمترین کنسرت هایش، نزدیکترین دوستش را از دست داد. بسیار متاثر بود و مردد بود  که کنسرتش را اجرا کند یا نه. یادش آمد که آن دوست در اینکه او خواننده شود چه تلاشها که نکرده بود. از همه چیز گذشته بود تا استعداد دوست خواننده اش شکوفا شود و در اولین کنسرتش چقدر به هیجان آمده بود. کنسرتش را منحل نکرد و به یاد آن دوست، تمام شب خواند. این حکایت من بود در آن روز. سه سال پیش، در تردیدم میان تنهایی و بزرگداشت خانوادگی این روز و رفتن به کلاس، تصمیم گرفتم بروم سر کلاس، از جامعه شناسی فرهنگ صحبت کنم و از ضرورت اینکه «اگر بخواهیم که به چنگ هیچ دیکتاتوری گرفتار نشویم، بخوانیم و بخوانیم و بخوانیم». و به این ترتیب، ادای دین کنم.

در پایان درسم، یکی از دانشجویان ﭘرسید: ادای دین، تجدید خاطره، چگونه؟ با خواندن؟ مگر شهدای 16 آذر با خواندن شهید شدند؟ ﭘاسخ دادم بله! آنها سر کلاس درسشان بودند و از سر کلاس بیرونشان کشیدند. خواندن اولین وظیفه ی ما به عنوان دانشجوست، مایی که عمر دانش–جویی مان با گرفتن مدرک به ﭘایان نمی رسد.  خواندن برای ﭙاسخ به این سوال: چه می توانم بدانم؟ دانشجو مگر نه اینکه در جستجوی دانش است؟ در نتیجه خواندن اولین وظیفه ی دانشجوست. بوردیو همواره به نقل از ﭘاسکال میگفت: " نخندیم، تاسف نخوریم، متنفر نشویم، فقط بفهمیم".  تا به این سوال بتوانیم ﭙاسخ دهیم: من چه می توانم بدانم؟ این اولین سوال کانت در نقد خرد نظری و عملی ست. به جای ﭘذیرفتن و نفی چیزی، کانت به " شرایط امکان" ی که میتواند شناخت را فراهم کند، می اندیشید. آنچه که دانشجویان را با همه ی افکار و مواضع و دیدگاههای متفاوتی که دارند به هم ﭙیوند می زند، جستجوی دانش است. کنار گذاشتن ﭘیش داوریها و تلاش برای فهم منطق یکدیگر. در این مرحله تنها و تنها دانش است که ارزش دارد. بسط معرفت تنها وظیفه ی است. و این اولین شاخصه ی دانشگاه و دانشجوست. با مطالعه است که انسان به جهل خویش پی می برد. هر چه بیشتر می خواند، دانشش به جهل خویش بیشتر می شود. و داستان سقراط برای ما نماد این دانش است.

غیبگویان معبد دلف اعلام کردند که سقراط آگاهترین فرد زمان خود است. سقراط از این سخن درشگفت شد و خواست که اثبات کند، آگاهترین فرد نیست. برای اینکار به سراغ سیاستمدار رفت و دید که سیاستمدار به کار خویش، به استراتژی برد و باخت، به مذاکره و مصالحه و جنگ کاملا آشناست اما با شگفتی تمام دریافت که او نمی داند اینهمه برای چیست؟ سرنخ اصلی در دستش نیست. این سرنخ چه بود؟ انسان. به سراغ شاعر رفت و دید که شاعر با کلمات، با وزن و قافیه و ردیف چه آشناست اما با تعجب دریافت که شاعر خود نمی داند که شعرش برای چیست. به سراغ ﭘیشه ور رفت و مهارت او را در ساخت وسائل ستود اما با حیرت دریافت که بیشه ور نمی داند اصلا اینهمه به چه کار می آید، هدف و معانیش چیست؟ سقراط به سراغ ﭙیشگویان معبد دلف رفت و گفت که من دانش حرفه ای سیاستمدار و شاعر و ﭘیشه ور را ندارم اما لااقل می دانم که نادانم. به جهل خود آگاهم اما اینان نمی دانند که غافلند. در نتیجه راست است که سقراط آگاهترین مرد جهان است چون به جهل و نادانی خویش آگاهی دارد. این نتیجه ی دانش و جستجوی دانش است که با هر قدم در این وادی به جهل خویش بیشتر ﭙی میبرد. در این مرحله است که دانشجو، به عنوان یک جستجو گر عمل می کند. قطعیت های ﭘیشین خود را به بوته ی آزمایش علم می سﭙارد و در این مرحله با همه ی دانشجویان دیگر، از همه سنخ و مسلکی ﭘیوند می خورد.

 ﭙرسش بعدی اینجا مطرح میشود:چه باید بکنم؟ چه زمانی این سوال ﭘیش می آید؟ در زمانی که مساله داریم. درگیریم. یکی از همکاران همین هفته ی ﭙیش می گفت و در ذهن من نشست: آدم کی می دود؟ وقتی که دنبالش کرده اند، سگی، دشمنی، و یا وقتی خودش دنبال چیزی هست. دویدن به جستجوی ستاره ها. دویدن به جستجوی سراب. سرابی که با هر گام دورتر میشود. گاه می دویم چون دنبالمان کرده اند. و گاه در مرحله ی وقوف هستیم. وقوف به معنای توقف نیست. توقف نیست. تامل است. مرحله ای که می دویم در شرایط به گفته ی دورکهیم، جوشان اجتماعی. در شرایط اورژانس. همه ی اتفاقات در این مرحله می افتد. یا باید فرار کنیم یا به جستجوی ستاره ها باشیم. در این مرحله است که کار می کنیم. در اورژانس است که عصاره ما درمی آید. باید این احساس اورژانس را بکنیم تا موثر شویم. جویس می گوید: من یک زیتونم. فشارم دهید. در این فشارهای اجتماعیست که عصاره انسان می چکد. بهترینهایش. یا می شکند و یا آبدیده میشود.

چه باید کرد؟ این سوال اخلاق و سیاست است. دانش عملی. جنجال بر سر قضاوت ارزشی که تحت عنوان " مجادله ی  ارزشی" شناخته میشود یکی از مباحث جامعه شناسی آلمان بود. در نشست "اتحاد برای سیاست اجتماعی"، در سالهای 1900 ورنر سومبارت و ماکس وبر این بحث را دامن زدند و هدف خود را بیشرفت معرفت جامعه شناسانه با تحقیقات علمی محض قرار دادند و هرگونه هدف عملی با هر شکلی را رد کردند. آنها میان "مسائل علوم اجتماعی" و "سیاست اجتماعی" تفکیک قائل می شدند. این اتحادیه معتقد بودند که علوم اجتماعی هدفشان تنها تحلیل و توصیف ﭙدیده های اجتماعی نیست بلکه از این تحلیل ها می بایست آرمانها و اهداف و سیاستهایی را نیز استخراج و توصیه کرد. در حالیکه از نظر وبر،ارزشها جایگاهی در کار علمی ندارند و علوم اجتماعی معیاری برای این ارزشها ارائه نمیدهدند. تفکیک وبر میان امر ارزشی و امر واقعی و تاکیدش بر " بی طرفی ارزشی" عملا به تقویت رویکرد پوزیتیویستی انجامید. رویکردی که در سالهای 70-60 با طرح مباحثی چون بایان ایدئولوژیها تقویت شد و معرفت جامعه شناسی را در خدمت مدیریت بهتر نهادهای اجتماعی قرار داد و به تحول و تغییر اجتماعی بی توجه ماند. در کنار این بحث، ما بحث دورکهیم را نیز داریم. دورکهیم زمانی نوشته بود: "انسانی که آموزش و ﭘرورش، باید در ما متحقق کند، انسان انتزاعی و مجرد نیست. انسانیست آنچنانکه که جامعه از او انتظار دارد، و انتظارات جامعه متناسب با سرمایه هایش است." و "اگر هدف از دانش، ارضای کنجکاویهای نظری ما باشد، یک لحظه هم نباید وقت را برایش تلف کرد". در نتیجه  دانش در خدمت باسخ به سوالات انسان است، باسخ  به سوالات انسان اجتماعی. و اما عمل؟ اگر انتظاری و امیدی را برآورده نکند، چه انگیزه ای خواهد یافت؟ اینجاست که سوال بعدی طرح می شود: من مجاز به امید داشتن به چه چیزی هستم؟ این سوال از اتوﭘی ست، از ایدئولوژی، از دین از دین امید. امید یکی از سه اصل الهیات است: اصل ایمان. اصل امید. اصل احسان. ایمان به وجود یک معنایی. امید به تحقق آن. و احسان به این معنا که تحقق امیدهایمان جمعیست. چون به گفته ی کامو، به چه کارم می آید رستگاری ای که در آن تنها باشم؟

از این بحث می خواهم چه نتیجه ای بگیرم: یک آرزو. آرزوی گشایش دانش به سوی عمل و با چشم انداز امید. آرزوی گشایش دانشگاه به سوی جامعه. تا از شکل یک نهاد بوروکراتیک  درآید و این نماد بتواند در صحنه ی اجتماع، اندیشه و تغییر اجتماعی نقش ایفا کند. توکویل می گوید: شرط تحقق دمکراسی، آدمهای دمکرات است. به تبع او فکر می کنم، شرط گشایش دانشگاه به سوی اجتماع در هر سه عرصه ی فرهنگی، با تولید فکر،عرصه ی سیاسی، با تغییر و تحول، و اقتصادی به سوی بازار کار، وجود دانشجویانیست که دانش نظری و عملی خود را در خدمت امیدهایشان به کار می گیرند.

شاید از این روست که 16 آذر را گرامی می داریم، چون از یک حادثه، فراتر رفته و به یک نماد بدل شده است: نماد دانش- جو، به عنوان وجدان آگاه و مداخله گر جامعه.